نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه
چکیده
کلیدواژهها
نخبگان در سالهای پایانی دهه شصت و همزمان با آغاز سال ۶۱ هجری، طیف وسیعی از صحابه و تابعین بودند که در رأس تمام تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جهان اسلام، بهویژه در حجاز و عراق قرار داشتند.
صحابه، به معنای یاران، همراهان و ملازمان است (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲ق، ص۴۷۶) و در اصطلاح اسلامی، به کسانی اطلاق میشود که ضمن ایمان آوردن به پیامبر۹، به دیدار ایشان آمده و مسلمان هم از دنیا رفته باشد (ابن حجر، ۱۴۱۵ق، ج۱، ص۱۱). شمار صحابه را بیش از ۱۰۰ هزار نفر دانستهاند (شهید ثانی، ۱۴۰۸ق، ص۳۴۵). بنابر نظریه اهل سنت، همه صحابه عادل بودهاند. اصحاب حدیث با مطرحکردن عدالت صحابه، در پی مرجع قراردادن آنها، بهویژه در فهم و استنباط از قرآن و سنت و همچنین احتجاج به قول و سیره آنها در احکام شرعی بودند. سلفیان با این نگاه، نقد صحابه را روا ندانسته و آن را نوعی انتقاد از دین میشمرده و حتی تا صدور مجازات مرگ برای طعن به صحابه پیش رفتهاند (سرخسی،۱۳۷۲ق، ج۲، ص۱۳۴). از نظر شیعه، صحابه پیامبر۹ مانند بقیه افرادند و عدالت هیچکس به صرف صحابه بودن ثابت نمیشود (شهید ثانی، ۱۴۰۸ق، ص۳۴۳). کارهایی که از برخی صحابه سر زده، با عدالت ناسازگار است؛ مانند اینکه به جنگ امام عادل برخاستند، انسانهای بیگناه را کشتند، اموالی را به ناحق ربودند، سبّ و ناسزاگویی کردند، جنگ با مسلمانان به راه انداختند، سبب فتنه شدند، در پی ریاست بودند و «در مواردی همچون حماسه کربلا، که به حضورشان نیاز بود، سکوت اختیار کردند».
کنار صحابه، تابعین نیز از نخبگان آن عصر به شمار میآمدند؛ افرادی که با یک یا چند تن از صحابه دیدار یا مصاحبت داشتند؛ ولی خود پیامبر۹ را ندیدند (خطیب بغدادی، ۱۴۰۶ق، ص۳۸). این گروه در شکلگیری جریانهای متفاوت و متعدد سیاسی، فکری و فرهنگی نقش داشتند و بیاعتنایی و خاموشی بیشتر این نخبگان در تحولات دهه شصت، بهویژه در رویارویی با نهضت عاشورا، پرونده تاریکی از آنها به جا گذاشت.
سؤال اصلی این است که چه طیفی از نخبگان جامعه در مواجهه با قیام عاشورا سکوت کردند. در این نوشتار، میکوشیم پس از بررسی نقش بیداری امام حسین۷ در دوره امویان، جایگاه و نوع واکنش شخصیتهای برجسته را با تکیه بر خاموشی نخبگان در برابر امام و حماسهای که او در عاشورا آفرید، به اختصار بررسی کنیم.
هشدار امام حسین۷ به نخبگان جامعه
امام حسین۷ در دوره امامتش به پیمان صلحی که برادرش با معاویه امضا کرده بود، وفادار ماند (بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۱۵۱)؛ اما این به معنای سکوت در برابر رفتارهای زشت معاویه نبود. وقتی معاویه در نامهای به امام، به دروغ از تلاش حضرت برای نقض صلح سخن راند، امام حسین۷ در پاسخ، چنین ادعایی را رد کرد و فرمود: «گمان ندارم که برای پیکار نکردن با تو، نزد خدا بهانهای داشته باشم و من برای این امت، هیچ فتنهای را بزرگتر از زمامداری تو نمیدانم» (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۲۰۶).
معاویه سال ۵۶، ولایتعهدی پسرش یزید را در شام مطرح کرد (سیوطی، بیتا، ص۲۳۲). یزید به لحاظ اخلاقی، شخصی فاسد و هوسباز بود؛ طوریکه گناهانی مانند شرابخواری را آشکارا مرتکب میشد (بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۵، ص۲۹۷). با این اوصاف، معاویه از نخبگان مدینه خواست تا ولایتعهدی یزید را بپذیرند. این درخواست، واکنش امام حسین۷ را در پی داشت. امام در نامهای به معاویه هشدار داد و او را به خداترسی رهنمون کرد و چنین نگاشت:
فرزند خود را که جوانی شرابخوار و سگباز است، جانشین خود ساختی؛ پس در امانت خود خیانت روا داشتی و زیردستان خود را به تباهی کشاندی و سفارش پروردگارت را به جا نیاوردی. چگونه کسی را بر مسلمانان میگماری که شراب مینوشد؛ با اینکه شرابخوار، از فاسقان و تبهکاران است و درحالیکه شرابخوار، بر یک درهم نیز امین نیست، چگونه بر امتی امین باشد؟ به زودی که نامههای استغفار و توبه پیچیده شود، نتایج شوم عمل خود را دریابی (تمیمی، ۱۳۸۵ق، ج۲، ص۱۳۳)!
امام حسین۷ یک سال قبل از مرگ معاویه، سال ۵۹ و پیش از عزیمت به حج، از همه بنیهاشم و دوستداران، پیروان و نخبگان دعوت کردند که به حج آیند و در منا در جمع هفتصد نفر که دویست نفر آنان از صحابه بودند، به ایراد سخن پرداختند (امینی، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۳۹۹). حضرت با بیان این جمله که «دیدید و شاهد بودید که این شخص طغیانگر (معاویه)، درباره ما و شیعیان ما چه اعمالی روا داشت»، از عملکرد معاویه در تثبیت قدرت در خاندان اموی انتقاد کردند و همگان را بر ثبت و انتشار واقعیت حاکمیت دینی و محوریت آن در امیر مؤمنان۷ فراخواندند و با سوگنددادن صحابه و تابعین، به هفده مورد از فضیلتهای انحصاری امیر مؤمنان۷ و شأنیت او برای خلافت پیامبر۹ اشاره کردند که همگان، سخنان امام را تصدیق کردند. آنگاه امام تأکید ورزیدند:
سخنم را بشنوید و گفتارم را بنویسید. سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هرکس را که به او ایمان و اطمینان دارید، به آنچه از ما و حق ما میدانید، دعوت کنید؛ زیرا بیم دارم این امر کهنه شود و حق از بین رفته، مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام میرساند؛ اگرچه کافران را خوش نیاید (سلیم بن قیس، ۱۴۲۰ق، ص۲۰۶).
