شناخت نامه امیر مؤمنان(علیه السلام) با محوریت واژه أنَا (من)

نویسندگان

چکیده


برای شناخت یک شخصیت و ابعاد زندگی او، راه های گوناگونی وجود دارد. از همه مطمئن  و مستند ترین راه، روایتی است که شخص از حیات خویش می دهد. در این صورت، آنچه گفته می شود یا به قلم می آید، به شرط راستی، صداقت و بیان واقعیت، از هر سخن و گفته دیگری به واقعیت نزدیک تر و به قبول و پذیرش سزاوارتر است.
لسان صدق الهی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب7، در این موضوع، نمونه ای بارز و قابل توجه است. ایشان چه در خطبه ها، نامه ها و سخنان کوتاه نهج  البلاغه و چه در روایات و اسناد دیگری که درباره ایشان و از ایشان باقی مانده، بارها و با تعبیرهای مختلف به معرفی خود پرداخته و پرده از چهره نورانی خویش برداشته است. آنچه در این مقاله می خوانید، بخشی از گفته ها و نامه های امیر مؤمنان7 است که با استفاده از واژه «اَنا» [=من] جلوه هایی از شخصیت عاطفی، ایمانی، اجتماعی و الهی خود را نمایانده و درباره بسیاری مسائل روزگار خویش، که مربوط به امت مسلمان و آینده جامعه اسلامی است، اظهار نظر، و عرصه ای بزرگ از هدایت و نور و حقیقت را به مخاطبان خود عرضه کرده است.
کلید واژه ها: امیرمؤمنان7، زندگی، ویژگی ها، اسلام، مجاهدت، خلافت.


در آمد
آنچه درباره ویژگی های ذاتی، نَسَب، خصوصیات تربیتی، اعمال، فضائل، برجستگی ها و امتیازات شخصی، مجاهدت ها، صبر و محرومیت در راه خدا و در راه اسلام و رسول اکرم9، تجربه های تاریخی، درگیری ها، تدابیر، روشنگری ها، آثار، علوم، قضاوت ها، ماجراهای امیر مؤمنان7، همچنین نگاشته ها و موضع گیری های اندیشمندان با گرایش ها، فرقه ها و گروه های گوناگون درباره آن حضرت، ظلم ها، ظلمت ها، تحریم  ها، خطاهای نگارشی عمدی و سهوی در طول سال های متمادی و دیگر آفات، همگی باعث شده شناخت شخصیت
علی بن ابی طالب7، کاری سخت و ناشدنی بنماید و ایشان را در صدر فهرست کسانی قرار دهد که امت ها درباره ایشان یا راه افراط و طرفداری غلوآمیز پیموده اند، یا تا آخرین حد دشمنی و اجحاف پیش رفته و حق ایشان را از هر دو سو ضایع کرده اند. عده ای نیز در مقابل این عظمت، تحیر و سرگردانی و ناتوانی در فهم پیشه کرده اند و خود را به ظاهر در راه میانه، اما در واقع بی نظر نشان داده اند.
در روایات ما از زبان خدای متعال مطالبی در شأن امیر مؤمنان نقل شده است، همچنین سخنان رسول اکرم9 در مناقب و فضیلت های پرشمار آن حضرت و بیان جایگاه خاص وی نزد خداوند و رسول، تنها به جنبه معنوی و الهی و غیبی امام7 می پردازد. با این وجود، ما در پی بازشناسی ابعادی از شخصیت ایشان هستیم که شخص امام7 بازگو کننده آنها است.
راهی که به توفیق پروردگار در بازشناسی زندگی حضرت7 به ذهن آمد، این است که ببینیم امام7 درباره خویشتن چه گفته و چگونه از خصلت ها و حالات درونی و خواست های قلبی خود خبر داده و اسرار، حکمت ها، معارف، علوم و مفاخر ذاتی خود را برملا ساخته است؛ چیزهایی که حتی دشمنان حضرت نیز توان انکار آنها را نداشتند. این جایی بود که امام7 با استفاده از واژه «اَنا» [= من]، فهرستی بلندبالا از ممتازترین حالات و خصوصیات خویش را ارائه می کرد و به دقیق ترین و مستندترین شکل، به معرفی خود می پرداخت. انگیزه ما برای جمع آوری، ترتیب و فصل بندی سخنان برجا مانده امام7، که مصدر به لفظ «اَنا» می باشد، نیز همین امر بود. متن عربی این مکتوب پیشتر در مجله علوم الحدیث، شماره 8 منتشر شده است که در این نوشتار، منتخبی از آن ارائه می‌شود.
مشخصات فردی
اسم
1. «أنا الذی سمّتنی أُمّی حیدَرَه»؛ من همانم که مادرم، «حیدر» ام نامید.
در روز جنگ خیبر فرمود: «من همانم که مادرم، حیدرام نامید.
                        چنان شیر شرزه بیشه هایم.
دلیری هستم که با بازوان پرتوان
                پیمانه مرگ برای دشمنانم می پیمایم».
(مجلسی، 1403ق، ج31، ص18)
ابن قتیبه گوید: «مادر بزرگوار علی7 به جای پدر، که در روز تولد وی حاضر نبود، فرزند را به نام پدر خویش، «اسد» نامید. چون ابوطالب مراجعت کرد، نام او را به «علی» تغییر داد. حیدره، یکی از نام های شیر است». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج19، ص127)
2. من علی بن  ابی طالب عموزاده رسول خدا9 و برادر او، و فرستاده اش به سوی شما هستم.
مردم وادی یابس مطلع شدند که علی بن ابی طالب7 با همراهانش قصد ورود به سرزمین ایشان را دارند. صد مرد از این طایفه به پیشواز حضرت7 رفتند درحالی که سلاح خویش را پنهان کرده بودند. وقتی چشم امیر مؤمنان7 به آنها افتاد، نزدشان رفت. آنها با دیدن امام و همراهان گفتند: «کیستید؟ از کجا آمده اید؟ چه می خواهید؟».
فرمود: «من علی فرزند ابوطالب و عموزاده رسول خدا9 و برادر او، و فرستاده اش به سوی شما هستم. از شما می خواهم گواهی دهید که خدایی جز خداوند یگانه نیست و محمد9 بنده و فرستاده اوست. اگر ایمان بیاورید، در خیر و شر با همه مسلمانان شریک خواهید بود».
گفتند: «ما تو را می جستیم و تو خود نزد ما آمدی! سخنت را شنیدیم. آماده باش و خود را برای جنگ مهیا کن». (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص654)
کنیه
3. من پدر پیشوایان پاک سرشتِ از نسل خویشم. (ابن شاذان، 1363ش، ص84)
4. من ابوالحسنم، همان که سرسختی مشرکان را در هم شکست.
وقتی فرستادگان امیر مؤمنان7 از نزد طلحه و زبیر و عایشه، که علم جنگ برافراشته بودند، بازگشتند، امام7 به منبر رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر رسول خدا9 فرمود: «... مادر به عزایشان بنشیند! من هیچ گاه به تهدید جنگ نهراسیدم و از ضربت تیغ و شمشیر، ترس به خود راه ندادم. آنان باید برای غیر من رجز بخوانند و دیگران را از قدرت خویش بترسانند. من ابوالحسنم، همان که سرسختی مشرکان را در هم شکست و جماعتشان را پراکنده ساخت. اکنون با همان قوت قلب با دشمنانم مواجه می شوم. من به وعده یاری و حمایت پروردگارم ایمان دارم و به کار خود مطمئنم و در کار دین خود هیچ شبهه و تردیدی ندارم». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج1، ص306)
ایشان در جای دیگر، خطاب به معاویه فرمود: «من ابوالحسنم؛ همان که جد و دایی و برادرت را در روز جنگ بدر هلاک کرد و به خاک افکند. همان شمشیر اکنون با من است و با همان توان روحی با دشمنم روبه رو خواهم شد. من دینم را تغییر نداده و پیامبری نو برنگزیده ام. من بر همان راه و روش هستم که شما به اختیار خویش آن را رها کردید و به اجبار بدان وارد شدید». (سید رضی، 1387ق، نامه 10)
5. من پدر یتیمانم. (ابن شاذان، 1363ش، ص84)
لقب
6. من پیشوای مردمان، جانشین بهترین خلق و همسر سرآمد زنان این امتم. (عروسی حویزی، 1415ق، ج1، ص338)
نَسَب
7. من زاده عبدالمطلبم.
در روز پیکار بدر، مشرکان بر آن شدند تا زره ابوجهل را بر تن فردی بپوشانند و به جای او به میدان امیر مؤمنان7 بفرستند. عبدالله بن منذر بن ابی رفاعه، زره را پوشید و وارد میدان شد. علی7 بر او حمله کرد و به یک ضربت هلاکش نمود و می اندیشید که وی، ابوجهل است. در همان حال، فریاد برآورد که: «من زاده عبدالمطلبم». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج14، ص139)
امام7، در جواب معاویه، درباره نسب خود فرمود: «اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد منافیم، درست است که تبار ما یکی است، اما امیه چون هاشم نیست و جنگ با عبدالمطلب را در یک رتبه نتوان دید. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نیست. آن که در راه خدا هجرت کرده، چونان کسی نیست که رسول خدا9 را آزرده و خاندانی که نسبی شایسته دارند، همچون آنهایی که خود را به آن خاندان بسته اند، نیستند. آن که حق با اوست، با کسی که خواهان باطل است، هم پایه نیست و شخص با ایمان درست کردار، به دروغگوی دغلباز نماند. بدا به حال پسری که پیرو پدر باشد و به دنبال او به دوزخ درآید». (سید رضی، 1387ق، نامه 17)
8 . نسل رسول خدا9 شاخه ساری است که درخت آن منم، و شاخ و برگ گسترده ای است که ساقه و تنه آن منم».
