نامههای امام حسین بن علی در جریان قیام عاشورا

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

نامه‌های بر جای مانده از ابی‌عبدالله در دوره خلافت یزید، از آغاز تا پایان واقعه کربلا، هر یک سندهای قاطع تاریخی است در حقانیت راه و حرکت و اندیشه نورانی و راهنمای آن حضرت در میدان مجاهدت و مبارزه با دستگاه حاکم جبار اموی. از میان یازده ـ دوازده نامه‌ای که از امام در منابع آمده، بیشتر آنها خطاب به دوستداران و نزدیکان و معتقدان به حسین بن علی همچون محمد حنفیه، عبدالله بن جعفر و سران شیعه‌ی اهل کوفه نوشته شده که امام از آنها چشم یاری و حمایت داشت. اما برخورد آنها در قبال نصرت‌طلبی، روشنگری و هشدارهای امام حسین بسیار شگفت، تأثربرانگیز و در عین حال درس آموز است. وضعیت دشمنان و پیاده نظام حکومت ظالم روشن بود. اما تعجب از دوستان و داعیه‌داران مسلمانی است که جز اندکی، از همراهی با امام سرباز زدند و حسین بن علی را در اوج تنهایی و مظلومیت، تنها گذاردند و این آغاز نگون‌بختی و ابتلائات آنان و آیندگان شد.
 

کلیدواژه‌ها


ده سال نخست امامت امام حسین۷ همزمان با خلافت معاویة بن ابیسفیان است. در این دوران بنای آن حضرت۷ بر قیام و اقدامهای تند و تحریکآمیز علیه خلیفه نیست؛ چراکه معاویه بر اساس سیاست مکر و حیله خود و راضی نگاه داشتن توده مردم، با ظاهرسازی و مسلماننمایی، میکوشد با حفظ ظواهر و مظاهری از اسلام در خود و در جامعة تحت حاکمیت خویش، خلیفهای بحق و شایسته در نگاه مردم جلوه کند. شرایط جامعة اسلامی در زمان معاویه هنوز آنچنان بحرانی و غیر قابل تحمل، از جهت فساد، نشده بود که امام۷ را به موضعگیری سخت و بیپرده وادارد. اگرچه در این دوره نیز از طرف حسین بن علی۸ در قبال اعمال خلاف شرع معاویه و برخوردهای خشن او با شیعیان و طرفداران خط اهل بیت:، اعتراضهایی صریح، البته در قالب پیغامها و مکاتبات، صورت میگیرد و امام۷ انتقادهایی را ـ که طبیعتاً خوشایند فردی همچون معاویه و افکار و اعمال پلید او نیست ـ به او متوجه میسازد؛ چندان که معاویه در نامهای حضرت۷ را به جهت همین مخالفتها به شقاق و اختلافافکنی و شوراندن مردم علیه خلیفه متهم میسازد (ابن قتیبه، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۵۴).

با روی کار آمدن یزید کار خلافت شکل و ماهیتی متفاوت پیدا میکند و به تعبیر درستتر، ماهیت خلافت اموی آنچنانکه هست، خود را مینمایاند و به رخ مسلمانان میکشد. یزید بر خلاف پدرش معاویه، اهل تظاهر و پایبندی ریاکارانه به شریعت هم نیست و علناً گناهان بزرگ مرتکب میشود و از اینکه مسلمانان او را جوانی عیاش و شرابخوار و میمونباز بشناسند و بر فسق و بیایمانی او اتفاق نمایند، هیچ ابایی ندارد. جامعة اسلامی پس از معاویه متظاهر به دین، به حاکمی مبتلا شده بود که هیچ علاقه و علقة ایمانی نداشت؛ با اهل بیت دشمنی میورزید؛ شخصیتی جلف و سبکسرانه داشت؛ لهو و لعب و خوشگذرانی دغدغة اصلی او محسوب میشد و نشان میداد که فلسفة بر سرکار آمدن و خلیفه شدنش توطئهای است اموی در محو اسلام و ریشهکن کردن تمام اصول و ارزشهای دینی و بر باد دادن محصول سالها تلاش و ایثار و مجاهدتهای پیامبر۹ و خاندان مکرمش در هدایت مردمان و افشاندن بذر توحید و عدالت و اصالتهای الهی و انسانی در دل و جان انسانها.

با وجود یزید، نهال نوپای اسلام در معرض تهدیدی جدی و بنیانکن قرار گرفته بود و همه شواهد بر عزم اساسی خلافت، در همه سطوح، بر عملی کردن این تهدید گواهی میداد. اینجاست که امام حسین۷ دیگر سکوت و مدارا و بیاقدامی را جایز نمیشمرد و چون اساس اسلام و دین خدا را در خطر زوال و نابودی میبیند، تغییر رویه میدهد و با کنار گذاشتن ملاحظات و رعایتهای گذشته، پا در میدان مواجهه و مبارزه مستقیم میگذارد و عَلَم قیام علیه حکومت سراسر فسق و فساد و بیداد یزید را بر میافرازد تا سرانجام به بدترین و فجیعترین شکل به شهادت میرسد.

قیام شهادتطلبانة ابیعبدالله۷ در برابر یزید و عمال خبیث او نه از سر جاهطلبی و قدرتخواهی بود و نه به خاطر خودخواهی و فساد و ستمگری؛ هدف امام۷ امر به معروف و نهی از منکر و زندهکردن دینِ در حال موتِ خدا و جاری نمودن سنت راستین رسول خدا۹ و راه و رسم علی بن ابیطالب۷ در جامعه اسلامی بود؛ از جمله روشنترین گواهان بر این معنا، سخنان و نامههای امام حسین۷ است که از ایشان به یادگار مانده و راه و اهداف و انگیزههای قیام امام۷ را به دقیقترین و مطمئنترین بیان نمایان میسازد. مقاله حاضر، ترجمه آن دسته از نامههای امام حسین۷ و حاوی نکتهها و مطالب ارزنده و راهگشا در فهم و تحلیل حماسه و حرکت جهادی ابیعبدالله۷ است. مبنای کار در ترجمه نامهها، متون موجود در کتاب گرانارج مکاتیب الائمه:، نوشته آیتالله احمدی میانجی=، بخش «مکاتیب الامام الحسین بن علی» فصل «مکاتیبه فی عهد یزید» بوده است.

از آنجا که این نامهها در موقعیتهای مختلف نهضت و خطاب به افراد با گرایشهای متفاوت فکری و اعتقادی نوشته شده، افزون بر ارزش تاریخی، خواننده را در شناخت ماهیت قیام ابیعبدالله۷ و شناخت دیدگاههای امام۷ درباره اوضاع اجتماعی آن روزگار و مسئله خلافت اسلامی و جایگاه ویژه خود حضرت۷، به عنوان امام و هادی امت، و نیز تبیین خصوصیات امام حق در قبال امام باطل، یاری خواهد کرد.

نامه یکم: به محمد حنفیه، هنگام بیرون رفتن از مدینه به مکه

محمد حنفیه، فرزند امیر مؤمنان علی۷ و برادر سیدالشهدا، از شیعیان مبارز اسلام و علمدار سپاه علی۷ در جنگ جمل بود. پس از شهادت امیرالمؤمنین۷، همچون دیگر بنیهاشم، در مدینه انزوا گزید و از او موضعگیری خاص سیاسی در زمان امام حسن۷ گزارش نشده است. پس از مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید، آنگاه که ابیعبدالله از بیعت سر باز زد و قصد خروج از مدینه به سوی مکه نمود، محمد حنفیه جزو کسانی بود که امام۷ را از رفتن بر حذر میداشت و به دوری جستن از نیروهای حکومت و بهانه ندادن دست حاکمیت توصیه میکرد. امام حسین۷ برادرش محمد را دلداری داد و خیرخواهیاش را ستود و به ایشان اجازه فرمود در مدینه بماند و از بنیهاشم مراقبت نماید و گزارش حال آنان را به حضرت۷ برساند و آنگاه در وصیتنامه معروف خود به وی، اصول اهداف قیام خود و مسئولیت دیگر مسلمانان در قبال این حرکت را بیان فرمود. اینک تفصیل ماجرا، از مقتل الحسین خوارزمی:

حسین بن علی۸ چند شبی پیش از بیرون رفتن از مدینه، نزدیک قبر جد بزرگوارش رفت و گفت:

سلام بر تو ای رسول خدا! من حسینم، پسر فاطمه، پسر تو و پسر دختر تو؛ همان نوادهات که میان امت خود همچون امانتی گران بر جای نهادی. گواه باش ای پیامبر خدا که اینان مرا بییاور گذاشتند و حقم را تضییع کردند و حرمتم را نگاه نداشتند و این تا روزی که به دیدارت آیم، شکایت من از این امت است.