یگانه عاملی که راه را برای تحقق اهداف معاویه و تثبیت یزید هموار میکرد، همراهی یا سکوت بسیاری از صحابه و تابعین در جایگاه نخبگان فکری و اجتماعی بود. برای نمونه، عبدالله بن عمر برای سکوتش صد هزار درهم گرفت (ابن حجر، ۱۳۹۱ق، ج۱۳، ص۶۰)؛ منذر بن زبیر نیز همین مبلغ را برای سکوت دریافت کرد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۱۰۳). به سعید بن عثمان هم، که مدعی خلافت بود، امارت خراسان سپرده شد؛ هر چند در مسیر به قتل رسید (یعقوبی، بیتا، ج۲، ص۲۳۷).
امام حسین۷ ریشه بسیاری از مصیبتهای وارده را سکوت خواص و چهرههای نامدار و خوشنام اسلام در برابر ولایتعهدی و خلافت یزید میدانست؛ آنان که نامور به نکویی، معروف به خیرخواهی و در دل مردم، شکوهمند بودند؛ کسانی که شرافتمند و دولتیار، از ایشان پروا داشتند. امام، نخبگان فرهنگی و اجتماعی را اینگونه مورد پرسش قرار داد: «آیا این همه، ازآنرو نیست که شما به پایگاهی رسیدهاید که مردم از شما امید دارند تا به حق خدا قیام کنید و اگر از قیام به بیشتر حقوق الهی کوتاهی ورزید، حق امامان را خوار شمردهاید» (حرّانی، ۱۴۰۴ق، ص۲۳۸).
امام با بیان این مهم که شما به خاطر خدا میان مردم ارجی دارید، رمز ارجمندی و برتری نخبگان را مرهون کرامت الهی دانست و سستی ایشان در برابر دفاع از دین خدا را اینگونه نقد کرد: «نه مالی پراکندید و نه جانی را در راه جانآفرین به خطر افکندید و نه برای خدا با گروهی در افتادید» (همانجا).
آن حضرت، با آسیبشناسی جدّی کارکرد و واکنش نخگبان و عالمان، آنان را به تأمل واداشت و فرمود:
به چشم میبینید که پیمانهای الهی شکسته شده، ولی نمیهراسید و درحالیکه عهد (و ولایتِ) پیامبر خدا۹ خوار شمرده شده است و کوران و لالان و زمینگیران در همه شهرهای (جهان اسلام) وانهاده ماندهاند و بر آنها ترحمی نمیشود، شما به اندازه شأن و پایگاهی که از آن برخوردارید، کاری نمیکنید و نه بدان کس که (در آن جهت) کار میکند، مددی میرسانید و با چربزبانی و سازش پیش ستمکاران، خود را آسوده میسازید (همانجا)!
امام حسین۷ با گلایه از بیتحرکی خواص که «نه مالی پراکندند و نه جانی را در راه جانآفرین به خطر افکندند و نه برای خدا با گروهی در افتادند»، چنین شکوه میکند:
وَ لَوْ صَبَرْتُمْ عَلَی الأَذَی وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَئُونَةَ فِی ذَاتِ اللهِ کَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَیْکُمْ تَرِدُ وَ عَنْکُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَیْکُمْ تَرْجِعُ وَ لَکِنَّکُمْ مَکَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِکُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللهِ فِی أَیْدِیهِمْ یَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَ یَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ.
اگر بر آزار شکیبا بودید و در راه خدا تحمل به خرج میدادید، امور خدا با شما، به دست شما در میآمد و احکام او، از (جانب) شما صادر میشد و مرجع همگان قرار میگرفتید؛ ولی شما خود، ستمکاران را در پایگاه خویش جای دادید و زمام امور (حکومت) خدایی را به دست آنان سپردید تا به شبهه، کارها کنند و به راه شهوتها روند (همانجا).
سید شهیدان۷ به سران جریانهای فکری وقت، هشدار داد که اگر او را یاری نکنند و به وی حق ندهند، قدرت ستمگران بر سرشان خواهد ماند و آن حاکمان ستمپیشه، به خاموش کردن نور پیامبر خدا۹ خواهند پرداخت! (همان، ۱۴۰۴ق، ص۳۲۹).
با آغاز خلافت یزید در سال ۶۰ هجری و خودداری امام از بیعت، تحولات منتهی به حماسه عاشورا کلید خورد. وقتی یزید بر مسند خلافت نشست، بیدرنگ نامهای به والی مدینه نوشت و از او خواست تا برای خود از امام حسین۷ و بزرگان صحابه بیعت بگیرد. او دستور داد که اگر امام از بیعت سر باز زد، سرش را نزد او بفرستند. (ر.ک: ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۸۳۰؛ یعقوبی، بیتا، ج۲، ص۲۴۱). امام حسین۷، پیشتر و در دوران زمامداری معاویه، نظرش را درباره ولایتعهدی یزید اعلام کرده بود و چنین فردی را سزاوار خلافت نمیدانست؛ ازاینرو پیش از پاسخگویی به درخواست حاکم مدینه برای بیعت با خلیفه جدید، به پسر زبیر فرمود: «یزید، مردی خمار و فاسق است، آشکارا فساد میکند و با سگ و یوز بازی میکند. ما اهل بیت رسولیم، هرگز این معنا (بیعت) میّسر نشود» (ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۸۲۳).
پاسخ امام به ولید، والی مدینه، نیز این بود: «تو نمیدانی که ما اهل بیت رسالتیم و خانه ما محلّ رحمت و جای آمد و شد فرشتگان بود؟ یزید کیست که با او بیعت کنم؟ مردی است شرابخوار و فاسق» (همان، ۱۳۷۲ش، ص۸۲۶).
امام در برابر فراخوان مروان بن حکم به بیعت با یزید، آیه استرجاع را بر زبان راند: «انا للّه و انّا الیه راجعون، و على الاسلام السّلام اذ قد بُلِیَتِ الامّة براعٍ مثل یزید؛ باید با اسلام خداحافظی کرد که امّت اسلامی به فرمانروایی چون یزید گرفتار آمده است» (همان، ۱۳۷۲ش، ص۸۲۷؛ مجلسی، ۱۴۰۴ق، ج۴۴، ص۳۲۶).