فرمود: «قریش سعادت می خواستند، اما شقاوت یافتند، در پی نجات بودند ولی نابود شدند و هدایت را طلب کردند و گمراه گردیدند. کجا جای روی گردانی و جدایی از نسل و فرزندان رسول9 بود؟ کسانی که خداوند اساس  آنها را فوق هر اساسی بنا نهاد و سرهایشان را بر هر سری سرآمد ساخت و از بین همگان، آنان را برگزید. آگاه باشید که نسل رسول خدا9 شاخه ساری است که درخت آن منم. و شاخ و برگ گسترده ای است که ساقه و تنه آن منم. من پرتوی از نور احمدم. ما پیش از خلقت آدم، سایه های زیر عرش خداوند بودیم و پیش از آنکه طینت بشر آفریده شود، اشباحی بلندجایگاه بودیم و نه پیکرهایی رشدکننده. حقیقت امر ما سخت و دشواریاب است و به این پی نمی برد مگر سه کس: فرشته مقرب، یا پیامبر مرسل و یا بنده ای که خداوند قلبش را به ایمان آزموده باشد». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج13، ص105)
سرآغاز
9. من بر فطرت اسلام زاده شدم.
فرمود: «پس از من مردی بر شما مسلط می گردد که گلویی گشاده و شکمی برآمده دارد. هرچه بیابد، می خورد و می جوید آنچه را نمی یابد. اگر توانستید، بکشیدش و نخواهید توانست. او به شما فرمان دهد که مرا دشنام گویید و از من بیزاری جویید. اما دشنام؛ مرا دشنام دهید که مایه رفعت مقام من و اسباب نجات شماست. اما از من بیزاری مجویید که من بر فطرت اسلام زاده شده ام و در ایمان و هجرت از همه پیش افتاده ام». (سید رضی، 1387ق، خطبة 57).
10. من نوجوانی بودم... من و آن حضرت9 در سجده بودیم.
فرمود: «پیش از من، کسی جز پیامبر9، خداوند را پرستش نکرد. ابوطالب به شتاب خود را به ما، که در سجده بودیم، رساند و گفت: «کاری که می خواستید، کردید!» آنگاه به من، که نوجوانی بودم، گفت: «وای بر تو! عمو زاده ات را یاری کن. وای برتو! تنهایش مگذار!» و مرا به حمایت و هواداری از پیامبر9 تشویق و تحریض کرد». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج4، ص104)
11. من جوان بودم که...
رسول خدا9 علی7 را به عنوان قاضی به یمن گسیل داشت. عرض کرد: «ای رسول خدا! آنها پیران و مردان جاافتاده اند و من جوانی بیش نیستم و شاید در بعض موارد، در قضاوت راه درست را نپیمایم».
فرمود: «برو که خداوند قلبت را محکم می سازد و زبانت را به حق راه می نماید». (همان،  ج7، ص219)
12. نسبت من به رسول خدا9 همچون نسبت بازو به شانه، و ساق دست به بازو، و کف دست به ساق بود.
«در خُردی مرا تربیت کرد و در بزرگی به برادری گرفت و شما می دانستید که من و آن حضرت جلساتی خصوصی داشتیم که هیچ کس از آنها مطلع نمی شد. او به من وصیت کرد، نه به اصحاب و خانواده اش. امروز چیزی می گویم که از این پیش، به احدی نگفته ام؛ یک بار از پیامبر9 خواستم از خداوند برایم آمرزش بطلبد. فرمود: «چنین خواهم کرد». آنگاه برخاست و به نماز مشغول گردید. چون دست به دعا برداشت، گوش سپردم که چه می گوید. گفت: «خداوندا! به حقی که علی نزد تو دارد، علی را بیامرز». گفتم: ای رسول خدا! این چه دعایی بود؟ فرمود: «آیا جز تو نزد خداوند گرامی تر کسی وجود دارد که من او را واسطه و شفیع قرار دهم؟»». (همان، ج20، ص315)
در سایه رسول و رسالت
پیشتازی در ایمان
13. من نخستین کسی بودم که با پیامبر9 نماز گزاردم. (حسکانی، 1411ق، ج1، ص328)
14. من نخستین کسی بودم که زیر درخت با رسول خدا9 بیعت کردم.
حضرت7 پس از اطلاع از حرکت لشکر شام به فرماندهی معاویة بن ابی سفیان، در سخنانی فرمود: «من اول کسی بودم که زیر درخت با رسول خدا9 بیعت کردم. همان که خداوند می فرماید: «و بی شک خداوند از مؤمنان خرسند گردید آنگاه زیر آن درخت با دست بیعت دادند». (قمی، 1367ش، ج2، ص268)
15. اول کسی بودم که به خداوند روی نمودم.
در سخنی فرمود: «خداوندا! من نخستین کسی بودم که به تو روی کردم و شنیدم و
اجابت نمودم و جز رسول خدا9، کسی در نماز از من پیش نیفتاد». (سید رضی، 1387ق، خطبه 131)
یوم الدّار
16. گفتم: من!
مردی به امیر مؤمنان7 گفت: «ای امیر مؤمنان! به چه خصوصیتی وارث عموزاده ات شدی؟»
فرمود: «مردم! گوش هایتان را باز کنید و بشنوید... رسول خدا9 فرزندان عبدالمطلب را در خانه ای گردآورد و گفت یک مد و نیم خوراک و قدحی آب آوردند. همه ما از آن غذا خوردیم و نوشیدیم و غذا و آب همچنان به حال خود باقی ماند و کاسته نشد. در میان ما کسانی بودند که یک لاشه گوساله و استخری آب، یک وعده غذایشان بود. رسول خدا9 فرمود: «این آیت را دیدید. حال کدام یک از شما با من بیعت می کند که برادر و وارث و جانشین من باشد؟»
هیچ کس برنخاست. من درحالی که کم سن ترین آن جمع بودم، بلند شدم و گفتم: من. فرمود: «بنشین». آنگاه سه مرتبه درخواست خود را تکرار نمود و در هر بار، من برخاستم و حضرت فرمود: «بنشین». تا اینکه در مرتبه سوم، پیامبر9 دست بر دست من زد و این گونه من وارث عموزاده ام شدم و عمویم نشد». (طبری، 1983م، ج2، ص321)
در خدمت پیامبر9
17. من اولین کسی بودم که او را تصدیق کردم.
امام7 پس از واقعه نهروان فرمود: «هنگامی که همه سستی ورزیدند، به کار برخاستم، چون همه پنهان شدند، خود را آشکار ساختم، وقتی همه در گفتار فروماندند، به سخن آغاز کردم و آنگاه که همه بر جای بودند، به نور خدا حرکت کردم. از همه نرم آواتر و بلندمرتبه تر بودم... گمان می برید که به رسول خدا9 دروغ می بندم. به خدا، من نخستین کسی بودم که او را تصدیق کردم و اول کسی نباشم که به او دروغ بندم. در کار خود نگریستم و دیدم اطاعت از من، پیش از بیعت با من است و از من برای دیگری پیمان ستانده اند». (همان، خطبه 37)
18. من، بنده ای از بندگان محمدم.
یکی از علمای یهود نزد علی بن ابی طالب7 آمد و گفت: «ای امیر مؤمنان! پروردگارت کجاست؟» فرمود: «مادرت به عزایت نشیند! خداوند کجا نیست، تا گفته شود کجا هست؟ پروردگارم پیش از هر چیز بوده، بی وصف پیشین. و پس از هر چیز خواهد بود، بی وصف پسین. هیچ نهایت ندارد و ابدی و بی انتهاست. سرانجام ها به او پایان پذیرد و فرجام هر غایتی اوست».
گفت: «ای امیر مؤمنان! آیا تو پیامبری؟» فرمود: «وای برتو! من بنده ای از بندگان محمدم». (کلینی، 1388ق، ج1، ص89)
جانفشانی تا هنگامه هجرت
19. من بودم که در بستر پیامبر9 خفتم و با به خطر افکندن جان خویش، آن حضرت را از مکر دشمنان نگاه داشتم. (ابن شاذان، 1363ش، ص84)
20. من در آن خانه بودم.
«قریش پیوسته با یکدیگر رایزنی می کردند و حیله می جستند که چگونه پیامبر9 را بکشند. روزی در دارالندوه گرد آمده بودند تا آخرین تصمیم را بگیرند. شیطان لعین به صورت مردی کور از بنی ثقیف نیز حاضر بود. در آن جمع پیشنهادهای مختلف مطرح و بررسی شد و دست آخر، همگان اتفاق کردند از هر طایفه قریش، مردی انتخاب شود و در شبی خاص به پیامبر9 شبیخون بزنند و آن حضرت را در بستر خواب به ضربات شمشیر خود، که بسان یک ضربه کشنده باشد، به قتل برسانند. آنگاه قریش قاتلان را نگاه بدارد و به خونخواهان تسلیم نکند و این گونه خون پیامبر9 به هدر رود.
جبرئیل بر پیامبر9 نازل شد و این قضیه را به ایشان خبر داد و گفت که در کدام شب به او سوء قصد خواهند کرد. سپس فرمان داد که در آن شب از مکه بیرون رود و به فلان غار پناه برد. رسول خدا9 نیز مسئله را با من در میان نهاد و دستور داد در بسترش بخوابم و با جان خود سلامتی ایشان بخرم. سر به فرمان و خوشحال از اینکه خود را فدای آن جناب می کنم، به سرعت مقدمات کار را فراهم ساختم. در شب مقرر، من در بستر پیامبر9 خفتم و ایشان شهر مکه را ترک گفت. مردان قریش با قصد جدی به کشتن رسول الله9 به خانه ریختند و چون وارد اتاقی که در آن خفته بودم شدند، یک باره با شمشیر از بستر برخاستم و جانانه در مقابل همه شان از خود دفاع کردم و بیرونشان راندم».
سپس امیر مؤمنان7 رو به اصحابش کرد و فرمود: آیا چنین نبوده است؟
گفتند: چنین است که می گویید، ای امیر مؤمنان! (عروسی حویزی، 1415ق، ج2، ص210)
با رسول خدا9 در مدینه
21. خون من خون رسول خدا9، گوشت من گوشت او، استخوان من استخوان او، دانش من دانش او، پیکار با من پیکار با او، صلح با من صلح با او، ریشه من ریشه او، شاخه من شاخه او، کشتن من کشتن او و نیای من نیای اوست. (لیثی واسطی، 1376ش، ص165)
22. من در دنیا و آخرت پرچمدار رسول خدایم و رسول الله9 نشانِ راه من است. (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص597)
23. من به اطاعت فرمانش، شایسته ترینم.