آنگاه به نماز برخاست و به رکوع و سجده مشغول گردید.

ولید بن عتبه همان شب مأموری را به خانه حسین۷ فرستاد که بنگرد آیا از مدینه خارج شده یا نه. چون دانست که در خانه نیست، گفت: «خداوند را سپاس که بیرون رفت و خداوند مرا به ریختن خون او مبتلا نکرد». امام حسین۷ صبحهنگام، به خانه بازگشت.

در سومین شب، امام۷ بار دیگر به زیارت قبر رسولالله۹ مشرف شد و چند رکعت نماز به جای آورد و پس از نماز عرضه داشت:

خداوندا! این، قبر پیامبرت محمد است و من فرزند دختر پیامبر توأم. کاری برایم پیشآمده که خود میدانی. خداوندا! من نیکیها را دوست میدارم و از منکرات بیزارم. اینک از تو، ای صاحب جلالت و حرمت، میخواهم به حق این قبر و پیکری که در آن است، در این واقعه چیزی را برایم بخواهی و پیشآوری که رضایت تو و رضایت رسولالله و رضایت مؤمنان در آن است.

پس شروع به گریستن کرد و این حالت تا نزدیک صبح برای ایشان باقی بود. آنگاه سر خود را بر قبر گذاشت و خوابی سبک او را در ربود. در خواب، رسول خدا۹ را دید که با گروهی انبوه از فرشتگان، که در طرف راست و چپ و در پیش رو و پشت سر او قرار داشتند، به او نزدیک میشود. پیامبر۹ چندان نزدیک آمد که حسین۷ را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسه زد و فرمود:

محبوب من، حسین! گویا میبینم که به زودی به خون خود آغشته میشوی و در سرزمین کربلا سر از تنت جدا میکنند و این کار به دست جماعتی از امت من صورت میگیرد. درحالیکه تو تشنهای و آبت نمیدهند و جگرسوختهای هستی که سوز عطشت را فرو نمینشانند و اینان، با وجود این، شفاعت مرا آرزو دارند. چه فکر میکنند؟! خداوند آنان را در قیامت به شفاعتم نرساند و نزد خداوند هیچ نصیبی نخواهند داشت. عزیز من، حسین! پدر و مادر و برادرت پیش مناند و مشتاق دیدار تو. و در بهشت برای تو مقامات و مراتبی مهیا گردیده که جز با شهادت به آنها نتوانی رسید.

ابیعبدالله۷ چشم به جدّ بزرگوارش پیامبر۹ دوخته و سخنان او را میشنود و میگوید: «ای جد نازنین من! مرا نیازی به بازگشت به دنیا نیست. دستم را بگیر و با خود به قبر وارد کن». پیامبر۹ به او میفرماید: «حسین جان! تو باید به دنیا بازگردی تا طعم شهادت در راه خدا را بچشی و به آن پاداش بزرگ ـ که خداوند در ازای این فداکاری برایت مقدر کرده ـ نائل شوی و بدان که تو و پدر و برادرت و عمویت و عموی پدرت در روز قیامت در یک گروه محشور میشوید و به بهشت میروید».

امام حسین۷ نگران و بیمناک از خواب پرید و آنچه را در رؤیا مشاهده کرده بود، برای خانواده و بنیعبدالمطلب باز گفت. در آن روز، در شرق و غرب عالم، کسی نبود که از خاندان رسول خدا۹ غصهدارتر باشد و چشمان اشکبارتر داشته باشد.

حسین۷ آماده شد و تصمیم گرفت از مدینه خارج گردد. شبهنگام کنار قبر مادرش فاطمه۳ رفت و آنجا نماز خواند و او را بدرود گفت. آنگاه قبر برادرش حسن۷ را زیارت کرد و نمازی به جای آورد و او را وداع گفت و صبحگاهان به خانه بازگشت. همان وقت، محمد حنفیه خدمت حضرت۷ رسید و گفت:

برادرم! جانم به فدایت. تو نزد من از همه محبوبتر و عزیزتری. درحالیکه من هیچگاه نصیحت و خیرخواهی خود را از کسی دریغ نکردهام و اکنون کسی جز تو به این خیرخواهی سزاوارتر نیست؛ چراکه تو و من برادریم و تو خودِ من، و روح و چشم و بزرگ خاندان منی و کسی هستی که اطاعتش بر من واجب است؛ زیرا خداوند تبارک و تعالی تو را شرافت بخشیده و از مهتران بهشت قرارت داده است. میخواهم چیزی بگویم. آن را از من بپذیر.

حسین۷ فرمود: «هرچه میخواهی و به نظرت میرسد، بگو». محمد گفت:

پیشنهاد میکنم تا جایی که ممکن است خود را از یزید بن معاویه و از آبادیها دور نگاه داری و نمایندگانت را به میان مردم بفرستی و به بیعت با خود دعوتشان کنی. اگر با تو همپیمان شدند، خداوند را بر این امر سپاس گویی و به شیوة رسولالله و خلفای راشدین و هدایت یافته، کار ایشان را بر عهده بگیری تا روزی که خداوند جانت را بستاند؛ درحالیکه هم او از تو خشنود است و هم جماعت مؤمنان؛ همچنان که از پدر و برادرت راضی بودند. اما اگر مردم، پیرامون کسی دیگر فراهم آمدند، باز شاکر خداوند باش و سکوت اختیار کن و در خانه بنشین. بیشک من نگران توأم که مبادا به شهری از شهرها وارد شوی یا به مردمی رو کنی و میان شما جنگ و کشتاری رخ نماید. عدهای با تو همراه شوند و عدهای علیه تو اقدام کنند و تو در میان، کشته شوی.

حسین۷ فرمود: «برادر! میگویی به کجا روم؟» گفت:

به مکه برو، اگر در آنجا کارت به سامان شد، این همان چیزی است که میخواهی. والا به سرزمین یمن برو که مردمش یاران جد و پدر و برادرت بودند و قلبهایی مهربان و نازک دارند و سرزمینشان پهناورترین است و آنها خود از همه خردمندترند. اگر سرزمین یمن تو را پذیرفت، چه بهتر؛ وگرنه به ریگزارها و قلههای مرتفع پناه ببر و از شهری به شهر دیگر کوچ کن تا ببینی که کار مردمان به کجا منتهی میشود و خداوند خود میان ما و این جماعت فاسق داوری فرماید.

ابیعبدالله۷ فرمود: «برادرم! به خدا سوگند اگر هیچ پناه و گریزگاهی وجود نداشته باشد، هرگز با یزید بن معاویه دست بیعت نخواهم داد که پیامبر۹ فرمود: خداوندا! وجود یزید را خیر و برکت مده!». محمد حنفیه چیزی نگفت و به گریه افتاد و امام۷ نیز لختی گریست و آنگاه فرمود:

برادرم! خداوند از طرف من تو را پاداش خیر دهد! تو خیرخواهی کردی و پیشنهاد درست دادی. امیدوارم که رأی تو قرین توفیق و استواری باشد. اما من تصمیم به رفتن به مکه دارم و من و برادران و برادرزادگان و دیگر پیروانم که با من همراه و همرأی و همپیماناند، همگی آمادة حرکتیم و تو ـ برادر من ـ عیبی ندارد که در مدینه بمانی و مراقب بنیهاشم باشی و چیزی از امور ایشان را از من پنهان نداری.