واکنشهای متفاوت نخبگان
امام حسین۷ از آغاز حرکتش از مدینه تا کربلا و همچنین طی اقامت چهار ماههاش در مکه، نخبگان جامعه اسلامی را با وظایف اصلیشان آشنا کرد و طی دیدارهای مختلف با آنان یا با فرستادن نامههای متعدد، هدف حرکت خویش را آشکار ساخت و همگان را به مسئولیت خطیرشان رهنمون کرد. رهبر معظم انقلاب در آسیبشناسی جایگاه نخبگان صدر اسلام، معتقدند:
امام حسین۷ را فقط به جنگِ روز عاشورا نباید شناخت؛ آن یک بخش از جهاد امام حسین۷ است. به تبیین او، امر به معروف او، نهی از منکر او، توضیح مسائل گوناگون در همان منا و عرفات، خطاب به علما، خطاب به نخبگان، بعد هم در راه به سمت کربلا، هم در خود عرصه کربلا و میدان کربلا، باید شناخت. در خود عرصه کربلا حضرتْ اهل تبیین بودند. از هر فرصتی، این بزرگوار استفاده میکردند که بروند با آنها صحبت بکنند؛ بلکه بتوانند آنها را بیدار کنند. البته بعضی خواب بودند، بیدار شدند؛ بعضی خودشان را به خواب زده بودند و آخر هم بیدار نشدند. آنهایی که خودشان را به خواب میزنند، بیدار کردن آنها مشکل است؛ گاهی اوقات غیر ممکن است (حسینی خامنهای، ۱۳۸۸ش).
بنابراین، واکنش نخبگان به دعوت و حرکت امام حسین۷ متفاوت بود؛ چنانکه برخی اندک از نخبگان، با امام همراه شدند و صف جبهه حق را شکل دادند؛ جمعی در صف جبهه باطل قرار گرفتند و برخی نخبگان، که انتظار همراهی با رهروان حق از ایشان میرفت، سکوت کردند؛ همان گروهی که وانمود کردند خواباند و در سکوتشان، نظارهگر بزرگترین جنایت تاریخ بشریت شدند؛ ازاینرو شناخت و بررسی این طیف، ضروری است.
پیش از بررسی جریانهای ساکت، لازم است یادآوری شود که میان نخبگان، «جریان دلسوز سادهاندیش» نیز واکنشی همسو با حرکت امام نداشتند. این گروه، دلسوزانه و گاه سادهاندیشانه به امام پیشنهاد تجدیدنظر در تصمیمش را ارائه کردند. امام نیز به فراخور سخنان و نصایح آنها، به آنان پاسخ داد. میان این نخبگان، چهرههای هاشمی چون عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه وجود داشت که از همراهی امام معذور بودند. گویا در آن مقطع، «عبدالله بن جعفر» نابینا شده و از شرکت در جنگ معذور بود؛ اما فرزندانش را به کربلا فرستاد (مامقانی، ۱۳۵۰ق، ج۲، ص۱۷۳). درباره «محمد بن حنفیه» نیز ادعا شده که او بیمار بوده و به مشارکت در این حماسه قادر نبوده است (حلی، ۱۴۰۱ق، ص۳۸). این دو در دیدارهایی متعدد، با یادکرد پیشینه منفی کوفیان، امام را از رفتن به عراق بر حذر داشتند. امام حسین۷ در برابر محمد حنفیه در مدینه، وصیتنامهاش را برای او نوشت و در آن چنین تصریح کرد: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی؛ فقط به انگیزه سامانبخشی در امت جدّم برخاستم (ابن شهر آشوب، بیتا، ج۴، ص۸۹). امام در پاسخ به عبدالله بن جعفر نیز با رفع شبهه اختلافانگیزی از حرکت خود، که عدهای آن را مطرح میساختند، چنین نوشت: «کسی که مردم را به خدا و رسول او میخواند و عمل صالح انجام میدهد، موجب اختلاف و دشمنی نمیشود». در نامه پسر جعفر، چون سخن از امان ستاندن بود، امام، بهترین امان را امان خداوند دانست (ابیمخنف، ۱۳۶۷ش، ص۱۵۵).
«عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب» (ذهبی، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۳۳۰ و ۴۳۹) نیز از چهرههای مهم این جریان است. او در سال ۶۰ و هنگام حرکت امام حسین۷، دو دیدار و گفتوگو با امام داشت و ایشان را از رفتن به عراق بر حذر داشت (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۳۸۳ و ۳۸۴). امام در دیدار دوم و در پاسخ به عبدالله بن عباس، فرمود: «ای پسرعمو، به خدا سوگند من میدانم که شما خیرخواه و مهربان هستید؛ ولی من تصمیم خود را برای حرکت گرفتهام» (همان)؛ گویا عبدالله بن عباس در ماههای پایانی سال شصت، مشکل بینایی داشت. ابن قتیبه چنین گزارش میکند که معاویه به ابن عباس گفت: «أنتم، یا بنی هاشم، تصابون فی أبصارکم؛ شما ای بنیهاشم، در بیناییتان دشواری پیش میآید»! ابن عباس نیز در پاسخ گفت: «و أنتم، یا بنی أمیة، تصابون فی بصائرکم؛ و شما بنیامیه هم، در بصیرتتان دشواری و عیب پیش میآید» (ابن قتیبه، ۱۴۱۸ق، ج۲، ص۲۲۹). بدیهی است که مشکل نابینایی ابن عباس، او را از همراهی با امام معذور میساخت (مامقانی، ۱۳۵۰ق، ج۲، ص۱۹۱). هرچند سبط ابن جوزی، نابینایی ابن عباس را به سبب گریه او برای شهادت امام حسین۷ میداند و مدعی است «لمّا قُتل الحسین علیه السلام لم یزل ابن عبّاس یبکی علیه حتّى ذهب بصـره». (سبط ابن الجوزی، ص۱۴۱). در این صورت، میتوان او را کمبینایی دانست که به دلیل گریه در سوگ امام۷ به نابینایی تمام مبدل شده است.
از «عمر بن عبدالرحمن مخزومی»، به عنوان چهره شاخص دیگر این جریان میتوان نام برد. او، که از بزرگان قریش بود، در مکه و در آستانه حرکت امام حسین۷ به عراق، نزد امام آمد و گفت: «پسرعمو، من برای حاجتی نزد شما آمدهام که میخواهم خیرخواهانه آن را بگویم. اگر مرا خیرخواه خویش میدانی، میگویم؛ وگرنه دم فرو میبندم». امام فرمود: «بگو؛ از نظر من، تو نه کژاندیشی و نه این کار، زشت است». او گفت: «شنیدهام که میخواهی به عراق بروی. من از این رفتن، بر تو بیمناکم. تو به شهری میروی که کارگزارانش در آن حاضرند و بیتالمال را در اختیار دارند. مردم نیز بنده درهم و دینارند. من بیم آن دارم که همانهایی که به تو وعده یاری دادهاند و کسانی که از دشمنت نزد آنها محبوبتری، با تو به جنگ درآیند»! امام فرمود: «ای پسرعمو، خدا به تو پاداش خیر دهد! به خدا سوگند! میدانم که تو برای خیرخواهی گام برداشتهای و خردمندانه سخن میگویی. هر چه مقدر باشد، همان میشود؛ خواه به نظرت رفتار بکنم یا رفتار نکنم و تو نزد من، ستودهترین مشاور و خیرخواهترین خیرخواهانی» (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۳۸۲). عبدالله بن زبیر بعدها عمر بن عبدالرحمن را به حکومت کوفه منصوب کرد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۲۴۶)؛ اما با پولی که مختار به او رساند، از آمدن به کوفه صرفنظر کرد (بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۱۰، ص۱۷۹).