به معاویه فرمود: «اما اختلاف افکندن میان این امت، من به بازداشتن تو از این کار سزاوارترم. اما اینکه مرا از پیکار با متجاوزان و سرکشان ترسانده ای، رسول خدا9 مرا به جنگ با آنان و کشتنشان فرمان داده است. روزی به اصحابش فرمود: «در میان شما کسی است که به خاطر حقیقت قرآن پیکار کند، همچنان که من در امر نزولش پیکار کردم» و به من اشاره نمود. و من شایسته ترین کس به اطاعت فرمان او هستم».
24. من امروز همان را به شما می گویم.
در خطبه ای در شأن رسول خدا9 فرمود: «... پس بندگان خدا! عبرت بگیرید و کرده های پدران و برادران خود را به یاد آورید که چگونه گروگان اعمال خود شدند و حساب آن را بر عهده گرفتند. به جانم سوگند هنوز میان شما و آنان روزگاری چند فاصله نشده و سال ها و قرن های بسیار نگذشته است. امروز که چشم به دنیا گشوده اید، از روزی که در پشت آنان بودید، دور نیست. به خدا پیامبر9 چیزی به آنان نفرمود، مگر آنکه من امروز همان را به شما می  گویم. گوش های امروز شما با گوش های دیروز آنان  تفاوتی ندارد. دیده هایی برایشان گشوده نگشت و دل هایی در سینه هاشان قرار نگرفت، مگر اینکه مثل آن را امروز به شما داده اند. به خدا، چیزی را به شما نشان ندادند که خود ندانستند و چیزی را ویژه شما نکردند که خویشتن از آن محروم ماندند. هم اکنون، فتنه همچون شتری که مهارش جنبان است و میان بندش سست و نااستوار، بر شما فروآمده است. مبادا آنچه فریفتگان به دنیا بدان درآمدند، شما را بفریبد، که سایه ای است گسترده تا مدتی مقرر». (سید رضی، 1387ق، خطبه 89)
25. اگر من همچون او نباشم، می ترسم به او ملحق نشوم.
عقبه گوید: «روزی بر علی7 وارد شدم. کاسه ای دوغ، که بوی تندش آزارم می داد، و تکه ای نان خشک پیش رویش بود. گفتم: ای امیر مؤمنان7! چنین غذایی می خورید؟ به من فرمود: «ای اباالجنوب! رسول خدا9 خشک تر از این نان می خورد و درشتناک تر از این لباس من می پوشید. اگر من همان شیوه او را پی نگیرم، می ترسم به او ملحق نشوم». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج2، ص201)
26. من به دفاع از پیامبر9 با آن شمشیر می جنگیدم.
راوی گوید: «به خدایی که محمد9 را به حق، به نبوت برانگیخت، نشنیدیم از آن روز که خداوند آسمان ها و زمین را آفرید، فرمانده لشکری به دست خود در یک روز، این همه از لشکر مقابل را هلاک نماید؛ چنان که شمارندگان گفته اند، علی بن ابی طالب7 بیش از پانصد تن از بزرگان عرب را به قتل رساند. با شمشیر سرکج خود به میدان می تاخت و می فرمود: «از خداوند و از شما بدین رفتار پوزش می خواهم. تصمیم داشتم این شمشیر را صیقل دهم، اما سخن پیامبر9 مرا بازداشت. بارها شنیدم که رسول خدا9 می فرماید: «هیچ شمشیری چون ذوالفقار، و هیچ جوانمردی چون علی نیست». این در حالی بود که من با آن می جنگیدم و از حضرت دفاع می کردم»». (همان، ج2، ص211)
پیکار بدر
27. من کُشنده کافرانم. (ابن شاذان، 1363ش، ص84)
28. من در هم کوبنده قهرمانان، کشنده شجاعان و نابودگر کافران به خدای رحمان و داماد بهترین خاندانم. (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص599)
جنگ احد
29. من خبرشان را برایت می آورم.
وقتی قریش، پس از شکست در جنگ احد، تصمیم گرفتند به مدینه برگردند،
رسول خدا9 فرمود: «کیست که از آنان برایمان خبر بیاورد؟» هیچ کس پاسخ مثبت نداد. اما علی7 گفت: «من برایت از آنان خبر می گیرم». (قمی، 1367ش، ج1، ص124)
30. من او را کشتم.
رسول خدا9 فرمود: «که می داند بر سر نوفل بن خویلد چه آمد؟» علی7 گفت: «من او را کشتم». رسول خدا9 تکبیر گفت و فرمود: «ستایش خداوندی را که دعای من علیه نوفل را به اجابت رساند». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج14، ص114)
روز احزاب
31. من با او هماوردی می کنم، ای رسول خدا.
رسول خدا9 فرمود: «کیست که کار این هارِِ دیوانه را یکسره کند؟» کسی پاسخ نداد. امیر مؤمنان7 خود را پیش انداخت و گفت: «او با من ای رسول الله!» فرمود: «علی جان! این عمرو بن عبدود جنگجوی بی رقیب عرب است!» گفت: «و من علی بن ابی طالبم» رسول خدا9 به او فرمود: «نزدیک بیا!» علی7 نزدیک رفت. پیامبر9 با دست خود بر سرش عمامه بست و شمشیرش ذوالفقار را به او سپرد و فرمود: «برو و با این شمشیر با او پیکار کن» و عرضه داشت: «خداوندا! از پیش رو و پشت سر و از راست و چپ و از بالا و پایین نگاهش بدار» امیر مؤمنان7 به شتاب و رجزخوان پا به میدان گذاشت. عمرو گفت: «کیستی؟» فرمود: «من علی بن ابی طالب، عموزاده رسول خدا و داماد اویم». گفت: «به خدا، پدرت دوست و همدم من بود. دوست ندارم تو را بکشم. عموزاده ات وقتی تو را به میدان می فرستاد، نترسید که با این نیزه از جایت برکنم و بین آسمان و زمین آویزانت کنم؟! درحالی که نه مرده ای و نه زنده؟» امیر مؤمنان به او فرمود: «عموزاده ام می داند اگر مرا بکشی به بهشت می روم و تو در آتش خواهی بود، و اگر من تو را بکشم، تو به دوزخ می روی و من در بهشت خواهم بود». عمرو گفت: «بهشت و جهنم مال تو. علی! چنین تقسیمی ناعادلانه است». علی7 فرمود: «بگذریم عمرو. شنیدم روزی پرده های کعبه را گرفته بودی و می گفتی: هرکس در جنگ سه چیز را از من بخواهد، یکی از آنها را حتماً اجابت خواهم کرد. و اینک من سه خواسته از تو دارم که یکی شان را باید پاسخ مثبت دهی». گفت: «چه می خواهی علی؟» فرمود: «نخست اینکه به یگانگی خداوند و رسالت محمد گواهی دهی». گفت: «از این بگذر. دوم را بگو».
فرمود: «اینکه برگردی و این لشکر را از رسول خدا9 دور گردانی. اگر راستگو باشد، شما به واسطه او برتری می یابید و اگر دروغ بگوید، کارش با گرگان عرب خواهد بود و شما را گزندی نرسد». گفت: «اینجاست که کارم نقل محفل زنان قریش می شود و شاعران در سروده های خود درباره ام خواهند گفت که ترسید و از جنگ پا به فرار نهاد و لشکری را که فرمانده اش بود، به شکست کشاند». امیر مؤمنان7 به عمرو فرمود: «اما سوم؛ از اسب به زیر آی تا پیاده با هم مبارزه کنیم». عمرو از اسبش پایین پرید و آن را پی کرد و گفت: «این، کاری است که گمان ندارم کسی از عرب مرا به خاطر آن بد بگوید و سرزنش نماید». پس جنگ آغاز کرد و شمشیر را بر سر امیر مؤمنان فرود آورد. حضرت ضربت او را به خودش برگرداند و فرمود: «ای عمرو! آیا این درست است که من تنها با تو که قهرمان عربی مبارزه کنم و دیگری را نیز به یاری بطلبی؟» عمرو سربرگرداند تا ببیند کیست. امیر مؤمنان بی درنگ دو پای عمرو را هدف گرفت و با شمشیر هر دو را قطع کرد و پیرامون آن دو گرد و خاکی به هوا خاست. منافقان گفتند: «علی بن ابی طالب کشته شد». گرد و غبار فرونشست و لشکر صحنه را نظاره گر شد. دیدند امیر مؤمنان7 روی سینه عمرو، ریش او را در دست گرفته تا سر از تنش جدا کند. لختی بعد، سر عمرو را به دست گرفت و درحالی که خون از سر مبارکش می ریخت، با شمشیر خون آلود رو به سوی رسول خدا9 پیش آمد و این بیت را زمزمه می کرد:
«من زاده  عبدالمطلبم.
        و مرگ برای جوانمرد بهتر از گریختن است».
رسول الله9 به او فرمود: «علی! با او نیرنگ باختی!» گفت: «آری، ای رسول خدا! جنگ، خدعه کردن است». (عروسی حویزی، 1415ق، ج4، ص250)
32. من علی ام.
عمرو بن عبدود مسلمانان را به مبارزه دعوت کرد. همه لشکر خود را از مواجهه با او کنار کشیدند؛ چون سرسختی و زور بازوی او را می دانستند. عمرو بار دیگر فراخوان
داد. علی7 برخاست و گفت: «من با او پیکار خواهم کرد». رسول خدا9 به او فرمود: «او عمرو بن عبدود است». گفت: «می دانم. من هم علی ام». پیامبر9 به او فرمود که به میدان برود و چون حرکت کرد، فرمود: «هم اکنون تمام ایمان با تمام شرک مواجه گردید». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج13، ص261)
نبرد خیبر
33. من در روز جنگ خیبر حاضر بودم. (لیثی واسطی، 1376ش، ص168)
34. قاتل مرحب من بودم. (همان)
35. شهسواران خیبر را من کشتم. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
در فتح مکه
36. صلح نامه بین مسلمانان و مشرکان را من نوشتم.