آنگاه امام حسین۷ دوات و کاغذ طلبید و این وصیت را برای برادرش محمد، به قلم آورد:

بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما اوصى به الحسین بن علی بن ابی طالب الى اخیه محمد بن علی المعروف بابن الحنفیة: اِن الحسین بن علیّ یَشهد ان لا اله الّا اللهُ وحدهُ لا شریک لهُ، و أنّ محمداً عبدُه و رسولهُ، جاء بِالحق مِن عند الحقِّ، و اَنّ الجنّةَ والنّار حقّ، و اَن الساعةَ آتیةٌ لا ریْبَ فیها و اَنّ اللهَ یَبعثُ مَن فی القبورِ. اِنّی لم اَخرج اشراً و لا بَطراً و لا مُفسداً و لا ظالماً و انّما خَرجتُ اَطلُبُ الاصلاحَ فی اُمّةِ جدّی محمدٍ اُریدُ انْ آمرَ بالمعروفِ و اَنهى عنِ المنکَرِ و اَسیرُ بِسیرةِ جدّی محمد و سیرةِ ابی علی بن ابیطالب. فمنَ قَبِلنی بقبولِ الحقّ فَاللهُ اَولى بِالحقّ، و مَن رَدَّ علیَّ هذا صبرتُ حتّى یقضیَ اللهُ بینی و بینَ القومِ بالحقّ، وُ یَحْکُمَ بینی و بینَهم و هُو خیرُ الحاکمین.َ. وهَذه وصیّتی یا اَخی، و ما تَوفیقی الاّ باللهِ عَلَیه توکّلتُ والیه اُنیبُ والسلام علیکَ و على منِ اتّبعَ الهُدى ولا قوّةَ الّا بالله العَلیّ العَظیم.

بسم الله الرحمن الرحیم. این وصیت حسین بن علی بن ابیطالب۷ است به برادرش محمد بن علی، معروف به ابن حنفیه: حسین بن علی۸ گواهی میدهد که هیچ معبودی جز خداوند یکتا نیست و او یگانه است و شریک ندارد. و اینکه محمد بنده و رسول خداست که حق را از سوی خدای حق به ارمغان آورد. و بهشت و آتش حق است و قیامت بیهیچ تردیدی، آمدنی است و خداوند مردگان در گورها را زنده میگرداند و بر میانگیزاند. من هرگز از سر طغیان و دشمنی و ظلم و تبهکاری و بیداد از مدینه بیرون نمیروم. تنها دلیل من برای خروج اصلاحخواهی و به سامان کردن امور امت جدم محمد۹ است. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به شیوة جدم محمد و سیره پدرم علی۷ رفتار کنم. پس هر کس مرا از آن جهت که حق با من است، بپذیرد، بیشک خداوند به حق سزاوارتر است و هرکس حق مرا انکار کند، صبر پیشه میسازم تا خداوند خود میان من و این جماعت به حق داوری کند و حکم فرماید که او بهترین حکمکنندگان است. و این وصیت من بود برادر! و توفیق و کامیابی من جز به ارادة خداوند نخواهد بود. بر او توکل دارم و به او روی میکنم و سلام بر تو و هرکس که طریق هدایت پیماید. ولا قوة الا بالله العلی العظیم.

امام۷ نامه را پیچید و مُهر کرد و به برادرش محمد سپرد. سپس او را بدرود گفت و نیمه شب، با همه خانوادهاش راهی مکه شد. و این، در سومین شب از ماه شعبان سال ۶۰ هجری بود. امام۷ از راه اصلی، به سوی مکه حرکت کرد و همچنان که میرفت، این آیه را میخواند: {فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ} (قصص: ۲۱)؛ «پس هراسان و درحالیکه هر سو را مینگریست، از آن شهر بیرون رفت و گفت: پروردگارا! مرا از ستمکاران رهایی بخش» (خوارزمی، بیتا، ج۱، ص۱۸۶؛ ابن اعثم، ۱۴۰۶ق، ج۵، ص۲۱).

نامه دوم: به بنیهاشم هنگام خروج از مدینه

اهل مدینه و به طور خاص بنیهاشم از همان روزی که ابیعبدالله۷ با طرح ولایتعهدی یزید از طرف معاویه مخالفت ورزید و با یزید بیعت نکرد، مورد بیمهری معاویه قرار گرفتند. معاویه بر آنان سخت گرفت و از عطا و بخشش خود محرومشان ساخت. با وجود تمام مشکلات و تهدیدهای حکومت، بنیهاشم به خواست معاویه تن در ندادند و حاضر به بیعت با یزید نشدند. این جزو مسلمات تاریخی و نمونهای از موضعگیریهای حق و ظلمستیزانه خاندان پیامبر۹ در مقابل طواغیت و حاکمان جور است. با این همه یک سؤال و ابهام همواره دربارة بنیهاشم و همراهی نکردن آنان با امام حسین۷ وجود دارد که چه عامل یا عواملی آنان را در مدینه زمینگیر و سست نمود و ابیعبدالله۷ مجبور شد با تعداد اندکی، که جز خویشان و نزدیکانش نبودند، قدم در آن راه پرخوف و خطر بگذارد و از حمایت و یاری کسانی که بیشترین حق و ولایت را برگردنشان داشت، محروم بماند. آیا جوّ ارعاب و تهدید پس از مرگ معاویه عامل بود یا دلخوشیها و راحتطلبیها و فریبندگیهای دنیایی بر آنان غلبه کرده بود و در آنان عزم و انگیزة حرکت و اقدام و اعتراض و جاننثاری در راه دین خدا را در کنار ولی خدا به حداقل ممکن رسانده بود. هرچه بود، امام حسین۷ ناامیدانه و با دلتنگی و اندوه نسبت به بیتفاوتی و مرعوبیت بنیهاشم، مدینه را به قصد مکه ترک کرد؛ اما پیش از رفتن در چند کلمه آکنده از خیرخواهی و هدایتگری، و با لحنی قاطع، حجت را بر آنان تمام کرد و آیندهشان را بر روشنترین شکل در دو صورت همراهی کردن و همراهی نکردن با امام۷، پیش چشمشان آورد که اگر به او ملحق شوند، به شهادت ـ که رستگاری ابدی است ـ میرسند؛ وگرنه هرگز روی فتح و کامیابی و راحت نخواهند دید.

حمزة بن حمران گوید: روزی نزد امام صادق۷ سخن از قیام حسین۷ و همراهی نکردن محمد حنفیه با ایشان به میان آمد، حضرت۷ به من فرمود: حمزه! بعداً در این باره با تو سخن خواهم گفت. در باب این موضوع، دیگر سؤال نکن. حسین۷ چون خواست از مدینه بیرون رود، کاغذ طلبید و بر آن نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علیّ الى بنیهاشم: امّا بَعد. فاِنّه مَن لَحقَ بی منکُم استُشهِدَ معی، و مَن تخلَّف لَم یَبلُغِ الفَتَح. والسّلام.

بسم الله الرحمن الرحیم، از حسین بن علی به بنیهاشم: اما بعد، هرکس به من ملحق شود، به شهادت خواهد رسید و هرکس واپس مانَد، هرگز پیروز و کامیاب نخواهد شد. والسلام (صفّار، ۱۴۰۴ق، ص۴۸۱).

نامه سوم: به یزید بن معاویه و ابراز بیرازی از عملکرد او

ظاهراً هنوز امام حسین۷ به مکه نرسیده بود که یزید از جریان مطلع میشود و در نامهای تهدیدآمیز به عبدالله بن عباس، اولاً او را از حرکت امام۷ آگاه میکند و ثانیاً از گمان خویش میگوید که ابی عبدالله۷ به تحریک و پیشاندازی گروهی از مردم عراق، که او را به آرزوی خلافت انداختهاند، به چنین اقدامی دست زده و با این کار خود پیوند خویشی و قبیلهای را گسسته است. پس چه خوب که وی (ابن عباس) ـ که بزرگ بنیهاشم و مورد توجه حسین۷ است ـ او را از هر کار تفرقهانگیز و دردسرسازی باز دارد و مانع شقاق و جدایی بین مسلمانان شود.