سکوت ابوعبدالله جدلی در ماجرای کربلا نیز در هالهای از ابهام است. او به تشیع مشهور بود و در زمان مختار، از سرداران او به شمار میرفت (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۱۱، ص۶۶۶). جدلی از یک پیشگویی امیر مؤمنان۷ چنین یاد میکند که امام در حضور امام حسین۷ و وی چنین فرمود: «یقتل هذا وأنت حیّ لا تنصـره؛ او را میکشند، درحالیکه او را یاری نمیکنی». جدلی نیز چنین بیان کرد: «والله إنّ هذه لحیاة خبیثة؛ به خدا سوگند! در این صورت این زندگی پلیدی خواهد بود» (ابن قولویه، ۱۳۵۶ق، ص۷۱). آیتالله خویی این روایت را بیانگر نفرت جدلی از مردمی میداند که فرزند رسول خدا۹ را یاری نمیکنند و نشان میدهد که او از اینکه نمیتواند در کربلا حضور داشته باشد، ناراحت است (خویی، ج۱۱، ص۵۴)؛ ازاینرو ممکن است وی مانند مختار در زندان بوده است.
جریانشناسی نخبگان ساکت
بیتوجهی به حوادث و تحولات مهم و بنیادی جهان اسلام، و سکوت در برابر آن پدیدهای بود که پیش از عاشورای ۶۱ هجری و پس از آن، بر زندگی نخبگان سایه افکنده بود و این کژروی، تنهایی پیشوایان و رهبران معصوم:، در مقام معماران فکر و اندیشه اسلامی، و همچنین تغییر مسیر و انحراف خطوط اصلی اسلام را در پی داشت. سکوت نخبگان، در واقع نوعی مخالفت با حق و تقویت جبهه باطل و رضایت به عملکرد اوست؛ آنگونه که امیر بیان حضرت امیر مؤمنان۷ میفرماید: «السَّاکِتُ أَخُو الرَّاضِی وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَنَا کَانَ عَلَیْنَا» (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۳۰۳)؛ یعنی آنکسی که در مقابل وضع باطل سکوت میکند، برادر آنکسی است که به آن وضع راضی است. حضرت در این بیان، دیگر نمیگویند آنکسی که راضی است، چه موقعیتی دارد؛ زیرا معلوم است که هرکسی که به کار جمعی یا به زندگی مردمی راضی باشد، از خود آنهاست.
مقام معظم رهبری ضمن اشاره به این مهم که هرکس به پیغمبر نپیوسته، علیه پیغمبر است و هر کس با علی نباشد، علیه علی است یا هر کس با حق نباشد، علیه حق است»، آسیب نخبگان ساکت را اینگونه تحلیل میکند:
پیغمبرها میآیند معین میکنند راه را؛ میگویند این است. اگر مردی، اگر دنبال حقی، اگر برای خدایی، اگر شهادت میدهی به نبوت ما، راه ما این است؛ اما اگر چنانچه آنجا نشستی، راه ما را دیدی، رهروان راه ما را دیدی، چون مشکل بود نیامدی، چون مشکل بود کمک نکردی، اما در همان حال تسبیح دست گرفتی، گفتی شهادت میدهم شما پیغمبرید، این فایدهای ندارد. {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ. کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ} (صف: ۲و۳). گناهی بزرگ است که انسان چیزی را به زبان بگوید، عقیدهای را اظهار کند؛ اما عمل به آن نکند. چرا من بگویم پیرو پیغمبر خدا هستم، درحالیکه پیرو ابیجهلم؟ چرا بگویم من دنبال اسلامم، درحالیکه دنبال شرکم؟ چرا بگویم علویام، درحالیکه معاویه و بوجهلیام؟ (حسینی خامنهای، ۱۳۹۴ش، ص۵۰۱).
نخبگان ساکت صدر اسلام را که برآمده از صحابه و تابعان هستند، در جریانهای ذیل میتوان بررسی کرد:
الف) جریان ناصح عافیتطلب
وجه مشترک جریان عافیتطلب، تظاهر به نصیحتگری و داعیه دلسوزی بود؛ بدون آنکه در هدف و آرمان حرکت امام حسین۷، درنگ کنند و آن را بزرگ دارند.
«عبدالله بن مطیع عدوی» در دوران پیامبر اکرم۹ به دنیا آمد (ابن اثیر، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۲۷۹). او عافیتطلبی بود که حفظ منزلت قریش و عرب، برایش از حفظ اسلام مهمتر بود. او دو دیدار با امام حسین۷ داشت؛ نخست در راه مدینه به مکه و دوم، وقتی که امام از حاجز به سوی عراق حرکت کرد. در دیدار نخست، او از امام که در مسیر مدینه به مکه در حرکت بود، استقبال کرد و گفت: «ای اباعبدالله، جان من فدای تو باد! کجا میروی و چه عزیمت داری»؟ امام فرمود: «عزیمت مکه دارم. چون آنجا رسم، در کار خود اندیشه کنم. آنچه صلاح و صواب نماید، پیش گیرم». عبدالله گفت: «چون به مکه رسی، همان جا مقیم شو و ساکن باش و به سخن اهل کوفه اعتبار ندار. تو امروز، سرور و سید و بهتر و مهتر عربی! در حرم خدا، ساکن باش که اگر نعوذبالله تو را واقعهای افتد، جمله اهل بیت تو هلاک شوند». او سپس برای آن حضرت دعای خیر کرد (ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۸۳۶). ابن عساکر، این دیدار را به صورت ذیل پایان میبرد:
ابن مطیع، چون سرگرم کندن چاهش بود، به امام گفت: «این چاه را آماده کردهام و امروز برای نخستین بار، به دلو ما آب آمده است. چه میشد که شما به درگاه خداوند دعا میکردید و برایش برکت میخواستید». امام فرمود: «قدری از آبش بیاور». عبدالله، دلوی آب آورد و امام از آن نوشید؛ سپس آن را چشید و در چاه ریخت و پس از آن، آب چاه، گوارا و فراوان گشت (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۱۸۲).