درباره صلح حدیبیه فرمود: «آن نامه صلح بین مسلمانان و مشرکان را من نوشتم و امروز آن را برای فرزندانشان می نویسم؛ همچنان که رسول خدا9 برای پدرانشان نوشت که به هم شبیه و مانندند». عمرو بن عاص گفت: «سبحان الله! ما را به کافران مانند می کنی؟ ما که مسلمانیم!» فرمود: «ای فرزند نابغه! چه زمان یار و همراه کافران و دشمن مسلمانان نبوده ای؟» عمرو برخاست و گفت: «به خدا، از این پس در هیچ مجلسی با تو نخواهم نشست». علی7 فرمود: «امیدوارم که پروردگار تو و اصحابت را مغلوب سازد». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج2، ص233)
37. من بودم که بت های یغوث و یعوق و نسر را در هم شکستم. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
38. در هم کوبنده هبل اعلی و مناة و لات وعزی من بودم. (همان)
39. من بودم که چشم شرک را در آوردم و کور کردم.
فرمود: «کشنده قهرمان و نابودکننده شجاعان منم. من همانم که چشم شرک را کور کردم و تاج و تختش را واژگون ساختم، بی آنکه به مجاهدت خود بر خداوند منت گذارم و با اطاعت خود فخر و ناز بفروشم. این سخنان من، بازگو کردن نعمت خداوند است». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج20، ص296)
با قرآن کریم
40. درباره آیه {وَأَذانٌ مِنَ الله وَرَسُولِهِ} (برائت: 3) فرمود: اعلام کننده پیام برائت من بودم. (قمی، 1367ش، ج1، ص282)
41. آن گوش فراگیر و شنوا منم. خدای تعالی فرماید: {وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ} (حاقه: 12). (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص599)
42. من همان انسانم که به زمین می‌گوید چه شده است و زمین خبرهای خویش را برای من باز می گوید.
این سخن را امیر مؤمنان7 وقتی گفت که آیات آغاز سوره زلزال در محضر ایشان خوانده شد: {إِذا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزالَها ٭ وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقالَها ٭ وَقالَ الإِنْسانُ ما لَها ٭ یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها} (زلزال: 1 تا 4). (همان، ص649)
43. من همانم که خدای تعالی در حق من و دشمنانم فرموده است: {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤلُونَ} (صافات، 24). یعنی در روز رستاخیز، از ولایت من بازخواست می شوند. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84).
44. من همانم که خداوند درباره من و در حقم فرموده: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً} (مائده: 31). هرکس مرا دوست بدارد، مسلمانی با ایمان کامل خواهد بود. (همان، ص83)
45. من همانم که خدای سبحان درباره و در حقم فرموده: {بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ ٭ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ} (انبیاء: 21). (همان)
46. منظور از یادکننده خدا در این آیه منم: {الَّذِینَ یَذْکُرُونَ الله  قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ} (آل عمران: 191). (عروسی حویزی، 1415، ج5، ص599)
47. اینکه خداوند می فرماید: {...وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ...} (زمر: 28)، آن رجل منم که به رسول  خدا9 ایمان آوردم. مهدی این امت، از فرزندان من است. من برای شما حجت قرار داده شده ام. منافقان با بغض و کینه نسبت به من شناخته می شوند و خداوند مؤمنان را به محبتم آزمایش می کند. (همان، ج4، ص485)
48. صاحب قلبی که در این آیه به آن اشاره شده است، منم: {إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ} (ق: 50). (همان، ج5، ص599)
49. دست آویز محکم الهی، که هیچ گسستی در آن نیست، منم. (بقره: 256) (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص83)
50. {عَمَّ یَتَساءَلُونَ} (نباء: 1) منم که در روز قیامت، درباره ولایتم از یکدیگر سؤال کنند. (همان، ص84)
51. مؤذن دنیا و آخرت منم (فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ) (اعراف: 44). (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص599)
52. منم آن که انگشتری اش را در نماز صدقه داد (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا
.... وَ هُمْ راکِعُونَ) (مائده: 55). (لیثی واسطی، 1376ش، ص168)
53. نعمتی که خداوند به بندگانش ارزانی داشته و درباره آن از آنها می پرسد، منم؛ آنجا که فرمود: {ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ} (تکاثر: 8). (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
54. به خدا سوگند، پیشوای روشنگر منم و حق را از باطل بازمی شناسانم و این را من از رسول خدا9 به ارث برده ام. (فیض کاشانی، 1415ق، ج1، ص247)
55. امیر مؤمنان7 در روایتی بلند فرمود: «این آیه درباره من و عمویم حمزه و برادرم جعفر و عموزاده ام عبیده است که با هم با خداوند و رسولش پیمان بستیم که تا پای جان از اسلام دفاع کنیم. آنها رفتند و من به اراده پروردگار باقی ماندم. و خداوند در حق ما این آیه را فرو فرستاد که: {مِنَ الْمُؤمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً} (احزاب: 23)». (عروسی حویزی، 1415ق، ج4، ص258)
فضائل حضرت7 در روایات
56. با تقواترین شما برای خدا، و داناترینتان به حدود الهی منم. (متقی الهندی، 1397ق، ج11، ص219)
57. من همانم که هیچ روزی دروغ نگفته ام و به من دروغ گفته نشده است (لیثی واسطی، 1376ش، ص167)
58. من همانم که با او به هدایت می رسید. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
59. من همانم که رسول خدا9 درباره ام فرمود: «هرکه من مولای اویم، این علی مولای اوست». (همان)
60. من همان راهی هستم که از آن به سوی خدا باید رفت. (همان، ص83)
61. درگاه شهر دانش رسول الله9 منم. (لیثی واسطی، 1376ش، ص166)
62. حی علی الصلاة، و حی علی الفلاح و حی علی خیرالعمل منم. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
63. دعوت کننده مردمان به «حوض» منم. آیا مؤمنان را کسی جز من فرا می خواند؟ (همان)
64. سرآمد اوصیا و جانشین بهترین پیامبران منم. (عروسی حویزی، 1415ق، ج5، ص599)
65. ناخدای کشتی نوح منم که هرکس بدان درآید، نجات پیدا کند. (لیثی واسطی، 1376ش، ص168)
66. راه مستقیم خدا منم. (عروسی حویزی، 1415ق، ج4، ص495)
67. صدیق اکبر منم که پیش از ابوبکر ایمان آوردم و هنوز مسلمان نشده بود که به اسلام گرویدم. (بلاذری، 1397ق، ج2، ص379)
68. حقیقت نماز مؤمن، منم. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
69. من بودم که بر شانه های پیامبر9 بالا رفتم و بت ها را شکستم. (همان)
70. سرخیل مؤمنان در رسیدن به خیرات و آمرزش پروردگار، منم. (همان)
71. من دنیا را به سه طلاق، که بازگشتی در آن نباشد، رها کردم. (لیثی واسطی، 1367ش، ص167)
72. من در روز قیامت، میزان عدالتم. (ابن شاذان قمی، 1363ش، ص84)
73. من همان آگهی با عظمتم که خداوند در روز غدیر خم و خیبر، دین خود را بدان کامل گرداند. (همان)
74. من هدایت گرم.
امیر مؤمنان7 در خطبه ای فرمود: «من هدایت گرم؛ من راه یافته ام. من پدر یتیمان و بینوایان، و سرپرست بیوه زنانم. من پناه هر بنده ناتوان و امان هر ترسیده ام. من سرخیل مؤمنانم. من دستاویز محکم خداوندم. من ریسمان استوار الهی ام. من حقیقت تقوایم. من چشم خدا و زبان صادق و دست گشاده اویم. من «طاعت خداوند»م که فرمود: {أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ الله} (زمر: 56). من دست خدایم که به رحمت و آمرزش بر بندگان گشوده است. من درگاه مغفرتی هستم که هرکس مرا و حقم را بشناسد، پروردگارش را شناخته است؛ چون من جانشین پیامبر او و حجت الهی بر مردمانم. هیچ کس این امور را انکار نکند، جز اینکه راد بر خدا و رسول باشد». (شیخ صدوق، 1398ق، ج1، ص17)
75. من و خاندانم امان زمینیان هستیم؛ چنان که ستارگان امان اهل آسمان. (لیثی واسطی، 1376ش، ص165)
76. من پیشوای مؤمنانم.
ابوالأسود دوئلی گوید: «دیدم امیر مؤمنان7 وارد خزینه بیت المال بصره شد و چون اموال انباشته را در آن دید، فرمود: «ای طلا و نقره! جز مرا بفریبید. مال، راهبر و مسلط بر ستمگران است و من پیشوای مؤمنانم». به خدا هیچ توجهی به آنها نکرد و از آن همه اموال اندیشه ننمود و دانستم که در چشم او جز مشتی خاک نیست. (مفید، 1413ق، ص154)
و در خطبه ای فرمود: پیش از آنکه دیگر مرا نیابید، از من بپرسید که من گنجینه علم رسول خدایم. از من بپرسید که من فتنه را از بیخ وبن برکندم و کور کردم. بپرسید از کسی که علم بلاها و آیندگان و وصایا و آخر هر سخن نزد اوست. (مجلسی، 1403ق، ج26، ص152)
77. من بنده خدا و برادر فرستاده او هستم. هرکه پیش از من و بعد از من چنین گفته و بگوید، دروغگوست. از پیامبر9 رحمت،  ارث بردم و سرآمد زنان این امت را به همسری گرفتم و من خاتم اوصیا هستم. (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج2، ص287)
با خلفا
78. منصوب در روز غدیر خم منم. (لیثی واسطی، 1376ش، ص167)
79. من خلیفه رسول الله9 در میان شما، وادارکننده شما به اقامه حدود دینتان، و دعوت گر شما به بهشت جاودانم. (همان)
80. من از همه شما به خلافت سزاوارترم. با شما دست بیعت نمی دهم که شما به بیعت کردن با من مسئول ترید.
علی7 را برای بیعت آوردند درحالی که می گفت: «من بنده خدا و برادر رسول خدایم». او را نزد ابوبکر بردند. گفته شد: «بیعت کن». فرمود: «من از همه شما به خلافت سزاوارترم و بیعت نمی کنم و این شمایید که باید با من دست بیعت دهید. شما خلافت را از انصار ستاندید و به قرابت و نزدیکی تان به رسول الله9 با آنان احتجاج کردید و زمام امر را به شما سپردند و حکومت به شما رسید. من نیز به همان چیز که خودتان علیه انصار دلیل آوردید، علیه شما دلیل می آورم. اگر از خدا می ترسید، ای جماعت با من منصف باشید. و همان حقیقتی را که انصار درباره شما پذیرفتند، درباره ما بپذیرید، وگرنه ظلم پیشه کنید که خود همه چیز را می دانید».