ابن اعثم گوید: در این میان نامهای از یزید بن معاویه خطاب به مردم مدینه (بنیهاشم و دیگران) از شام توسط نامهرسان به مدینه رسید که در آن این اشعار نوشته شده بود:

هــــان! ای ســـواری کــه بــامــدادان بر شتر تنومند خود شتابان ره میسپاری

- با اینکه از قریش دور افتادهام، به ایشان برسان میان من و حسین خدا و پیوند خویش حکم خواهد کرد

- سوگند به مقامی که کنار کعبه قرار دارم، بیادش آورمپیام الهی را و آنچه باید بدان وفادار بود

- شما به افتخار مقام مادرتان قوم خود را اندوهگین میکنید به جان خودم سوگند که مادری پارسا و گرامی و پاک است

- او کسی است که هیچکس به فضیلتش نرسد دختر پیامبر و گزیدهتر کسی است که میدانند

- فضیلت او برای شما برترین فضیلت است و دیگران نیز از این فضیلت بهرهای دارند

- من به خوبی میدانم و هیچ نادرستی و کذبی در آن نیست و ظن و گمان گاهی راست میآید و گاهی نه

- که آنچه در پی آنید به زودی از کفتان خواهد رفت به صورت کشتگانی که عقابها و کرکسها براستان خواهند آورد

- ای قوم ما! آتش جنگ را که آرام گرفته بر میفروزید به ریسمان صلح چنگ زنید و به آشتی پناه برید

- جنگ مردمان پیش از شما را فریفته و امتهایی را تباه و نابود کرده است

- با خود منصف باشید و با گردنکش خود را هلاک مسازید چه بسا طاغیانی که پایشان لغزیده است

مردم مدینه این اشعار را ـ که از آن بوی تند تهدید و سرکوب به مشام میرسید ـ خواندند و آنگاه نامهرسان و نامه را خدمت امام حسین بن علی۸ فرستادند. امام۷ چون اشعار را نگریست، دانست که نامه از یزید بن معاویه است. پس در جواب چنین نوشت:

بِسْم الله الرحّمنِ الرّحیم. فَاِن کَذَّبوکَ فَقل لِی عَمَلی و لَکُم عَملَکُم، اَنتُم بَریئوُنَ مِمّا اَعملُ وَ اَنا برَئّ مِمّا تَعملونَ، والسَّلامُ.

به نام خداوند بخشنده مهربان اگر تو را تکذیب و انکار کردند، بگو: کار من برای من، و کار شما برای شما باشد. شما از آنچه من میکنم بیزارید و من از آنچه شما میکنید بیزارم. والسلام.

آنگاه ابیعبدالله۷ تمام یاران و اصحابش را ـ که قصد همراهی با حضرت و حرکت به سوی عراق داشتند گرد آورد و به هرکدام ده دینار و یک شتر برای حمل بار سفر عطا کرد و بعد از طواف خانه خدا و سعی بین صفا و مروه، مهیای حرکت شد و دختران و خواهرانش را سوار بر مرکبها نمود (ابن اعثم، ۱۴۰۶ق، ج۵، ص۶۸).

نامه چهارم: به کوفیان وقتی که مسلم بن عقیل را به نمایندگی نزد ایشان فرستاد

پس از مرگ معاویه، بزرگان کوفه ـ که شهر شیعیان و دوستداران اهل بیت: بود ـ در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند. سلیمان پس از گزارش مرگ معاویه و امتناع امام حسین۷ از بیعت با یزید، به آنان گفت: اگر حقیقتاً میدانید که برای یاری امام۷ و نبرد با دشمنانش آمادگی دارید و توان از جانگذشتگی و ایثار در شما هست، به او نامه بنویسید و اعلام آمادگی کنید؛ وگرنه او را نفریبید و بیجهت دم از حمایت و جانبازی نزنید.

بیشک سلیمان بن صرد، کوفیان را به خوبی میشناخت و از روحیات آنان آگاهی تمام داشت. میدانست که مردمی پرشور و حرارتاند و البته تا آنجا که پای فداکاری و ایثار جان به میان نیامده، از جهت فکری و ادعا چیزی کم ندارند. یعنی حق را از باطل به درستی باز میشناسند و میفهمند چه کسی حق است و راست میگوید و چه کسی باطل است و دروغ میگوید. اما مقدم بر تمام این درستفکریها و تشخیصهای حق، منافع و برخورداریهای دنیایی قرار دارد که نهایتاً اگر پای این منفعتها به وسط کشیده شود، تشخیص آنان نیز عوض میشود و دست از حق و مطالبة آن برمیدارند و به باطل میگرایند و در صف مخالفان و دشمنان پیشوای حق در میآیند.

حاضران در جلسه قاطعانه و یکصدا بر جهاد و فداکاری و ایستادگی تا پای جان در کنار حسین بن علی۸ تأکید کردند و بر جنگ با دشمنانش متعهد گردیدند و نامه نوشتند.

به تصریح همة مورخان، کوفیها نامههای بسیاری به اباعبدالله۷ نوشتند؛ نامههای فردی و نامههای گروهی با امضاهای متعدد. نامهها همچون سیل از کوفه به مکه سرازیر میشد و به امام حسین۷ میرسید و همه یک پیام و محتوا داشت که خواهان رهسپاری وی به سوی کوفه بودند تا کسی را که به ناحق زمامدار مسلمانان گشته و جزو بدترین و شریرترین انسانهاست، از میان بردارد و مردمان را از زیر یوغ ظالم و استبداد امویان رهایی بخشد.

شمار امضاکنندگان نامهها، که به دوازده هزار نفر رسید، امام۷ که تا آن وقت سکوت اختیار کرده بود، دیگر بیپاسخ گذاشتن درخواستها را بر خود روا نشمرد و برای اتمام حجت با نامهنویسان و معذوریت در پیشگاه الهی، اقدام به پاسخ نمود و ابتدا مصلحت را در آن دید که برای سنجش وضعیت کوفه و میزان پایبندی و تعهدپذیری و پای کار بودن کوفیان و اطمینان از قول و قبولهای آنان، کسی را به نمایندگی نزد آنان گسیل کند. ازاینرو عموزادة خود، مسلم بن عقیل، را که شجاعترین فرزندان عقیل و مورد اعتماد امام۷ و مردی ماهر و کاردان در سیاست بود، برای این وظیفه خطیر برگزید و با جواب نامهها به کوفه فرستاد.

نامه امام حسین۷ در منابع تاریخی و روایی به عبارات مختلفی نقل شده است. نقل شیخ مفید= در الارشاد دربارة این نامه و جریانات منجر به آن اینگونه است:

وقتی خبر مرگ معاویه به کوفه رسید، دربارة یزید جستوجو کردند و دانستند حسین۷ با او بیعت نکرده و عبدالله بن زبیر نیز از بیعت سر بر تافته و هر دو رهسپار مکه شدهاند. شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی انجمن کردند و خبر هلاکت معاویه را باز گفتند و خداوند را بر این واقعه حمد و ثنا کردند. از آن میان، سلیمان بن صرد گفت:

معاویه از دنیا رفته و حسین۷ از بیعت با بنیامیه خودداری ورزیده و شما شیعیان او و از هواداران پدرش علی بن ابیطالب۷ هستید. پس اگر مطمئنید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنانش قصد جنگ دارید و در راهش از دادن جان دریغ نمیکنید، به او نامه بنویسید و اعلام آمادگی کنید. ولی اگر از پراکندگی و سستی در حمایتش بیم دارید، او را دلخوش مکنید و فریب مدهید.

جماعت گفتند: «هرگز! ما با دشمن او میجنگیم و در راه او جانبازی خواهیم کرد». گفت: «پس برای دعوت، به او نامه بنویسید». حاضران در جلسه، نامهای به این مضمون به امام حسین۷ نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم. نامهای است از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه و رفاعة بن شداد بجلی و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان باایمان و مردم مسلمان کوفه به حسین بن علی۸: درود بر تو. ما خداوند را به وجود همچون تویی سپاس گزاریم. خداوندی که جز او کسی سزاوار پرستش نیست و حمد خداوند را که دشمن ستمکار سرکشِ شما را در هم شکست و نابود کرد. آن دشمنی که بر این امت یورش برد و به ستم، خلافت و زمامداری امور آنان را برای خویش بربود و اموالشان را به زور تصاحب کرد و بیرضایت ایشان بر آنان فرمان راند. خوبان و نخبههاشان را بکشت و بدان و اشرار را به جایشان نشاند و مال خدا را دست به دست در میان طاغیان و ثروتمندان به گردش درآورد. نابودی و دوری از رحمت خدا نصیبش باد! چنانکه قوم ثمود دور و نابود شدند. ما امام و پیشوایی نداریم. پس نزد ما بیا به این امید که خداوند به تو ما را پیرامون حق گرد آورد. نعمان بن بشیر (به فرمانداری از طرف یزید و بنیامیه) در قصر فرمانداری است و ما در روزهای جمعه به امامت وی نماز نمیخوانیم و در عیدها با او به صحرا نمیرویم و اگر بدانیم که به سوی ما حرکت کردهای، او را از شهر کوفه میرانیم و انشاءالله به شام خواهیمش فرستاد.

نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال فرستادند و سفارش کردند، به شتاب نامه را به ابیعبدالله۷ برسانند. نامهرسانان، یکسره تاختند و در دهم ماه رمضان در مکه بر امام۷ وارد شدند و نامه را تحویل ایشان دادند.