متأسفانه، او بر ملیت عرب اشاره دارد و بر سرور عرب بودن امام، تکیه میکند و عافیتطلبی او بهحدی است که برای همراهی با امام حرکتی نمیکند و دوستی امام نیز صرفاً ادعاست؛ زیرا او پس از شهادت امام به ابن زبیر میپیوندد و والی کوفه میشود و به جستوجوی شیعیان میپردازد و آنان را میترساند. در رویارویی با قیام مختار نیز با شیعیان میجنگد و از قاتلان امام حسین۷ مانند شمر ذیالجوشن، شبث بن ربعی و دیگران، علیه مختار کمک میگیرد (ابن اثیر، ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۲۱۶).
«مسور بن مخرمه» از دیگر چهرهای این جریان است. او را از صحابه پیامبر۹ دانستهاند (ذهبی، ۱۴۰۷ق، ج۵، ص۲۴۵). مسور، خواهرزاده عبدالرحمن بن عوف بود (مستوفی،۱۳۶۴ش، ص۲۵۸) و از نزدیکان و ملازمان عمر و عثمان به شمار میآمد (ابن سعد،۱۴۱۰ق، ج۳، ص۵۱ و ۱۰۸). او هنگام اقامت امام در مکه، نامهای به حضرت نوشت و ایشان را از عزیمت به عراق بازداشت و امام حسین۷ نیز در پاسخ فرمود: «از خداوند در این کار، طلب خیر میکنم» (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۲۰۸و۲۰۹).
مسور بن مخرمه، امام را یاری نکرد و با عبدالله بن زبیر همراه شد و سال ۶۴ هجری هنگام محاصره مکه، سنگ منجنیقی به او اصابت کرد و مُرد (ذهبی، ۱۴۱۷ق، ج۳، ص۳۹۳).
«اوزاعی» نیز از کسانی است که با امام سخن گفت. گویا او از اوزاع شام است. وقتی وی با قصد بازداشتن امام حسین۷ و در آستانه حرکت ایشان به عراق، نزد حضرت آمد, امام به او فرمود: «آمدهای تا مرا از حرکت باز داری؛ درحالیکه خدای عزوجل، جز این راه را نخواسته است؟ روز دوشنبه، حرکت من خواهد بود» (طبری، ۱۴۰۸ق، ص۱۸۴).
«سعید بن مسیب» از شخصیتهایی بود که چهره ناصحانه بهخود گرفت. او، که به سید تابعین شهره است (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۹، ص۹۹)، مدعی شد اگر حسین۷ بر خلیفه خروج نمیکرد، برای او پسندیدهتر بود (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۲۰۸). در واقعه حره، که سال ۶۳ با محوریت قیام مردم مدینه شکل گرفت و به شکست انجامید، شامیان او را مجبور به بیعت در بردگی یزید کردند و وقتی او سر باز زد، خواستند گردن او را بزنند که فردی به دیوانگی و جنون او گواهی داد و جان او را رهانید (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص۲۲۱).
«ابوسعید خدری» نیز از کسانی است که به بازداشتن امام حسین۷ از حرکت اقدام کرد. او، که نامش سعد بن مالک، است از صحابه نامی پیامبر۹ بود و در دوازده غزوه دوران رسالت شرکت جست. (ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج۲، ص۶۰۲) ابوسعید خدری نزد امام حسین۷آمد و گفت:
ای اباعبدالله، من خیرخواه شمایم و بر شما دل میسوزانم. خبر یافتهام که گروهی از شیعیان شما در کوفه به تو نامه نوشتهاند و تو را به خروج به سویشان میخوانند. خارج مشو؛ چه [اینکه] از پدرت شنیدم که در کوفه میگفت: «به خدا سوگند از ایشان آزرده و خشمناکم و ایشان هم از من آزرده و خشمناکاند؛ از ایشان وفا ندیدم و هر که به ایشان نائل شود، به تیر بیبهره نایل شده است»! به خدا سوگند نه ثبات دارند، نه آهنگ کاری، و نه صبر بر شمشیر (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۸، ص۱۶۱)!
همچنین در برخی متون، توصیهای از ابوسعید خدری گزارش شده است که به امام گفت: «اتّق الله فی نفسک و الزم بیتک فلا تخرج على إمامک»؛ «تقوای الهی را در نفس خود پیشه کن، در خانه بمان و بر امامت خروج نکن». (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۲۰۸)!
از پاسخ امام حسین۷ به ابوسعید خدری یاد نکردهاند. چه بسا امام به احترام سنّ او، از پاسخگفتن به وی تغافل کرده باشد یا به دلیل تعجّب از تعمّق نورزیدن وی در امور و اینکه آن اندازه که به تندرستی حسین۷ میاندیشد، در باب آنچه به اسلام میرسد و خطرهایی که اسلام را در معرض خطر قرار میدهد، نمیاندیشد (حسینی جلالی، بیتا، ص۱۲۹)! البته خدری پاداش خوبی از خلیفه اموی در واقعه حره دریافت کرد! او که در این دوران در خانه نشست، پس از شکست واقعه حره، مورد هجوم شامیان قرار گرفت و آنان تکتک ریشهایش را کندند و او را به شدت زدند (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۲۰، ص۳۹۵).
«ابوبکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام» نیز برای نصیحت امام حسین۷ به حضور ایشان رسید. او در روزگار خلافت عمر بن خطاب متولد شده بود و از تابعین به شمار میرفت. او را اعلم مکه نیز نامیدهاند (ابن سعد،۱۴۱۰ق، ج۲، ص۲۹۴). همچنین به سبب بسیار نمازگزاردن، او را راهب قریش میگفتهاند (همان،۱۴۱۰ق، ج۵، ص۱۶۰). ابوبکر بن عبدالرحمن به امام چنین گفت: «ای پسرعمو، پیوند خویشاوندی مرا وا میدارد که حقیقت را از تو پوشیده ندارم و نمیدانم از دیدگاه تو خیرخواهی من برای تو چگونه است». امام حسین۷ فرمود: «تو از کسانی نیستی که متهم باشی و غشورزی کنی. سخن خود را بگو». گفت: «تو خود دیدی که عراقیان با پدر و برادرت چه کردند و اینک میخواهی پیش ایشان روی! آنان بردگان دنیایند. کسانی که به تو وعده یاری دادهاند، با تو خواهند جنگید یا اینکه تو در نظرشان محبوبتر از هر کسی هستی که یاریاش خواهند داد. آنها تو را رها و زبون میسازند. درباره حفظ جان خودت، تو را به خدا سوگند میدهم». حسین۷ فرمود: «ای پسرعمو، خدایت پاداش نیکو دهد که با کوشش، اندیشه خود را بررسی و اظهار کردی! و بدان خداوند هر چه مقدر فرماید، خواهد شد». ابوبکر بن عبدالرحمان، انا لله بر زبان آورد و گفت: «ما اندوه ابوعبدالله را در پیشگاه خدا حساب میکنیم» (مسعودی، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۵۶). ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث، بعدها نزد عبدالملک مروان، جایگاه ممتازی یافت و از مقربان دربار خلافت شد و سال ۹۴ بمرد (بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۱۰، ص۱۷۷و ۲۳۸).