عمر گفت: «تا بیعت نکنی، رهایت نسازیم».
فرمود: «ای عمر! بدوش که بهره ای هم از آن تو خواهد بود. امروز امر خلافت را برای ابوبکر محکم گردان، تا فردا تلافی نماید. به خدا، سخنت را نشنوم و بیعت نکنم». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج6، ص11)
81. من به خلافت ویژه تر و به رسول خدا9 نزدیک ترم.
یکی به من گفت: «پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت بسیار آزمندی!» گفتم: «نه، بلکه به خدا شما آزمندترید و از رسول خدا9 دورتر و من بدان ویژه تر و به او نزدیک ترم. من چیزی را که حقم بود مطالبه کردم و شما مانع می شوید و مرا از آن باز می دارید». پس در جمع حاضران، با برهان زبانش را بند آوردم. هیچ نگفت و چنان مبهوت گردید که ندانست چه پاسخ دهد. (سید رضی، 1387ش، خطبه 172)
82. من همانم.
فرمود: «به کجا می روید و کی باز می گردید؟ درحالی که نشانه ها برپاست و دلیل ها پیدا و علائم برجا. گمراهی تا کجا؟ سرگشتگی تا کی و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقین و پیشوایان دین و زبان های صدق و راستی اند. پس چنان قرآن، نیک حرمتشان را بدارید و چون شتران تشنه، که به آبشخور روند، به آنها روی کنید. ای مردم! این سخن را از خاتم پیامبران9 فرابگیرید که: «می میرد از ما آن که می میرد و مرده نیست. و می پوسد آن که می پوسد و پوسیده نیست». پس آنچه را نمی دانید، مگویید که بیشتر حق در چیزی است که انکار می کنید. و آن را که علیه او حجتی ندارید ـ و من همانم ـ معذور شمارید. آیا حکم قرآن را میان شما جاری نکردم و دو فرزندم و خاندان پیامبر را برای شما نگذاشتم؟!». (همان، خطبه 87)
83. من درباره او سخنی کوتاه برایتان گویم.
درباره قتل عثمان فرمود: «اگر به کشتن او فرمان داده بودم، قاتل بودم و اگر مردم را از قتل وی منع کرده بودم، یاری اش نموده بودم. اما جز این نیست که هرکس او را یاری کرده، نتواند گفت من از آن که تنهایش گذارد بهترم و آن که او را خوار نموده، نتواند گفت آن که یاری اش کرد، از من بهتر است. من درباره او سخنی کوتاه برایتان گویم: بی مشورت دیگران به کار پرداخت و کارها را ضایع کرد. شما با او کنار نیامدید و کار را از اندازه بیرون بردید. خدا را حکمی است که دگرگون نشود و دامن خودخواه و ناشکیبا را بگیرد». (همان، خطبه 30)
حکومت و سیاست
84. من، یکی همچون شما هستم.
سخن امام7 پس از قتل عثمان، که مردم خواستند با ایشان بیعت کنند: «مرا رها کنید و در پی دیگران بروید که ما به پیشواز کاری می رویم که رویه ها و رنگ های گوناگون دارد. دل در برابر آن استوار نمانَد و خردها تاب آن نیاورَد. آفاق را ابرهای فتنه پوشانده و راه ها ناآشنا گردیده. بدانید اگر من خلافت را بپذیرم، آن گونه که خود صلاح می دانم با شما رفتار می کنم و به سخن هر گوینده و ملامت هر سرزنش گری گوش نمی سپارم. اگر مرا واگذارید، من یکی همچون شما خواهم بود. شاید من نسبت به کسی که خلافت را به او می سپارید، از همه  شما فرمانبردارتر و شنواتر باشم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است که امیر باشم». (سید رضی، 1387ش، خطبه 92)
85. اما من، به خدا تن به چنین امری ندهم.
ایشان در خطاب به مردم کوفه و تحریض آنان به پیکار با شامیان فرمود: «... به شترانی مهارگشوده و بی ساربان می مانید که چون از سویی فراهم آیید، از سوی دیگر پراکنده شوید. شما کجا می توانید آتش جنگ برافروزید؟ که فریب می خورید و فریب دادن نمی دانید. سرزمین هایتان را می گیرند و مهم نمی شمارید. چشم ها به شما دوخته شده، اما از خواب غفلت بیدار نمی شوید. به خدا مغلوب و خوارند کسانی که یکدیگر را واگذارند. به خدا می بینم که آسیای جنگ به گردش درآید و اژدهای مرگ دهان گشاید و شما پسر ابوطالب را رها کنید و هریک به سویی روید. به خدا آن‌که فرصت دهد تا دشمن گوشت وی بخورد و استخوانش را خرد کند و پوست از تنش برکند، مردی است ناتوان و زبون، با دلی ضعیف و بیمناک در اندرون سینه. تو اگر می خواهی چنین باش، اما من، به خدا تن به چنین امری ندهم تا شمشیر مشرفی به میان آید. سر از تن جدا گردد و پاها پراکنده شود و پس از آن، خداوند هر چه خواهد، کند». (همان، خطبه 34)
86. من، محور آسیا  سنگم.
فرمود: «شما را چه شده است؟ مگر گنگید؟»
عده ای گفتند: «ای امیر مؤمنان! اگر حرکت کنی، ما نیز با تو بیاییم».
فرمود: «شما را چه می شود؟ باشد که رستگار نشوید و به راه انصاف در نیایید! در این شرایط، رواست که من بیرون روم؟ برای این کار کسی باید پیش قدم شود که من بپسندم و مردی دلیر و با تدبیر و ثابت قدم باشد. مرا نسزد که شهر و سپاه و بیت المال را رها کنم و خراج زمین و قضاوت مسلمانان و پرداختن به حق طلبکاران را نادیده انگارم. آنگاه با گروهی بیرون شوم و در پی دسته ای به راه افتم. و چون تیر ناتراشیده در تیردان تهی این سو و آن سو غلطم. درحالی که من محور آسیابم و سنگ آسیاب، گِرد من به گَرد است. اگر از آن جدا شوم، مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن بر جای نماند. به خدا، این اندیشه ناصواب است». (همان، خطبه 119)
87. محبوب ترین چیزی که امید ملاقاتش را دارم، مرگ است.
در مذمت اصحابش فرمود: «... چرا به یاری برنمی خیزید و به گرفتن حقتان پیکار نمی کنید؟ مرگتان باد، یا خوار و ذلیل شوید! به خدا اگر روز مرگم فرا رسد ـ و خواهد رسید ـ  در حالی بین من و شما جدایی می اندازد که همنشینی با شما را خوش ندارم و با شما بودن برای من بی فایده است. خدا را،  چه مردمی هستید؟ آیا دینی نیست که فراهمتان سازد؟ غیرتی نمانده که به کارتان وادارد؟ آیا شگفت نیست که معاویه بی سروپاهای پست را می خواند و آنها بی هیچ انتظار کمک و عطایی، فرمانش می برند و من شما را که بازماندگان اسلام و یادگار مسلمانانید، به وعده یاری و عطایی چند فرامی خوانم، ولی از اطراف من پراکنده می شوید و با من اختلاف می کنید؟! نه فرمانی از من به شما می رسد که نشانه خشنودی باشد و آن را بپسندید و نه فرمانی که نشانه خشم باشد و بر آن گردآیید و یک سخن شوید. اکنون، محبوب ترین چیزی که امید ملاقاتش را دارم، مرگ است». (همان، خطبه 180)
88. من اکنون، از شصت گذشته ام.
«ای مردنماهای نامرد! ای کم خردان نازپرورده که عقل هاتان به عروسان پرده نشین ماند! کاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم. شناختنی که ـ به خدا ـ به ندامت انجامید و سرنوشتی جز حسرت و اندوه نداشت. خدایتان مرگ دهد که دلم را پرخون کردید و سینه ام را مالامال خشم و پیاپی جرعه های اندوه به کامم ریختید و با نافرمانی و تنها گذاشتنم، رأی و تدبیرم را بی اثر ساختید تا آنجا که قریش گفت: «پسر ابوطالب شجاع و پر دل است، اما علم جنگ نمی داند»! خدا پدرشان را مزد دهد! آیا هیچ یک از آنها تجربه جنگ های سخت مرا دارد و بیش از من نبرد دلیران را آزموده است؟! هنوز بیست سال نداشتم که پا به معرکه گذاشتم و اکنون از شصت گذشته ام. اما دریغ! آن که فرمانش نبرند، رأیی نخواهد داشت». (همان، خطبه  27)
89. چون من، بدان بصیرت و آگاهی دارم.
«به خدا اگر تنها آن غاصبان و دشمنان خاندان پیامبر9 را می دیدم و آنان زمین را پرمی کردند، نه باکی داشتم و نه می ترسیدم؛ چون من به گمراهی که در آن غوطه ورند و هدایتی که خود بر آنم، بصیرت و آگاهی دارم و یقینی از جانب پروردگارم نیز با من است. لیکن دریغم آید که بی خردان و تبهکاران زمامداری این امت را به دست گیرند، مال خدا را دست به دست بگردانند، بندگانش را به بردگی گمارند، با صالحان پیکار کنند و با فاسقان همراه شوند». (همان، نامه 62)
شیوه زمامداری
90. من بدین بیعت نه خوشحال بودم و نه راضی.
«پس از کشته شدن عثمان، نزد من آمدید تا بیعت کنید. گفتم: نیازی به این بیعت ندارم و به خانه ام رفتم و مرا از خانه بیرون کشیدید. دستم را فروبستم و آن را گشودید و بر من هجوم آوردید. چندان که پنداشتم مرا خواهید کشت و یکدیگر را پایمال خواهید کرد. پس درحالی که نه خوشحال بودم و نه راضی، به من دست بیعت دادید و خداوند خود می داند که من نسبت به حکومت در میان امت محمد9 مجبور و بی اختیار بودم». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج1، ص309)
91. من به روش رسول خدا9 عمل می کنم.
در سقیفه به عبدالرحمن بن عوف فرمود: «من در صورتی خلافت را می پذیرم که به قدر طاقت و تلاش خود، در میان امت مسلمان به روش رسول خدا9 عمل نمایم و در این کار، از پروردگارم یاری می جویم». (مجلسی، 1403ق، ج31، ص369)
92. من از آنها به خویشتن آگاه ترم.