مردم کوفه پس از اولین نامه، نامههای دیگری که حدود ۱۵۰ نامه با امضای بسیار میشد، به وسیله قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله و عبدالرحمان بن شداد ارحبی و عمارة بن عبدالله سلولی برای امام۷ ارسال کردند. آنگاه دو روز بعد، هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را با نامهای بدین مضمون نزد ابیعبدالله۷ روانه کردند:

بسم الله الرحمن الرحیم. نامهای است از طرف شیعیان مؤمن و مسلمان حسین بن علی۸، به ایشان: پس از حمد و ثنای پروردگار ـ با شتاب نزد ما بیا که مردم چشم به راه توأند و اندیشهای جز تو ندارند. پس بشتاب، بشتاب! شتاب کن، شتاب کن! والسلام.

در مرحلة بعد، کسانی چون شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و یزید بن رویم و عروة بن قیس و عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمرو تیمی به امام حسین۷ نامه نوشتند که: «پس از حمد و ستایش خداوند. همانا باغها سرسبز و خرم گردیده و میوهها رسیده است. هر زمان که خواهی بیا که لشکری بسیار و مجهز آماده یاری توست. والسلام».

نامهرسانها و فرستادگان یکی پس از دیگری با حضرت دیدار میکردند و ایشان حال مردم را از آنان میپرسید و جویای اوضاع میشد. تا اینکه بالأخره امام۷ تصمیم به پاسخ گرفت و نامهای نوشت و آن را به هانی بن هانی و سعید بن عبدالله، که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند، داد تا به کوفه برسانند:

بِسم الله الرّحمنِ الرّحیم. مِنَ الحُسینِ بنِ علیٍّ۸ اِلى الْمَلَاء مِنَ المؤُمنینَ و المسلمینَ، أمّا بَعدُ: فَاِنّ هانئاً و سَعیداً قَدِما علیّ‏ بِکُتبِکُم وَ کانا آخِرَ مَن قدِمَ عَلیّ مِن رُسُلکِم، و قَد فَهمتُ کُلّ الذّی اقْتَصَصْتُم و ذَکَرتُم، و مقالَةُ جُلِّکمُ: إَنّه لیسَ عَلَینا إمامٌ فأقبِل، لعلّ الله أن یَجَمَعَنا بِکَ على الهُدى وَ الَحقِّ.

وَ إِنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَإِنْ کَتَبَ إِلَیَّ أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْیُ مَلَئِکُمْ وَ ذَوِی الْحِجَا وَ الْفَضْلِ مِنْکُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ وَ قَرَأْتُ فِی کُتُبِکُمْ أَقْدَمُ عَلَیْکُمْ وَشِیکاً إِنْ شَاءَ اللهِ فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللهِ وَ السَّلَامُ.

بسم الله الرحمن الرحیم. نامهای است از حسین بن علی۸ به جماعت مؤمنان و مسلمانان. اما بعد، هانی و سعید نامههاتان را به من رساندند و این دو آخرین فرستادگان شما بودند و من تمام آنچه را گفته و داستان کرده بودید، دانستم. سخن بیشتر شما این بود که: «ما امام و پیشوایی نداریم. پس به سوی ما بیا؛ باشد که خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایتگر آورد». اینک من برادرم و پسرعمویم و کسی را که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم است، یعنی مسلم بن عقیل را نزد شما فرستادهام تا اگر به من خبر داد که رأی شما و اندیشه خردمندان و دانایانتان همان سخن فرستادگان شما و همان چیزی است که من در نامههاتان خواندهام، انشاءالله به زودی نزد شما آیم. به جانم سوگند، تنها کسی امام و پیشواست که به کتاب خدا در میان مردم داوری کند و به دادگستری و عدالت اقدام نماید و به این حق متدین باشد و خود را در آنچه مربوط به خداست، ممحّض گرداند.

ابیعبدالله۷ مسلم بن عقیل را طلبید و او را به همراه قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبدالله سلولی و عبدالله و عبدالرحمان، پسران شداد ارحبی به کوفه فرستاد و مسلم را به پرهیزکاری و پوشیده داشتن کار خود و مدارا با مردم توصیه فرمود و اینکه اگر دید مردم بر سخن خویش باقیاند و گرد آمدهاند، زود امام۷ را مطّلع سازد (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۳۶).

نامه پنجم: به مسلم بن عقیل

مسلم بن عقیل تربیتشده مکتب اهل بیت: و یار وفادار ابیعبدالله۷ و یکی از سربازان مخلص و مورد اعتماد در لشکر آن حضرت بود که به جهت بصیرت فوقالعاده و شجاعت و دلاوری بالا و شناختی که از اوضاع مردم کوفه داشت، امام۷ وی را مأمور رفتن به کوفه و زمینهسازی برای اقدامات بعدی نمود. مسلم بن عقیل در نیمه ماه رمضان از مکه رهسپار کوفه شد و همچنانکه خواهیم خواند، در این مسیر نخست به مدینه رفت و در مسجد رسول خدا۹ نماز گزارد و با خاندان و دوستدارانش خداحافظی کرد و راه خویش را به سوی کوفه ادامه داد.

هنگام ورود مسلم به کوفه، نعمان بن بشیر والی آن شهر بود. نعمان نسبت به مردم آسانگیر و اهل مدارا بود و به همین علت جناب مسلم توانست در ابتدای ورود خود به کوفه شیعیان را پیرامون خود گرد آورد و از آنان برای امام حسین۷ بییعت بگیرد. اما با روی کار آمدن عبیدالله بن زیاد، ورق تماماً برگشت و اوضاع ـ که تا آن روز به مراد و نفع مسلم پیش رفته بود ـ دگرگون شد و کوفیان یکایک از گرد او دور و دورتر رفتند و تهدید و ارعاب ابن زیاد و عملة او از یک سو و ترسویی و بیثباتی شخصیت کوفیها از سوی دیگر، باعث شد مسلم پس از آن همه ادعاها و بیعتها، خود را در کوچههای کوفه و میان چهار هزار نفر از سپاه ابن زیاد، یکه و تنها ببیند و در پیکاری نابرابر با نیروهای جرار حکومت، پس از مجاهدتی سخت و دلیرانه از پای درآید و در راه احقاق حق اهلبیت: و حاکم شدن فضائل و عظمتهای انسانی، مظلومانه سرش از بدن جدا گردد و خون پاکش به دست نامردترینهای تاریخ بر زمین ریخته شود.

اما قضیة نامه ابیعبدالله۷ به مسلم بن عقیل، چنانکه در الارشاد شیخ مفید و دیگر منابع تاریخی از آن یاد شده، از این قرار است:

مسلم در آنجام فرمان امام۷ و رساندن خود به کوفه، نخست خود را به مدینه رساند و پس از گزاردن نماز در مسجدالنبی و وداع با بستگانش، دو راهنما و راهبلد را اجیر کرد و با خود همراه ساخت. راهنمایان مسلم را از بیراهه بردند و همین در ادامه مسیر، راه را بر آنان مشتبه کرد و گمراه شدند. تشنگی سخت بر آنان غلبه نمود و از رفتن بازماندند. و چون راه را باز یافتند، چون دیگر نیرویی برای رفتن و حتی سخن گفتن نداشتند، با اشاره حدود راه را به مسلم نمایاندند. وی راه را پیش گرفت و از آنان جدا شد و دو راهنما از اثر تشنگی هلاک شدند.

مسلم بن عقیل= پس از مسافتی طولانی، به جایی که به «مضیق» شناخته میشد، رسید و همانجا نامهای نوشت و به وسیله قیس بن مسهر برای امام حسین۷ فرستاد. متن نامه این بود:

اما بعد، من از مدینه با دو تن راهبلد به کوفه راهی شدم. آن دو راه اصلی را وانهاده و از بیراهه رفتند و راه را گم کردند و چیزی نگذشت که با غلبه تشنگی جان سپردند و ما رفتیم تا به آب رسیدیم و اکنون که این نامه را مینویسم، در کنار این آبیم؛ در درّه «خبث» در محلی به نام «مضیق»؛ من ادامه این راه را به واسطة آنچه پیش آمده به فال بد گرفتهام. اگر ممکن است مرا از رفتن به کوفه معذور بدارید و دیگری را بفرستید. والسلام.