«ابوواقد لیثی» نیز از کسانی است که ابن عساکر از تلاش او در بازداشتن امام حسین۷ از نهضت یاد میکند که با پاسخ منفی امام روبهرو میشود (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۱۴، ص۲۰۸).
ب) جریان بیاعتنا
در این جریان، شخصیتهای سرشناس و معتبری به چشم میخورند که به رغم آگاهی از حرکت امام حسین۷، به این نهضت بیاعتنا بودند و از یاری امام سر باز زدند.
«براء بن عازب» از شخصیتهای شاخص این جریان است. براء، که به ابوعماره انصاری مشهور است، از بزرگان صحابه به شمار میرود و او را فقیه کبیر نامیدهاند. او مدعی بود که در پانزده غزوه، پیامبر اکرم۹ را همراهی کرده است (ذهبی، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۳۴۰). در دوران امیر مؤمنان۷ نیز در سه جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب امام بود و سپس در کوفه اقامت گزید (ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۵۷). امام علی۷ براء بن عازب را مخاطب قرار داد و فرمود: «ای براء، پسرم حسین کشته میشود و تو در آن هنگام زندهای؛ ولی یاریاش نمیکنی».
پس از شهادت حسین۷ براء میگفت: «به خدا سوگند، علی بن ابیطالب۷ راست گفت. حسین۷ کشته شد و من یاریاش نکردم»؛ و بر این کار اظهار حسرت و پشیمانی میکرد (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۳۳۱). براء در سال ۷۲ درگذشت (ذهبی، ۱۴۱۷ق، ج۴، ص۳۴۰).
چهرههایی از این طیف، در دیدارهایشان با امام حسین۷، گفتوشنودهایی هم انجام دادند؛ اما متأسفانه بر خلاف انتظار، با خاموشی از همراهی با امام خودداری کردند. «ابن غالب اسدی»، «فرزدق» و سران بصره، از این طیفاند.
«بشر بن غالب اسدی» از شخصیتهای معروف حدیثی است و وقتی کوفه را ترک گفت، در ذات عرق، امام حسین۷ را دیدار کرد. امام از او درباره اهل عراق پرسید و او در پاسخ گفت: «دلهای ایشان با تو است و شمشیرهای ایشان، با بنیامیه». امام نیز سخن او را تصدیق کرد (ابن طاووس، ۱۳۴۸ش، ص۳۰). بشر بن غالب پس از این دیدار، امام را ترک کرد. سکوت و همراهی نکردن او، پرسشی است که بیجواب مانده. او در سالهای بعد، کنار مصعب و سپس حجاج قرار گرفت (بلاذری، ۱۴۱۷ق، ج۱۱، ص۱۷۴). عبدالله بن شریک، مدعی است که بشر بن غالب دیده که خود را بر قبر حسین بن علی۷ انداخته و از یاری نکردن او پشیمان بود (ابن سعد، ۱۴۱۴ق، خامسه ۱، ص۵۰۱).
«همام بن غالب تمیمی، معروف به فرزدق» از شاعران نامی عرب است. او سال شصت هجری برای مناسک حج وارد مکه شد و در ششم ذیالحجه در بستان بنیعامر، امام حسین۷ را دید. حضرت از وی وضعیت مردم عراق را جویا شد و او در پاسخ گفت: «قلبهای مردم با تو است و شمشیرهایشان با بنیامیه؛ قضا از آسمان فرود میآید و خداوند، هر چه بخواهد، انجام دهد». امام فرمود: «همینگونه است؛ لله الامر و کل یوم هو فی شأن» (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق ج۸، ص۱۸۷؛ ابوالفرج اصفهانی، بیتا، ج۲۱، ص۳۶۱). آنگاه فرزدق چند سؤال درباره نذر و مناسک حج پرسید و با امام وداع کرد (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۶۷). اربلی، دیدار فرزدق با امام و سخنان طرحشده در این دیدار را از زبان فرزدق، چنین نقل کرده است که وقتی از کوفه میآمدم، امام حسین۷ را ملاقات کردم. امام فرمود: «از آنجا چه خبر»؟ گفتم: «راستش را بگویم»؟ فرمود: «آری». گفتم: «دلهای ایشان با تو است و شمشیرهای ایشان، با بنیامیه و نصر و پیروزی هم از آن خداست». امام فرمود:
مَا أَرَاکَ إِلاَّ صَدَقْتَ. النَّاسُ عَبِیدُ الْمَالِ وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بالبلاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ (اربلی، ۱۳۸۱ق، ج۲، ص۳۲)
راست گفتی! مردم مالپرستند و دین، فقط بر سر زبان ایشان است؛ آن را تا آنجا که دستمایه تأمین زندگی ایشان است، بچرخانند و چون به آزمونی گرفتار آیند، دینداران راستین، اندکاند.
این پرسش برای هر منصفی هست که چرا فرزدق، امام را ترک کرد و خود را از متن به حاشیه کشاند (طبسی، ۱۴۲۱ق، ص۱۸۸). وقتی امام حسین۷ به شهادت رسید، فرزدق گفت: «بررسی کنید؛ اگر عرب از این پیشامد نسبت به فرزند مولا و سید خود خشمگین شد، هر آینه عزت و هیبتش دوام خواهد یافت و اگر سکوت پیشه کرد و واکنشی نشان نداد، تا پایان هستی ذلیل خواهد شد» (ابوالفرج اصفهانی، بیتا، ج۲۱، ص۳۵۹ و ۳۶۰). سروده فرزدق در مدح امام سجاد۷، معروف است.
سکوت «ربیع بن خثیم ثوری تمیمی کوفی» در ماجرای نهضت امام حسین۷ نیز تأملبرانگیز است. او از عباد ثمانیه و زهدپیشههای مشهور کوفه بود (ابن حبّان، ۱۳۹۳ق، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵) و دربارهاش چنین بیان شده است که طی بیست سال درباره امور دنیا لب به سخن نگشود. وقتی فردی خبر شهادت امام را به او داد، چیزی نگفت. دیگری به او از این فاجعه خبر داد و او سکوت کرد. وقتی نفر سوم او را از شهادت حسین بن علی۷ آگاه کرد، گریست و گفت: «اللَّهمّ فاطِر السّموات والأرضَ عالم الغَیْب والشّهادةِ أنت تحکم بین عِبادک فیما کانوا فیه یختلفون» (مامقانی، ۱۳۵۰ق، ج۱، ص۴۲۵). به گفته منذر ثوری، مردی که در واقعه کربلا در صف قاتلان حسین بن علی۷ بود، نزد ربیع خثیم حضور داشت. ربیع به او گفت: «شمایید که سرهای نبیرگان رسول را آویزان شده آوردهاید. به خدا که گزیدگانی را کشتهاید که اگر رسول خدا۹ ایشان را میدید، بر آغوش خود مینشاند و بوسه بر دهان ایشان مینهاد» (ثعلبی، ۱۴۲۲ق، ج۸، ص۲۳۹؛ زمخشری، ۱۴۰۷ق، ج۴، ص۱۳۲). ربیع خثیم، دو سال پس از شهادت امام درگذشت (ابن حبّان، ۱۳۹۳ق، ج۴، ص۲۲۴ و ۲۲۵).