در عکس العمل به مدح و ثنای عده ای، عرضه داشت: «خداوندا! تو از من به من داناتری و من از آنان به خود آگاه ترم. خداوندا! از آنچه گمان می برند، بهتر قرارمان ده و آنچه را نمی دانند، بر ما ببخشای». (سیدرضی، 1387، حکمت 100)
93. من، پشت سر سپاه در حرکتم.
در نامه ای به عاملان خود، که لشکریان از حوزه مأموریت آنان می گذشتند، فرمود: «... من نزد شما و به موجب تعهدی که با شما دارم، از هر گزند و آزاری که لشکریان به مردم رسانند بیزارم، مگر آنکه گرسنگی، سربازی را ناچار گرداند و برای سیرکردن خود، جز آن راهی نداشته باشد. پس کسی را که ستم نماید، کیفر دهید و دست بی خردانِ خود را از آسیب زدن به سپاهیان و زحمت رساندن به آنها در آنچه استثنا کردم، بازدارید. من پشت سر سپاه در حرکتم. پس شکایت هایی که دارید را به من برسانید و در اموری که از آنان به شما می رسد و جز به یاری خدا و من توانایی دفع آن ندارید، به من مراجعه کنید که به یاری خداوند، آن را تغییر می دهم؛ ان شاءالله». (همان، نامه 60)
94. من و رسول خدا9 دو شاخه از یک درختیم.
«آیا به همین بسنده کنم که به من بگویند «امیرالمؤمنین» و در ناخوشایندی های روزگار با آنان شریک نباشم یا در سختی های زندگی الگویشان نشوم؟ مرا نیافریده اند که خوردنی های گوارا سرگرمم سازد؛ چونان چهارپای پرواری که همه همتش علف است یا حیوان ولگردی که کارش چریدن و پرکردن شکم است و از آینده اش هیچ خبر ندارد؟ یا اینکه به خود وانهاده شده ام و مرا به بازی گرفته اند؟ یا ریسمان گمراهی را بکشم و در مسیر سرگردانی گام نهم؟ و گویا می شنوم یکی از شما می گوید: «اگر خوراک پسر ابوطالب این است، ناتوانی او را از نبرد با هماوردان و شجاعان سست گرداند و از رویارویی با دلاورمردان بازنشاند». بدانید درخت بیابانی، شاخه اش محکم تر، و بوته های خوش نما، پوستشان نازک تر است. رستنی‌های صحرایی، آتش افروزتر و دیرپای ترند. من و رسول خدا9 دو شاخه از یک درختیم و چون آرنج، به یک بازو بسته ایم. به خدا، اگر عرب در جنگ با من پشت به پشت هم دهند، روی از آنان بر نخواهم تافت». (همان، نامه 45)
95. من و شما بندگان و مملوکان پروردگاریم.
«بی شک برای من ناخوشایند است که گمان کنید من ستودن و ستایش شنیدن را دوست می دارم. سپاس خداوند را که چنین نیستم و اگر دوست می داشتم که مرا بستایند، به خاطر فروتنی در پیشگاه خداوند سبحان، هوس بزرگی و بزرگواری که تنها او را می سزد نمی کردم و آن را وامی نهادم ... پس با من آن گونه که با سرکشان سخن می گویید، مگویید و آن گونه که از خشمگینان کناره می جویید، برکنار مباشید و متظاهرانه با من رفتار مکنید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و گمان مکنید که در پی بزرگداشت خویشم. چه آن که شنیدن حق بر او گران باشد، عرضه  شدن عدالت را تحمل نتواند و عمل کردن به حق بر او دشوارتر خواهد بود. پس، از حق گفتن و رایزنی با من در مورد عدالت باز نه ایستید که من نه برتر از آنم که خطا نکنم و نه کارم بی اشتباه تواند بود، مگر که خدا مرا در کار نفسم، که خود بدان تواناتر است، کفایت کند. بی شک من و شما بندگان و مملوکان پروردگاریم و جز او پروردگاری نیست. او مالک ماست و ما هیچ اختیاری از خود نداریم. ما را از آنچه بودیم به در آورد و به آنچه صلاح ما بود، وارد کرد. به جای گمراهی، ما را راه نمود و به جای کوری، بینایی  بخشید». (همان، خطبه 216)
96. من اگر با چیزی بیش از توشه و بار سفر و غلامم از نزد شما بروم، خیانت کردم. (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج2، ص200)
جهاد و دلاور مردی
97. کاری که در آن هستم.
«اما اینک خواستی نظرم را درباره کار و ماجرایی که درگیر آن هستم، بنویسم. نظر من پیکار کردن با حلال شمارندگان حرام خدا است تا اینکه خدا را دیدار کنم. فزونی مردم و همراهی  آنها با من، بر عز و شکوهم نیفزاید و پراکندگی و دور شدنشان از من، به وحشتم نیندازد. چون حق با من است و خداوند هوادار حق داران. به خدا، با وجود حق، از مرگ هیچ ناخشنود نیستم و تمام خیر، پس از مرگ،  جز برای انسان محق نخواهد بود». (همان، ج2، ص120)
98. من امیر و سرلشکر آن هستم.
کسی گفت: «ای امیر مؤمنان! چه فتنه ای سنگین تر از این جنگ است که مجاهدان بدر، با هم رودررو شوند و یکدیگر را به شمشیر بزنند؟» فرمود: «وای بر تو! آیا جنگی که من امیر و سرلشکر آن هستم، فتنه است؟ به خدایی که محمد9 را به حق مبعوث گردانید و او را گرامی  داشت سوگند که هرگز دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشده. گمراه نبوده و باعث گمراهی نگشته ام. نلغزیده ام و پایی را نلغزانده ام. من از جانب پروردگار خویش، دلیل و برهان دارم که خداوند آن را برای رسولش روشن کرده و رسول آن را برای من. روز قیامت، مرا در حالی فرامی خوانند که گناهی برگردن ندارم و اگر گناهی داشته باشم، پیکار با این جماعت، گناهانم را می زداید». (همان، ج1، ص265)
99. من به دیدار دشمن شیفته ترم از آنان به بازگشت به خانه هاشان.
«گریختن از خط مقدم جهاد، خشم خداوند را برمی انگیزاند و خواری و ننگ ابدی به بار می آورد. آن که گریزد، بر عمر خود نیفزاید و مانع آنچه بر سرش خواهد آمد، نشود. آن که رو به جانب خدا آورد، چون تشنه ای است که به آب رسد. بهشت زیر سایه نیزه داران است. امروز آنچه در دل و در سر زبان هاست، آشکار شود. به خدا من به دیدار دشمنان شیفته ترم از آنان به بازگشت به خانه هایشان.
خداوندا! اگر از حق سرباز زنند، جماعتشان را پریشان ساز و میانشان اختلاف افکن و به خاطر خطاکاری ، به هلاکتشان انداز». (سید رضی، 1387ش، خطبه 124)
مواعظ و حکمت ها
100. من چهره و چشمان هدایتم.
روزی حضرت7 به صورت مبارک خود اشاره کرد و فرمود: «ای مردم! من چهره و چشمان هدایتم. ای مردم! در طریق هدایت، کمی رهروان، شما را به وحشت نیندازد؛ چه مردم بر سفره ای گردآمده اند که سیری اش اندک و گرسنگی اش طولانی است. و خداوند یاری کننده است. ای مردم! خشم و خشنودی خداوند همگان را شامل می شود. بدانید ناقه ثمود را یک نفر از پای در آورد؛ اما چون همه  در این باره یک سخن بودند، دچار عذاب الهی شدند ... پیامبر خدا، صالح، از قول خداوند به آنان فرمود: {ناقَةَ اللهِ وَسُقْیاها ٭ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها} (شمس: 14ـ16) ناقه خدا و هنگامه آب خوردنش را بپایید. اما آنها ناقه را پی کردند و پروردگارشان بر آنان عذاب فرستاد و با خاک یکسانشان کرد». (مجلسی، 1403ق، ج8، ص470)
101. من به آن پای بندم.
«آنچه را می گویم، برعهده می گیرم و به آن پای بندم؛ آن که عبرت های روزگار بر او آشکار شود و از آن پند پذیرد، تقوا او را از سرنگون شدن در شبهه ها نگاه دارد». (سیدرضی، 1387ش، خطبه 16)
102. من دنیا را از نظر افکنده ام.
«وای بر کوچه های پررونق و خانه های نگارین شما که سایه بان هایش چون بال  کرکسان است و ناودان  آن چون خرطوم پیلان. وای بر اهل بصره که بر کشته هایشان نگریند و گمشدگانشان را نمی جویند. من دنیا را از نظر افکنده ام، چنان که در خور اوست با او به سر می برم و به چشمی که سزاوار است، بدان می نگرم». (همان، خطبه 128)
103. من در نکویی کردن با کسی که در حقم احسان نکرده، مختارم و چون به کسی احسان کنم، باید آن را کامل گردانم. چون هرگاه به کمالش رسانم، آن را ماندگار ساخته ام و اگر آن را ناقص گذارم،  تباهش کرده ام و چون تباهش سازم، چرا انجامش داده ام! (لیثی واسطی، 1376ش، ص166)
دعاها
104. این منم، بنده امیدوارت.
از دعاهای آن حضرت7 است که: «خدای من! این من، به وارد شدن بر تو در دل نهال امید کشته ام و از تو بنده نوازیِ شایسته می طلبم. پس ندایم بشنو، دعایم اجابت کن، فرجام کارم را به ناامیدی مکشان، خواسته ام را دست رد بر سینه مزن و بازگشتم از نزد خود را با کرامت و بزرگواری ات توأم گردان که تو در آنچه خواهی دچار سختی و تنگنا نشوی و از آنچه اراده نمایی ناتوان نگردی و تو بر هر چیز قدرت  داری». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج6، ص180)
105. «سرورم! من آن بنده تو هستم که به دعاکردن فرمانش دادی و لبیک گفت و سر به فرمان آورد. آقای من! من آن بنده تو هستم که خطای سنگین، پشتش را شکسته و گناهان، عمرش را فرسوده است. من آن هستم که به نادانی نافرمانی ات کرده است. درحالی که سزاوار این همه گناه و معصیت و نادانی کردن نبود. آیا تو ای مولای من، بر کسی بخواندت و در دعا اصرار ورزد، رحمت می آوری؟ یا کسی را که زار بگرید و در گریه بی تاب شود، می آمرزی؟ یا از کسی که صورتش را در پیشگاهت بر خاک مالد، درمی گذری؟ یا آن را که از نیازمندی و فقرش به تو شکایت کند و بر تو توکل نماید، بی نیاز می گردانی؟». (همان، ج6، ص181)
106. خدایا! من از همه پرگناه تر، زشت اثرتر و بدکارترم.