چون نامه مسلم به امام۷ رسید، در پاسخ مکتوب فرمود:

اما بعد فَقَد خَشیتُ اَن لا یکونَ حَملک علَى الْکِتابِ اِلیَّ فی الاسِتعْفاءِ مِن الوَجْهِ الذّی وَجَّهتُک لَهُ اِلّا الجُبنَ. فَامضِ لِوجْهِکَ الّذی وَجَّهْتُکَ لَهوالسَّلامُ.

اما بعد. میترسم آنچه تو را واداشته از ادامه این مسیر انصراف دهی و از آنچه مأمورت کردهام عذر بطلبی، ترس باشد. پس همان کاری را بکن که از تو خواستهام. والسلام.

مسلم نامه حضرت۷ را که خواند، گفت: «ترس من به خاطر خودم نبود». پس به راه افتاد تا به آبی متعلق به قبیله «طی» رسید و آنجا فرود آمد. ساعتی بعد حرکت کرد و بین راه چشمش به شکارچیای افتاد که تیری انداخت و آهویی را شکار نمود. مسلم این صحنه را به فال نیک گرفت و با خود گفت: «انشاءالله تعالی دشمن خود را خواهیم کشت» و بالأخره خود را به کوفه رساند و به خانه مختار بن ابیعبیده، که امروزه به خانه مسلم بن مسیب معروف است، رفت (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۳۹؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ق، ج۲، ص۵۳۴).

نامه ششم: به اشراف بصره و دعوت آنها به کتاب خدا و سنت پیامبر۹

شهر بصره در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال ۱۴ هجری بنا گذاشته شد. مدتی پایتخت بنیامیه بود و در زمان امامت امیر مؤمنان علی۷، شورشیان بصره جنگ جمل را بر آن حضرت۷ تحمیل کردند. در نهج البلاغه در موارد متعددی همچون خطبههای ۱۳، ۱۴ و ۱۰۲ و نامههای ۱۸ و ۲۹، از بصره و خلق و خو و تفکرات غلط مردم آن سرزمین مذمت شده است. بصره اگرچه در آغاز مرکز هواداران عثمان بود، اما پس از خلافت علی۷ مرکز تشیع گردید و با این همه همچنان گروههایی که با آل علی دشمنی و عناد میورزیدند آنجا زندگی میکردند.

به هر حال امام۷ وظیفه خود میدانست که شیعیان این بخش را نیز از اوضاع نابسامان جامعه اسلامی آگاه سازد و با روشنگری تبیین حقایق وضع موجود، اهداف حرکت و قیام خود را به آنان بشناساند؛ شاید گوشهایی شنوا پیام او را دریابند و پاهایی استوار و ثابتقدم در راه مبارزه با حکومت جور، با او همراهی نمایند و توفیق مجاهدت در کنار ولی خدا به هدف تحقق ارادة الهی، شامل حال آنان نیز گردد. این بود که امام حسین۷ نامهای نوشت و آن را در شش نسخه به وسیله غلامش سلیمان ابورزین برای سران و اشراف قبایل شیعه بصره فرستاد. این شخصیتها عبارت بودند از: مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و یزید بن مسعود نهشلی. جز اصنف بن قیس و یزید بن مسعود، کسی به نامه ابیعبدالله۷ پاسخ نداد.

اصنف بن قیس، که از سران و بزرگان بصره بود، در پاسخ به نامه امام۷ تنها به ذکر این آیه شریفه اکتفا کرد و مطلب دیگری ننوشت: {فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لا یُوقِنُونَ} (روم۶۰)؛ «بردباری پیشه کن که وعده خدا حق استمبادا افراد بییقین، تو را به سبکسری وا دارند» (ذهبی، ۱۴۰۱ق، ج۳، ص۳۰۰).

نویسنده این نامه در واقع حرکت امام۷ را یک حرکت عجولانه و بیموقع و فکر ناشده نمایانده و خود آن حضرت را به داشتن شخصیتی بیثبات و متأثر از جوّ حاکم و به عملکردی بیمنطق و سبکسرانه محکوم کرده است و این نشان میدهد که اصنف تا چه اندازه در برابر زور و اجحاف حکومت وقت خود را بیمسئولیت میدانست و تا چه اندازه تحت تأثیر هوای نفس و ضعفهای بزرگ عقیدتی و شخصیتی، حتی از تهمت زدن به امام عصر خویش و گمراه شمردن او، ابا و امتناع نداشت.

اما یزید بن مسعود نهشلی به ندای حقطلبانه و حمایتجویانه حسین بن علی۸ لبیک گفت و با الهام از ایمان و عقیده و آرمان اسلامی خود و ارادتی که به امام حسین۷ داشت، به یاری نواده پیامبر۹ شتافت. او در قدم اول قبایل هوادار خود، همچون بنیتمیم، بنیحنظل و بنیسعد را گرد آورد و در خطبهای غرا و حماسی آنان را به حمایت از ابیعبدالله و لبیک به ندای آن حضرت فراخواند و به آنان یادآوری کرد که تنها گذاشتن حجت خدا و کوتاهی کردن در نصرت او، کیفر الهی را در پی دارد و اسباب خواری و خفت در وجود خود ایشان و در وجود نسل و تبار آنان و مایه بیبرکتی در عشیره و قبیلهشان خواهد شد.

یزید بن مسعود با این سخنان خود شوری در دلهای حاضران بپا کرد و آتش شوقشان را به پشتیبانی از امام۷ تیزتر نمود. سران قبایل یک به یک به پا خاستند و اعلام وفاداری کردند. نهشلی نامهای به امام حسین۷ نوشت و ایشان را از انجام کاری که بر عهده وی گذاشته بود، آگاه ساخت که توانسته گردن قبایل بنیتمیم و سعد را در برابر فرمان امام۷ متواضع گرداند و قدمهاشان را در همراهی با ایشان استوار نماید (سید بن طاووس، ۱۴۲۵ق، ص۳۸).

به نقل بعضی مورخان، نامه یزید بن مسعود در روز دهم محرم به دست امام حسین۷ رسید؛ درحالیکه یاران و اعضای خانوادهاش به شهادت رسیده بودند و در محاصره دشمنان تنها و بییاور مانده بود. ابیعبدالله۷ پس از خواندن نامه فرمود: «خداوند تو را از بیم و هراس در امان بدارد و در روز تشنگی سخت رستاخیز سیرابت گرداند».

نهشلی به فیض یاری امام۷ و شهادت در رکاب حضرت نائل نشد و پیش از آنکه خود را به کربلا برساند، خبر شهادت ابیعبدالله۷ را دریافت نمود و بر این مصیبت جانش آکنده از سوز و حسرت و افغان گردید (همان).

اینک متن نامه امام۷ به سران و اشراف بصره و عکسالعمل دشمنانه و رذیلانه منذر بن جارود پس از رسیدن نامه به دست وی را یادآور میشویم:

أمّا بَعدُ: فِانَّ اللهَ اصَطَفى مُحَمّداً۹ عَلى خَلْقِهِ‏، وَ أَکَرمَهُ‏ بِنبُوّتِهِ، وَ اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضهُ اللهُ إِلَیْهِ وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَ بَلَّغَ ما اُرْسِلَ بِه وَ کُنّا أَهلَهُ وَ أَوْلِیائَهُ و أَوصِیاءَهُ و وَرَثَتِهِ وَ أَحقّ النّاسِ بِمَقامِهِ فی النّاسِ، فَاسْتَأثَرَ عَلَیْنا قَوْمُنا بِذلِکَ، فَرَضینا وَ کَرِهْنَا الفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا العافِیةَ، وَ نَحْنُ نَعلَمُ أنّا أَحَقُّ بِذلِکَ الَحقِّ المستَحَقِّ عَلَیْنا مِمَّنْ تَوَلّاهُ وَ قَدْ أَحسَنُوا و أَصْلَحُوا وَ تَحرَّوْا الحَقَّ. فَرحِمَهُمُ اللهُ وَ غَفَرَ لَنا وَ لَهُمْ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسولی إِلَیکُم بِهذَا الْکِتابِ، وَ أَنَا أَدُعوکُمْ إِلى کتابِ اللهِ وَ ُسنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ السَّنَةَ قَدْ اُمیتَتْ، وَ انَّ الْبِدْعَةَ قَد اُحْییَت، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلیِ وَ تُطیعوُا أَمْری اَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ، وَ السَّلامُ عَلیکمُ وَ رَحمَةُ اللهِ.