امام حسین۷ هنگام اقامت در مکه و پیش از حرکت به سوی عراق، به رؤسای پنجگانه بصره و برخی بزرگان شهر نامهای نوشت و ایشان را به بیعت خویش فراخواند و فرمود:
شما را به عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر میخوانم؛ زیرا سنت پیامبر، از بین رفته و بدعت در دین ایجاد شده است. اگر به سخن من گوش فرا دهید و دستور مرا اجرا کنید، شما را به راه رشد و سعادت، هدایت خواهم کرد (ابیمخنف، ۱۳۶۷ش، ص۱۰۷؛ سماوی، ۱۴۱۹ق، ص۹۵).
سلیمان بن رزین، در مقام پیک و نماینده امام، نامهها را به رؤسای پنجگانه بصره (احنف بن قیس، مالک بن مسمع، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم) و برخی بزرگان شهر همچون عمرو بن عبیدالله بن معمر و یزید بن مسعود رساند. واکنش این شخصیتها تأملبرانگیز بود.
«یزید بن مسعود نهشلی»، پس از صحبت با قبایل بنیتمیم، بنیحنظله و بنیسعد و آگاه کردن آنان از موضوع دعوت امام، نامهای برای حضرت نوشت و در نامهاش وفاداری قبایل را اعلام داشت و از امام برای حضور در بصره دعوت کرد (ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۸۴۶؛ ابن نما حلی، بیتا، ص۲۷). او نامهاش را به حجاج بن بدر تمیمی، که آماده پیوستن به امام بود، سپرد تا به حضرت برساند. حجاج نیز در کربلا به حضور حضرت رسید و نامه را تقدیم کرد. وقتی امام حسین۷ نامه پسر مسعود را خواند، گویا از نیامدنش تعجب کرد و فرمود: «ما لَک! آمنک الله من الخوف و اعزّک و ارواک یوم العطش الاکبر (سماوی، ۱۴۱۹ق، ص۲۱۲و۲۳۱)؛ چه شده بر تو! خدا تو را از ترس در امان دارد و عزیزت کند و در روز عطش اکبر، سیرابت فرماید».
واکنش «احنف بن قیس تمیمی» نیز به درخواست امام حسین۷ منفی بود. او از اشراف تمیمی بصره بود و رفتارش با امیر مؤمنان۷ شفاف نبود. اگرچه وی در صفین در سپاه امام بود، این سخن از وی ثبت شده است که «عرب به هلاکت رسید» (نصر بن مزاحم، ۱۴۰۳ق، ص۳۷۸). وی پس از خواندهشدن نامه معاویه برای مردم بصره و تشویق آنها برای جنگ با امیر مؤمنان۷، به صفبندی جبهه حق و باطل توجهی نکرد و با بیان ضربالمثلی، چنین گفت: «کاری به کارشان ندارم». وقتی معاویه نظر بزرگان قبایل عرب را درباره ولایتعهدی یزید جویا شد، احنف بن قیس در مقام بزرگ بصره، در پاسخ چنین گفت: «تو به احوال یزید و مداخل و مخارج او، از ما عالمتری و او را بهتر از ما میشناسی. اگر میدانی که تیمار خلافت، چنانچه متضمّن رضای خدایتعالی و فراغت امت محمد مصطفی۹ باشد، در کارِ او با هیچکس مشورت مکن و خلافتْ بدو ده و اگر دانی که بدین کار، چنانکه باید قیام نتواند نمود، دنیا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مینداز و بر ما، بیش از گفتن سمعاً و طاعتاً نباشد». معاویه از این سخن احنف، بسیار خرسند شد (ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۷۹۵). احنف، از مخاطبان نامه امام حسین۷ بود؛ اما آن را پنهان ساخت و سپس در مرقومهای کوتاه، امام را به صبر توصیه کرد. او مردم را از جنگ برحذر داشت و به اطرافیانش چنین گفت: «ما خاندان ابوالحسن، (امیر مؤمنان۷) را بارها آزمودهایم؛ در آنان، نه حکومت بر ولایتی و نه مالی برای اندوختن است و در جنگ نیز اهل کید و تزویر نیستند» (ابن قتیبه، ۱۴۱۸ق، ج۱، ص۲۱۱؛ شوشتری، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۹۱). احنف بن قیس، دوست عبدالله بن زبیر بود و در قتل مختار، به او کمک کرد. او سال ۶۷ قمری در کوفه مُرد (ابیمخنف، ۱۳۶۷ش، ص۱۰۷).
«مسعود بن عمرو ازدی» پیشوای قبیله «ازد» بود و در جنگ جمل، با عایشه، طلحه و زبیر همراه شد (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۵۲۵). وی در مقام یکی از اشراف پنجگانه بصره، درخواست بیعت امام حسین۷ را بیجواب گذارد (ثقفی، ۱۳۵۳ش، ص۲۶۶). او دوست و یار صمیمی عبیدالله بن زیاد بود و هنگام قیام مردم علیه ابن زیاد، وی را پناه داد. ابن زیاد، نود روز پس از مرگ یزید، به سوی شام رفت و مسعود بن عمرو، صد تن از ازدیان را به فرماندهی قرة بن قیس، با وی همراه ساخت تا او را به شام بردند. ابن زیاد هنگام ترک بصره، مسعود را جانشین خود قرار داد (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۵، ص۱۷۲).
«مالک بن مسمع بکری»، بزرگ قبیله بنیبکر بن وائل بود و به بنیامیه گرایش داشت و در جنگ جمل، به مروان بن حکم پناه داد. وقتی امام حسین۷ با فرستادن نامه از اشراف بصره دعوت به بیعت کرد، مالک بن مسمع نیز از سران پنجگانه بصره بود که نامه امام را دریافت کرد؛ اما او به این دعوت پاسخ نداد. او که تمایلات اموی داشت، پس از واقعه کربلا و شهادت امام حسین۷ به مردم فرمان داد تا بیعت با یزید بن معاویه را تجدید کنند (ابیمخنف، ۱۳۶۷ش، ص۱۰۷)!