«بلکه من ـ خدای من ـ از همه بندگانت پرگناه تر، زشت  اثرتر و بدکارترم و بیش از همه جسورانه به باطل می گرایم و بیداری ام در اطاعت تو ناچیزتر و هوشیاری ام نسبت به تهدیدهایت به غفلت آمیخته تر است و بسیارتر از آن که عیوبم را شماره کنم و بر شمردن گناهانم قدرت داشته باشم. با اعتراف خود، خویشتن را توبیخ و سرزنش می کنم شاید رأفتت را، که مایه اصلاح حال گنهکاران است، جلب نمایم». (همان، ص182)
107. من به دستاویز عفوت آویخته ام.
«من بنده ای هستم سست عمل و بزرگ آرزو! رشته پیوند با رحمتت، از دستم بیرون شده و دستاویز آرزوها از من منقطع گردیده، جز دستاویز عفو و بخششت که بدان آویخته ام. طاعت های قابل توجه نزد من بسیار اندک است و معصیت هایی که وزر و وبالم گردیده، فراوان و البته عفو تو هیچ بنده ای را واننهاده، گرچه بد کرده باشد. پس مرا ببخش!». (همان، ص183)
شیعیان
108. به این امید که گروهی به من بپیوندند.
ایشان در پاسخ به ایراد اصحاب که می گفتند چرا در جنگ با شامیان درنگ می کنی، فرمود: «اما گفته شما که در جنگ با شامی ها دودل مانده ام، به خدا یک روز جنگ را به تأخیر نیفکنده ام جز به این امید که گروهی به من بپیوندند و به واسطه من رهیاب شوند و به نور هدایتم راه بپیمایند. این برای من خوش تر است از اینکه شامیان را به حال گمراهی، به قتل رسانم؛ هرچند که خود گناه خویش به گردن دارند». (سید رضی، 1387ش، خطبه 55)
109. من با رسول خدا9 و خاندانم در کنار حوض خواهیم بود.
«من با رسول خدا9 و خاندانم همگی در کنار حوض خواهیم بود. هریک از شما باید سخن ما را به گوش گیرد و همچون ما عمل کند. هر طایفه ای نجیبی دارد و ما را نیز نجیب و منتخبی است و برای ما شفاعتی، و برای دوستداران ما نیز شفاعتی است. پس در امر ملاقات با ما در کنار حوض، بر یکدیگر پیشی بگیرید. که ما بیگانگان را از آن می رانیم». (عروسی حویزی، 1415، ج5، ص681)
110. من و پیروانم.
«مسیحیان در فلان و بهمان چیز اختلاف کردند. یهودیان نیز در فلان و بهمان مسئله اختلاف کردند. می بینم شما ای امت مسلمان، همچون آنها دچار چنددستگی می شوید و بیش از آنان، فرقه فرقه می گردید. بدانید! تمام گروه ها و فرقه ها گمراهند، جز من و پیروانم». (مجلسی، 1403ق، ج34، ص360)
دشمنان
111. من امروز نیز هماورد ایشانم.
«مرا چه با قریش! به خدا سوگند آن روز که کافر بودند، با آنان پیکار کردم و اکنون که فریب خورده اند، آماده نبردم. دیروز هماورد آنان بودم و امروز نیز چنانم. به خدا قریش از ما انتقام نگرفتند جز برای آنکه خداوند ما را بر آن برتری داد و ما آنها را پروردیم و در زمره خود در آوردیم». (سید رضی، 1386ش، خطبه 33)
112. آبگیری برایشان پر کنم که... .
«آگاه باشید که شیطان حزب خود را فراهم آورده و سواره و پیاده اش را فراخوانده است. حقیقت بینی من با من است. حق را بر خویشتن پوشیده نداشته ام و بر من پوشیده هم نبوده است. به خدا سوگند، برای آنان آبگیری پر کنم که چون بدان در آیند، راه بیرون شدن ندانند و چون بیرون شوند، بدان باز نتوانند گشت». (همان، خطبه 10)
عهد شکنان
113. من و شما دو نفر!
امیر مؤمنان7، عماریاسر و عبدالرحمن بن حنبل قرشی را به سراغ طلحه و زبیر، که در گوشه مسجد نشسته بودند، فرستاد. آن دو نزد ایشان رفتند و خواستند خدمت علی7 برسند. طلحه و زبیر نزد امام7 آمدند و روبه روی حضرت  نشستند. امام7 فرمود: «شما را به خدا! مگر نه اینکه به اختیار و رغبت با من بیعت کردید و از من خواستید خلیفه باشم، با اینکه آن را ناخوش می داشتم؟» گفتند: «چنین است». فرمود: «مگر نه اینکه هیچ زور و اجباری در کار نبود؟ و شما با من بیعت کردید و پیمان طاعت بستید؟» گفتند: «درست است». فرمود: «پس چرا اکنون چنین عمل می کنید که می بینم؟» گفتند: «ما با تو بدین شرط بیعت کردیم که هیچ کار و حکمی را بدون ما انجام ندهی و در هر کار با ما رایزنی کنی و خود به تنهایی به امور نپردازی. تو خود می دانی که ما چه پایه بر دیگران برتری داریم. اما تو بدون مشورت ما و بدون  آنکه بدانیم، هر کاری را که بخواهی می کنی و بیت المال را تقسیم می کنی».
فرمود: «به خدا من به خلافت هیچ رغبتی نداشتم و حاجتم به حکومت نبود. لکن شما مرا بدان وادار کردید و آن وظیفه را بر عهده ام نهادید. چون کار حکومت به من رسید، به کتاب  خدا و آنچه برای ما مقرر نموده و ما را به حکم کردن بدان فرمان داده بود، نگریستم و از آن تبعیت کردم. به سنتی که رسول خدا9 نهاده بود، عمل کردم و پیگیر آن شدم و نیازی نبود که در این باره از شما و غیر شما نظر بخواهم و حکمی پیش نیامد که آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت نمایم... . اما آنچه درباره تقسیم کردن یکسان بیت المال گفتید، آن چیزی بود که به رأی خود در آن داوری نکردم و پی هوای خویش نگرفتم. من و شما دیدیم رسول خدا9 در این باره چه حکمی آورد و چگونه آن را اجرا کرد. پس در چیزی که خداوند قسمت کرده و حکمی که فرموده بود، به شما نیازی نداشتم». (همان، خطبه 205)
114. من رنگ خیانت را در چهره و چشم هاشان می خواندم.
امام7 فرمود: «طلحه و زبیر به من دست بیعت دادند، درحالی که رنگ خیانت را در چهره آنها می دیدم و از نگاهشان می خواندم که پیمان خواهند شکست. آنگاه اجازه عمره خواستند. به آنها گفتم که منظورشان عمره نیست. پس به مکه رفتند و عایشه را فریب دادند و برانگیختند و فرزندان طلقا با آنان همراهی کردند و او را به بصره نهادند و با این حرکت خود، مسلمانان را به کشتن دادند و زشتی ها آفریدند. شگفتا از این دو نفر که با ابوبکر و عمر درساختند و با من درافتادند». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج1، ص310)
بیدادگران صفین
115. من با لشکری از مهاجران و انصار و تابعین آهنگ تو کرده ام.
«و گفتی که من و یارانم را پاسخی جز شمشیر نیست. راستی که پس از اشک ریختن، مرا به خنده آوردی. کی دیده ای که پسران عبدالمطلب از مواجهه با دشمنان بپرهیزند و از شمشیر ترسانده شوند. «لختی درنگ کن! حمل به جنگ می پیوندد» آن را که می جویی، زود است بر تو دست یابد و آن را که دور می پنداری، به تو نزدیک شود. من با لشکری از مهاجران و انصار و تابعین آنان، که راهشان را به نیکویی پیمودند، به سوی تو می آیم؛ لشکری انبوه و گرد و خاک به آسمان برآورده، جامه های مرگ بر تن ایشان و بهترین دیدار برای آنان، دیدار پروردگارشان. فرزندان بدری ها و شمشیرهای هاشمی با آنان است که می دانی در آن پیکار، تیغ آنها با برادر و دایی و خاندانت چه کرد و این از ستمکاران به دور نیست». (سید رضی، 1387ش، نامه 28)
116. «من از بدری ها هستم و معاویه، آزاد شده فرزند آزاده شده است و شما اکنون با دشمنان خود روبه رو شده اید و می دانید که جلودارشان منافق است و آنان را به آتش دوزخ می خواند. فرزند عموی پیامبرتان با شماست، در پی شما می آید، شما را به بهشت و به طاعت پروردگارتان و عمل به سنت پیامبرتان دعوت می کند. و هیچ کس هم پایه آن، که پیش از هر مردی نماز گزارده است، نیست. هیچ کس جز من با رسول الله9 نماز نخوانده است. من از اهل بدر هستم و معاویه آزاده شده فرزند آزاد شده است. به خدا ما بر حقیم و آنان بر باطل؛ آنها بر باطل خود مجتمع نشوند و شما از حق خود پراکنده نگردید، مگر اینکه باطل آنها بر حق شما غالب گردد. بکشید آنها را تا خداوند به دست شما کیفرشان دهد. و اگر چنین نکنید، به دست کسانی جز شما آنان را کیفر خواهد داد». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج5، ص247)
خوارج نهروان
117. حکایت من و شما
ایشان پس از گماردن داوران در قضیه تحکیم، فرمود: «اما بعد! نافرمانی کردن خیرخواه مهربان و دانای کاردان، حسرت خوردن دارد و پشیمانی به بار آورد. درباره این داوری رأی خود را گفتم و آنچه در دل داشتم از شما پنهان نکردم. ای کاش قصیر، پسر سعد را اطاعت می کردند.  ولی شما همچون مخالفانی ستمکار و پیمان شکنانی نافرمان، سرباز زدید؛ چندان که نصیحت گر در خیرخواهی خود به تردید افتاد و از پند دادن امتناع ورزید. داستان من و شما چنان است که برادر هوازنی گفت:
در سرزمین منعرج فرمان خود را به شما دادم اما
                از پند و فرمان من بهره نیافتید مگر فردا روز».