اما بعد، خداوند محمد۹ را از میان مخلوقات خویش برگزید و به پیامبری کرامت داد و برای رسالت خویش معین کرد. آنگاه خداوند او را، که اندرز بندگان گفته بود و رسالت خود را ابلاغ کرده بود، به سوی خویش برد. ما خاندان و دوستان و جانشینان و وارثان وی بودیم و از همه مردم به جای وی، در میان مردم شایستهتر. اما مردمان، دیگران را بر ما ترجیح دادند و ما راضی شدیم؛ چراکه تفرقه را خوش نمیداشتیم و سلامت جامعه را دوستتر میداشتیم. در صورتی که میدانستیم حق ما نسبت به اینکار از کسانی که عهدهدار آن شدهاند و نیکو عمل کردند و سامان در کارها آوردند و رعایت حق نمودند، بیشتر است؛ خدایشان رحمت کناد و ما و آنها را بیامرزاد!

اینک فرستادة خود را با این نامه به سویتان روانه کردهام و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر او۹ دعوت میکنم. بیشک عدهای سنت را میرانده و بدعتها را زنده کردهاند. اگر سخنم را بشنوید و دستورم را اطاعت نمایید، شما را به راه راست هدایت میکنم. والسلام علیکم و رحمة الله.

گفتیم از بین شش تن سران قبایل بصره، که مخاطب نامه امام حسین۷ بودند، تنها دو تن پاسخ نامه را دادند و سه تن هیچ کاری نکردند و از همه بدعملتر منذر بن جارود بود که به این بهانه که «ترسیدم این نامه دسیسهای از جانب عبیدالله بن زیاد باشد» محتوای نامه را رو کرد و همان شب که عبیدالله میخواست صبحگاهش روانه کوفه شود، فرستاده امام۷ را نزد عبیدالله برد که نامه را بخواند؛ عبیدالله گردن پیک امام۷ را زد و آنگاه بر منبر رفت و حمد خدا گفت و شروع به سخن کرد که:

اما بعد، به خدا من از سختیها باک ندارم و بیدی نیستم که از باد بلرزم. دشمن را میکوبم و هماورد را نابود میکنم. ای مردم بصره! امیر مؤمنان یزید مرا ولایت کوفه داده و من فردا صبح به کوفه میروم و عثمان بن زیاد را بر شما جانشین کردهام. از مخالفت و شایعهسازی بپرهیزید. قسم به آن خدایی که جز او نیست، اگر بشنوم کسی سر ناسازگاری دارد، او را و دار و دسته و دوستانش را میکشم و نزدیک را به گناه دور میگیرم تا مطیع من شوید و میان شما مخالف منازعهگری نماند. من پسر زیادم و به او بیشتر از همه شباهت دارم که شباهت بردن به دایی و عموزاده مرا از او جدا نکرده است.

آنگاه عبیدالله از بصره بیرون رفت و برادرش عثمان بن زیاد را بر جای خود نشاند و رو به کوفه نهاد. مسلم بن عمرو باهلی و شریک بن اعور حادثی و اطرافیان و خاندان وی همراهش بودند (طبری، ۱۹۸۳م، ج۵، ص۳۵۷).

نامه هفتم: به عبدالله بن جعفر، پیش از خروج از مکه

عبدالله بن جعفر طیار نیز از جمله مردان بنیهاشم بود که از قافله قیام حسین بن علی۸ بازماند و به ملاحظات و جهاتی که خود میداند و خدایش، با امام۷ همراهی نکرد و تنها به رفتن همسرش زینب کبری۳ و دو فرزندش عون و محمد راضی شد. عبدالله سعی بسیار کرد که ابیعبدالله۷ را از رفتن به عراق منصرف نماید و ایشان را از کاری که به نظر وی سرانجام آن جز هلاکت و درماندگی خانواده و ضایع شدن خون و اعتبار حضرت نبود، مانع شود.

در خیرخواهی و دلسوزی امثال عبدالله بن جعفر در حق امام حسین۷ تردیدی وجود ندارد، اما اشکال کار در این بود که اینان به چیزی فراتر و مهم و برای جامعه اسلامی سازندهتر از این نصیحتگریها، که مورد نظر امام۷ بود، توجه نمیکردند و شاید راه و آرمان امام۷ به واقع از سطح فهم اجتماعی و ایمانی آنان بسی بالاتر بود. به هر حال این هم یک چهره و رویه از حوادث سال ۶۰ هجری است که عدهای از نزدیکان و دوستداران ابیعبدالله۷ در حریم امن حرم نبوی نشستند و قعود را بر قیام و دست به قلم شدنهای عافیتطلبانه را بر اقدام و انجام وظیفه و توجه و عمل به هدایتها و هشدارهای امام حق ترجیح دادند و ناخواسته در مصائب و فاجعههای دامنگیر خاندان نبوت سهیم شدند و اگرچه پس از آنکه کار از کار گذشت و خون ولی خدا بر زمین ریخت، دست به دندان گزیدند و اظهار تأسف و پشیمانی کردند؛ اما چه سود!

ابومخنف به نقل از امام سجاد۷ مینویسد:

چون از مکه بیرون رفتیم، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب نامهای به حسین بن علی۸ نوشت و با دو فرزندش عون و محمد خدمت امام۷ فرستاد. او نوشته بود: «اما بعد، تو را به خدا چون نامهام را خواندی، از راه عراق بازگرد. میترسم این راه که پیش گرفتهای به هلاک تو منجر شود و خانوادهات بیچاره گردند. اگر جانت را از دست بدهی، نور زمین خاموش خواهد شد؛ چراکه تو پرچم هدایتجویان و مایة امید مؤمنانی. پس در حرکت شتاب مکن. من خود را به تو خواهم رساند. والسلام» (ابومخنف، ۱۴۱۷، ص۱۵۵).

پاسخ امام حسین۷ به نامه عبدالله بن جعفر در منابع روایی و تاریخی به شکلهای مختلف نقل شده که ما کاملترین نسخه را ذکر میکنیم:

أمَّا بعدُ، فَإنَّ کتابَکَ ورَدَ عَلَیَ‏، فَقَرأتُهُ‏ وفَهِمتُ ما فیهِ؛ اعلم أنِّی قد رأیتُ جَدِّی رَسولَ اللهِ۹ فی مَنامی، فَأَخبرَنی بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ، کان لِیَ الأمرُ أوْ علَیَّ، فوَ اللهِ یابنَ عَمّ لو کُنتُ فی جحر هامَّةٍ مِن هَوامِّ الأَرضِ لاستَخرجونی حَتَّى‏ یَقتُلونی، وواللهِ لیَعتَدُنَّ علَیَّ کما اعتَدَت الیَهودُ فی یومِ السَّبتِ، والسَّلامُ.

اما بعد. نامهات به دستم رسید. آن را خواندم و منظورت را دانستم. بدان که من جد خود، رسولالله۹ را در خواب دیدم. ایشان مرا به کاری خبر داد که به انجام آن خواهم کوشید؛ به نفع من باشد یا به ضررم. به خدا، ای پسرعمو! اگر در سوراخ یکی از حشرات زمین پنهان شوم، آنها مرا بیرون میکشند و میکُشند و... به خدا قسم ـ بر من دست تعدی میگشایند همچون یهود که در روز شنبه، از حکم خدا تعدی کردند. والسلام (خوارزمی، بیتا، ج۱، ص۲۱۸).

نامه هشتم: به عمرو بن سعید بن عاص حاکم مدینه

عمرو بن سعید بن عاص از خاندانی اموی، و به جهت کجی دهان به «اشدق» ملقب بود. بسیار در امویت خود و دشمنی با اهل بیت: اصرار و تعصب داشت و از کسانی بود که به طور جدی در مطرح کردن یزید میکوشید و هنگام بیعتستانی معاویه برای ولایتعهدی یزید، در این امر خطیر و نامیمون پیشگام شد. یزید به پاس این خوشخدمتی، عمرو بن سعید را، که از طرف معاویه سِمَت ولایت مکه داشت، به فرمانروایی مدینه نیز گماشت (طبری، ۱۹۸۳م، ج۳، ص۳۷۲).

عبدالله بن جعفر پس از آنکه خود نامهای برای امام حسین۷ نوشت، جهت محکمکاری نزد عمرو بن سعید اموی رفت و درباره قضیه حرکت ابیعبدالله۷ با او رایزنی کرد و از او خواست کاری بکند و گفت:

برای حسین۷ چیزی بنویس و او را امان بده و او را به نیکی و احسان خویش امیدوار کن و به او اطمینان بده و از او بخواه که برگردد. شاید این نامه موجب شود به گفتههایت اعتماد نماید و مراجعت کند. در ضمن نامه را با برادرت یحیی بن سعید برای حسین۷ بفرست تا مطمئن شود و مطلب را جدّی بگیرد.