«قیس بن هیثم سلمی» مدتی کارگزار عثمان در خراسان بود (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۹، ص۴۹). هنگام کمکخواستن عثمان از اهل بصره، قیس برخاست و مردم را به یاری او تشویق کرد. مردم به یاری عثمان شتافتند؛ ولی با دریافت خبر قتل او بازگشتند. وقتی معاویه در سال ۴۵قمری، زیاد بن سمیه را بر بصره گماشت، قیس بن هیثم، والی مرودروذ، فاریاب و طالقان شد و مدتی را در آن سامان فرمانروایی کرد و بعد به بصره آمد. او در مقام یکی از سران بصره، نامه دعوت امام حسین۷ را بیجواب گذاشت. قیس سال ۶۶ قمری فرمانده جنگجویان عبدالله بن زبیر، علیه سپاه مختار بود و سال ۶۷ قمری در جنگ با مختار، با مصعب بن زبیر همراه شد و فرماندهی ساکنان عالیه را برعهده داشت. گویا او به همراه یاران مصعب، در مصاف با عبدالملک بن مروان کشته شد (نهجالبلاغه، نامه ۷۱).
«عمرو بن عبیدالله بن مَعمَر» از سران و اشراف بصره بود که نامه دعوت امام حسین۷ را دریافت کرد و آن را بیجواب گذاشت. عمرو در دوران عبدالله بن زبیر، از کارگزاران او شد و در سپاه مصعب بن زبیر، به مصاف مختار ثقفی رفت؛ سپس از او رویگردان شد و به عبدالملک مروان پیوست و سال ۸۳ قمری در دمشق، به مرض طاعون مُرد (ابن عساکر، ۱۴۱۵ق، ج۶۰، ص۲۸۵).
ج) جریان فرصتطلب
برخی نخبگان در رویارویی با حماسه خونین کربلا، در پی تأمین منافع و پیشبرد اهداف خویش بودند. «عبدالله بن زبیر بن عوام»، نماد این جریان است. او در سال دوم هجرت در مدینه به دنیا آمد و دوران کودکیاش در عصر رسالت گذشت (ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۹۰۵). ابن زبیر به خاندان پیامبر۹، بغض میورزید (نمازی شاهرودی، بیتا، ج۵، ص۱۸). او سبب انحراف پدرش نیز شد؛ آنگونهکه امیر مؤمنان۷ فرمود: «زبیر، پیوسته خود را از ما به شمار میآورد تا آنکه فرزندش عبدالله پا به جوانی گذاشت (نهج البلاغه، حکمت ۴۵۳؛ ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۹۰۷). ابن زبیر به خلافت یزید، واکنش منفی نشان داد و با یزید بیعت نکرد. ابن زبیر هنگام حضور امام حسین۷ در مکه، ظاهری ناصحانه به خود گرفت و از امام درخواست کرد که در مکه بماند و به عراق نرود (ابیمخنف، ۱۳۶۷ش، ص۱۵۲)؛ اگرچه سخنان متناقض دیگر نیز از او شنیده شد. به گفته مورخان، پسر زبیر از حضور امام حسین۷ در مکه دلخوش نبود و طمع داشت که با او (ابن زبیر) بیعت کنند. او «هر روز خدمت امام میآمد و میدانست که با حضور آن حضرت، هیچکس رغبت به بیعت با او نکند» (ابن اعثم، ۱۳۷۲ش، ص۸۳۷).
در یکی از دیدارها ابن زبیر به امام گفت: «اگر من پیروانی چون پیروان شما (در کوفه) داشتم، از آن شهر چشم نمیپوشیدم»! سپس از بیم آنکه مبادا متهم شود، گفت: «اما اگر شما در حجاز بمانی و در همین جا این کار را اداره کنی، انشاءالله با تو مخالفتی نخواهد شد»! آنگاه برخاست و از نزد امام رفت. بعد از رفتن او امام فرمود:
نزد این مرد، در دنیا چیزی محبوبتر از خروج من از حجاز نیست. او فهمیده است که با وجود من، کاری از وی بر نمیآید و مردم، او را با من برابر نمیدانند؛ ازاینرو دوست دارد که من از شهر خارج شوم تا صحنه برای وی خالی شود. (طبری، ۱۳۸۷ق، ج۳، ص۲۹۵).
وقتی امام حسین۷، عزم حرکت از مکه کرد، ابن عباس به پسر زبیر گفت: «آنچه دوست داشتی، اتفاق افتاد و برای او چنین خواند:
یا لک من قُنبرةِ بمَعنَر خلالکِ الجَوُّ فبیضی و اصفِری ونقِّری ما شئتِ ان تُنَقِّری
ای پرنده! محیط برایت آماده شد؛ فضا برایت فراهم شد؛ تخم بگذار و بخوان؛ هر چه میخواهی، دانه برچین. (سیوطی، بیتا، ص۲۰۶)
عبدالله بن زبیر، شخصیتی است که امیر مؤمنان۷ در اخباری غیبی او را حیلهگر و مکاری نامید که در پی کاری بیفرجام میرود و از ریسمان دین، برای صید دنیا استفاده میکند (ابن ابیالحدید، بیتا، ج۷، ص۲۴).
ابن زبیر پس از مرگ یزید، داعیه خلافت کرد و چند سالی بر حجاز و عراق حکم راند؛ تا آنکه در سال ۷۳ هجری در مصاف با لشکر عبدالملک مروان شکست خورد و به دستور حجاج، پیکر او را بر دار کشیدند. عبدالله بن عمر، که خود از همسویان خلافت اموی و مروانی بود، از کنار دار او گذشت و گفت: «بسیار روزه گرفتی و بسیار نماز گزاردی؛ ولی قدر و منزلت دنیا را بیش از آنچه بود، بالا بردی و دنیا شایسته این نیست، و همانا امتی که بدترین فرد آن تو باشی، امتی بر حق و راستی هستند» (دینوری، ۱۳۶۸ش، ص۳۱۵).
نتیجه گیری
امام حسین از زمانی که مسئله ولایتعهدی یزید مطرح شد تا هنگام حضور در کربلا و روز عاشورا، با صراحت در تبیین حق کوشیدند و نخبگان جامعه اسلامی را به بیداری، هوشیاری، موقعیتشناسی و مجاهدت برای حقیقت فراخواندند؛ اما سوگمندانه، بخش زیادی از صحابه و تابعین از شناخت زمانه دور ماندند و با سکوت مرگبارشان، به ذلت خلافت امویان تن دادند؛ همان نخبگانی که انتظار همراهی با رهروان حق از ایشان میرفت؛ اما خود را به خواب زدند و در سکوتِ سیاهشان، نظارهگر بزرگترین جنایت تاریخ بشریت و شهادت حسین بن علی۸ شدند که رویکرد منفی آنان، عبرتی برای حال و آینده نخبگان سیاسی و فرهنگی جامعه اسلامی است.