(سید رضی، 1387، خطبه 35)
118. من شما را می ترسانم!
امام7 در بیم دادن اهل نهروان فرمود: «من شما را بیم می دهم؛ مبادا جنازه هایتان در اطراف رود نهروان و زمین های پست و بلند آن افتد، بی آنکه برهان روشنی از پروردگار و حجتی آشکار داشته باشید، از خانه هاتان آواره و به دام قضا گرفتار شده باشید. من شما را از کار حکمیت بازداشتم و سرباز زدید و با من درافتادید و مخالفت کردید تا به دلخواه شما کشانده شدم. شما ای سبک سران! ای بی خردان نادان! ای ناکسان و بی اصل و نسب ها! من نه بلایی برایتان آوردم و نه زیان شما را خواستم». (همان، خطبه 36)
119. با من جنگ شده است.
امیر مؤمنان7 فرمود: «هرگاه از رسول خدا9 سخنی برایتان نقل کنم، اینکه دستی از آسمان برآید و مرا برباید، برای من بهتر از آن است که بر آن حضرت9 دروغ ببندم. چون درباره مسائل مربوط به خویش از نزد خود چیزی بگویم، ایرادی نیست؛ چراکه جنگ خدعه و نیرنگ است و من کسی هستم که مورد هجمه و جنگ واقع شده ام. شنیدم که رسول خدا9 می فرماید: "در آخر زمان کسانی خروج می کنند که کم سن و خرد و کوته فکرند. گفته هایشان بهترین و آراسته ترین سخنان و نمازشان بیش از نماز شما و قرآن خواندشان بیش از قرآن خواندن شماست. ایمانشان از حنجره هایشان تجاوز نکند و از دین منحرف شوند همچون جهیدن تیر از کمان! آنان را بکشید که در کشتن شان پاداش روز قیامت نهفته است». (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج2، ص267)
120. من چشم فتنه را کور کردم و از جای کندم.
«ای مردم! من بودم که چشم فتنه را از جای برکندم و کسی جز من گستاخی این کار شگفت را نداشت. به خدا اگر من در میان شما نبودم، با پیمان شکنان و بیدادگران و نهروانیان مقابله نمی شد. به خدا اگر نبود ترس اینکه فقط سخن بگویید و عمل را رها کنید، شما را از آنچه خداوند بر زبان پیامبرش جاری کرده درباره کسانی که با آنان پیکار کرد و به گمراهی شان آگاه و به هدایتی که ما بر آن هستیم دانا بود، خبر می دادم». (مجلسی، 1403ق، ج32، ص304)
غلوکنندگان
121. من، بنده ای از بندگان خدا هستم.
امیر مؤمنان7 به جماعتی برخورد کرد که ظهر ماه رمضان در حال خوردن بودند. فرمود: «مسافرید یا بیمار؟» گفتند: «هیچ کدام». فرمود: «آیا از اهل کتابید؟» گفتند: «نه». فرمود: «چرا روزه خواری می کنید؟» گفتند: «تو، تو». و بیش از آن نگفتند. حضرت مقصودشان را دانست. از اسب فرود آمد و صورتش را به خاک سایید و آنگاه فرمود: «وای بر شما! من بنده ای از بندگان خدایم. خدا را بپایید و به اسلام برگردید». اما آنها امتناع کردند. چندین بار به راه راست دعوتشان فرمود، اما بر عقیده خود اصرار ورزیدند. پس، از کنارشان برخاست و فرمود: «محکم دست و پاهاشان را ببندید و کارگر و آتش و هیزم برایم بیاورید». آنگاه دستور داد دو چاه حفر کنند. سر یکی را بست و دیگری را گشوده گذاشت. هیزم ها را در چاه سرگشوده ریخت و راهی از آن به دیگر چاه باز کرد و هیزم ها را آتش زد. دود هیزم ها به چاهی که آن چند تن در آن بودند، راه یافت. امیر مؤمنان7 آنها را ندا داد و سوگند که به اسلام برگردند. اما بی فایده بود. پس امر کرد هیزم و آتش آوردند و در چاه ریختند و بدین ترتیب آنان را به آتش هلاک کرد. (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج5، ص6)
122. من از آنچه می گویی کمتر، و از آنچه می پنداری برترم.
مردی که در واقع با امیر مؤمنان7 دشمن بود، پیش روی ایشان وی را مدح و ستایش کرد. امام7 به او فرمود: «من از آنچه می گویی کمتر، و از آنچه در دل داری،  برترم». (همان، ج4، ص104)
شهادت
123. من نیز چون مرگم دررسد...
راوی گوید: در جنگ صفین با علی7 همراه بودم. درحالی که حضرت به لشکر خود نظم و ترتیب می داد معاویه بر اسبی سرکش سوار شد و آهنگ ایشان کرد. امام7 هم سوار بر اسب رسول خدا9، مرتجز، شمشیر پیامبر9، ذوالفقار، را به کمر بسته بود. مردی از اصحاب عرض کرد: «ای امیر مؤمنان! خود را بپایید و مراقب باشید. ما از این ملعون بر جان شما بیمناکیم». فرمود: «اگر چه درست گفتی و او در دین خود مورد اطمینان نیست و نگون بخت ترین بیدادگران و نفرین شده ترین مقابله کنندگان با پیشوایان هدایت است، لکن مرگ خود سپر بلا ا ست. هر انسانی با خود فرشته نگهبانی دارد که او را از افتادن در چاه و ماندن زیر آوار و رسیدن آسیبی حفظ می کند و چون مرگش فرارسد، فرشتگان او را با آنچه باید برسرش آید، تنها گذارند. من نیز این چنینم و هرگاه مرگم دررسد، شقی ترین انسان ها پا پیش نهد و این محاسن را از خون این سر خضاب نماید. این عهدی ا ست بسته شده و وعده ای که دروغ نباشد». (صدوق، 1398ق، ص368)
124. من دیروز مصاحب شما بودم و...
لحظاتی پیش از شهادت فرمود: «اما وصیت من؛ چیزی را با خداوند شریک قرار ندهید و سنت محمد را تباه نسازید. این دو ستون را برپا دارید و این دو چراغ را شعله ور نگاه دارید. مادام که پراکنده نشوید، نکوهشی متوجه شما نیست. هریک از شما به قدر توان خود بکوشد و بر جاهلان آسان گیرد که پروردگاری مهربان و دینی استوار و پیشوایی دانا با شماست. من دیروز مصاحب شما بودم و امروز مایه پند و اعتبار شمایم و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بیامرزد». (سید رضی، 1387ق، خطبه 149)
125. من با شکم خالی پروردگارم را ملاقات می کنم.
در ماه رمضانی که به شهادت رسید، شبی را نزد امام حسن7، شبی را در خانه امام حسین7 و شبی را نزد عبدالله بن جعفر افطار می کرد و بیش از دو ـ سه لقمه نمی خورد. چون اعتراض می کردند، می فرمود: «این شب ها، شب های اندک و ناچیز خوردن است، که چون فرمان خدا رسد، من با شکم خالی به دیدار پروردگارم بشتابم». سپس در یکی از همین شب ها، با ضربت ابن ملجم ملعون به شهادت رسید. (ابن ابی الحدید، 1404ق، ج19، ص187)
126. اگر من از این ضربت مُردم...
در وصیت کردن به امام حسن و امام حسین8 پس از ضربت ابن ملجم ـ که نفرین خدا بر او باد ـ به آنان فرمود: «... ای پسران عبدالمطلب! مبادا دست در خون مسلمانان فرو برید و گویید: امیر مؤمنان را کشتند! بدانید جز قاتل من نباید کسی به خون من کشته شود. بنگرید! اگر من از این ضربت مُردم، او را فقط یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندامش را مبُرید که من از رسول خدا9 شنیدم می فرمود: «بپرهیزید از مثله کردن و بریدن اعضای بدن مرده؛ هرچند سگ دیوانه باشد». (سید رضی، 1387ش، نامه 47)
127. من خود، شهید و پدر شهیدانم. (لیثی واسطی، 1376ش، ص167)






منابع و مآخذ
ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبةالله (1404ق)، شرح نهج البلاغة، مصحح: محمدابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی.
ابن شاذان قمی، شاذان بن جبرئیل (1363ش)، الفضائل، چاپ دوم، قم، نشر رضی.
بلاذری، احمد بن یحیی (1397ق)، انساب الاشراف، تصحیح: محمدباقر محمودی، لبنان، بیروت، دار الفکر.
شریف الرضی، محمد بن حسین (1387ش)، نهج البلاغة، تصحیح و تعلیق: صبحی الصالح، چاپ اول، ایران، قم، دار الهجرة.
شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه (1398ق)، التوحید، تصحیح: هاشم حسینی، چاپ اول، ایران، قم، موسسة انتشارات اسلامی.
طبری، محمد بن جریر (1983م)، تاریخ الامم و الرسل و الملوک، تصحیح: محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت، مؤسسة الاعلمی.
عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعة (1415ق)، تفسیر نور الثقلین، ایران، قم، انتشارات اسماعیلیان.
فیض کاشانی، ملامحسن (1415ق)، تفسیر الصافی، تهران، انتشارات الصدر.
قمی، علی بن ابراهیم (1367ش)، تفسیر قمی، قم، دار الکتاب.
کلینی، محمد بن یعقوب (1388ق)، الکافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیة.
لیثی واسطی، علی بن محمد (1376ش)، عیون الحکم و المواعظ، مصحح: حسین حسنی بیرجندی، چاپ اول، قم، دار الحدیث.
متقی الهندی، علاء الدین علی (1397ق)، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، تصحیح: صفوة الصفا، چاپ اول، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی.
مجلسی، محمدباقر (1403ق)، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الوفاء.
مفید، محمد بن محمد (1413ق)، الجهد و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، مصحح: علی میرشریفی، چاپ اول، ایران، قم، کنگره شیخ مفید.