عمرو بن سعید گفت: «هرچه خواهی بنویس و برایم بیاور تا مهر و امضا کنم». عبدالله بن جعفر نامهای به این مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم، از عمرو بن سعید به حسین بن علی. از خدا میخواهم شما را از آنچه مایه نابودیتان میشود، منصرف کند و به آنچه اسباب هدایت شماست، راه نماید. به من رسیده که رو به سوی عراق دارید. تو را از اختلافافکنی و ایجاد تفرقه بر حذر میدارم. میترسم این کار موجب نابودیات گردد. لذا عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را به سویت میفرستم؛ با آن دو نزد من بیا. یقیناً در امان خواهی بود و برخوردم با تو کریمانه و توأم با بخشش و نیکی و حسن همجواری خواهد بود. خداوند خود در این وعدهها که دادم، شاهد و ضامن و ناظر و وکیل شما باشد. والسلام علیکم.

عبدالله بن جعفر نامه را نزد عمرو بن سعید برد و به او گفت: «این نامه را مهر کن». عمرو نامه را مهر کرد و عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید خود را به حسین۷ رساندند. یحیی نامه را برای امام۷ خواند. آنگاه ابیعبدالله۷ در پاسخ عمرو بن سعید نوشت:

أمّا بعد؛ فِاِنَّه لَم یُشاقِقِ اللهَ وَ رسُولَهُ مَنْ دَعا إِلى اللهِ عزّ و جل وَ عَمِلَ صالحاً وَ قال إِننی مِنَ المُسلمینَ؛ وَ قَدْ دَعَوتَ إِلى الأَمانِ وَ البرِّ وَ الصِّلَةِ، فَخَیْرُ الْأمانِ أَمانُ اللِه، وَ لَن یُؤْمِّنَ اللهُ یَوْمَ القِیامَةِ مَنْ لَمْ یَخِفْهُ فِی الدّنیا، فَنَسْأَلُ اللهَ مَخافَةً فِی الدُّنْیا تُوجِبُ لَنا أمَانَهُ یَوْمَ القِیامَةِ، فَاِنْ کُنتَ نَوَیْتَ بِالِکتابِ صِلَتِی وَ بِرّی فَجُزیتَ خَیْراً فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ، وَ السَّلامُ.

بیشک کسی که به خدای عزوجل دعوت نماید و کار شایسته انجام دهد و بگوید من از مسلمانانم، با خدا و رسولش مخالفت نمیورزد. تو مرا به امان و نیکرفتاری و بخشش و کرم خود دعوت کردهای. اما بهترین امان، امان خداوند است؛ زیرا آنکه در دنیا از خدا بیم نورزد، روز قیامت در امان نخواهد بود. بنابراین ما از خداوند، ترسی امانبخش در دنیا میطلبیم تا موجب ایمنی در قیامت شود. اگر خواستهای با این نامه در حق من نیکی و بخشش نمایی، در دنیا و آخرت خیر و نیکی نصیبت خواهد شد. والسلام.

عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید نزد عمرو بن سعید بازگشتند و گفتند:

نامه را برایش خواندیم و هرچه کردیم او را به بازگشت قانع کنیم، نپذیرفت؛ از جمله عذرهایی که مطرح کرد این بود که گفت: «خوابی دیدهام که رسول خدا۹ در آن به من مأموریتی سپردند و من به هر حال ـ چه به ضررم باشد و چه به نفعم ـ آن را انجام خواهم داد». ما از او پرسیدیم: «چه مأموریتی؟» فرمود: «تاکنون آن را به کسی نگفتهام و تا زمانی که پروردگارم را ملاقات نکنم، هم برای کسی نقل نخواهم کرد» (طبری، ۱۹۸۳م، ج۵، ص۳۸۸).

نامه نهم: به کوفیان در جواب نامه مسلم بن عقیل

اهل کوفه چون در ابتدای کار دعوت مسلم بن عقیل، خیالشان از جانب حاکم کوفه ـ یعنی نعمان بن بشیر، که مردی ملایم و مداراپیشه بود ـ آسوده بود، جوش و خروش بسیار از خود نشان دادند و همهجا و در هر مجلسی دم از یاری حسین۷ میزدند و گرداگرد مسلم فراهم آمدند و با او بیعت کردند. در تاریخ، شمار بیعتکنندگان را هیجده هزار نوشتهاند (طبری، ۱۹۸۳م، ج۷، ص۲۳۷). این ابراز علاقه تند کوفیان به حسین بن علی۸ و تعهد نهایی آنان در حمایت از فرزند رسول خدا۹ مسلم را چنان تحت تأثیر قرار داد و از آماده بودن زمینه برای ورود امام۷ به کوفه مطمئن ساخت که بیدرنگ نامهای به امام حسین۷ نوشت و آن را توسط عباس بن شبیب شاکری فرستاد. در نامه، مسلم به امام۷ خبر داد که مردم کوفه یکصدا خواهان امارت و زمامداری اویند و انتظار ورود ایشان را دارند. در پایان نامه نیز با این عبارات اطمینان قلبی خود را نسبت به وفاداری کوفیان اعلام داشت: «پیشآهنگ کاروان به آنان دروغ نمیگوید. هیجده هزار نفر از مردم کوفه با من بیعت کردهاند. چون نامهام به دست شما رسید، در آمدن شتاب نمایید» (همان).

مسلم جهت دلگرم کردن ابیعبدالله۷ و به گواه صدق سخن خود، نامه اهل کوفه را ضمیمه نامه خود کرد که نوشته بودند: «ای فرزند رسول خدا! شتاب کن؛ چراکه هماکنون صد هزار شمشیر به نفع شما در کوفه آماده اقدام است. پس تأخیر مفرما» (مفید، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۷۱). این نامهها پس از خروج امام حسین۷ از مکه و در بین راه عراق به ایشان رسید. ابیعبدلله۷ در روز شهادت مسلم بن عقیل، یعنی هشتم ذیالحجه و بعضی گفتهاند سوم آن ماه از مکه رو به کربلا نهاد و در محل «بطن الرمه» در منزلگاه «حاجز» نامه مسلم را پاسخ گفت و مخاطب نامه در واقع کوفیان بودند و قیس بن مسهر صیداوی ـ و به قولی برادر رضاعی امام۷ عبدالله بن یقطر ـ مأمور شد نامه را به مؤمنان و مسلمانان کوفه برساند. در منزلگاه حاجز، امام حسین۷ هنوز از شهادت مسلم مطلع نشده بود.

متن نامه امام۷:

بسم اللّه الرحمن الرحیم؛ مِنَ الحُسینِ بنِ عَلیٌّ اِلى اِخْوانِهِ‏ مِنَ‏ الُمؤْمنینَ‏ وَ الْمسلمینَ، سَلامٌ عَلَیکُم، فَاِنّی أَحْمَدُ إِلیَکُمْ اللهَ الّذی لا إله إلّا هُوَ، أَمَّا بَعْدُ، فَاِنَّ کِتابَ مُسْلِمِ بنِ عَقیلٍ جاءَنی یُخبِرُنی فیه بِحُسْن رَأیکُم، وَ اجْتماعِ مَلَئَکُم عَلى نَصْرِنا، وَ الطَّلبِ بِحَقّنا، فَسَألتُ اللهَ أَن یُحْسِنَ لَنا الصَّنعَ، وَ أَن یُثْیبَکُم عَلى ذلک أَعظَمَ الْأَجرِ، وَ قَد شَخَصتُ إِلَیکُم مِن مَکَّةَ یَوْمَ الثُلاثاءِ لِثَمانٍ مَضَیْنَ مِنْ ذی الحْجَّةِ یَومَ التَّروِیَةِ، فَاِذا قَدِمَ عَلَیکُم رَسولی فَاکْمَشوا أَمرِکُم وَ جِدُّوا، فَاِنّی قادِمٌ عَلَیکُمْ فِی أَیَّامِی هَذه ان شاء الله؛ وَ السَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهَ وَ بَرکاتُه.

از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمانش. سلام بر شما. من خداوند را به خاطر همچون شمایی سپاس میگزارم. اما بعد، نامه مسلم بن عقیل، که در آن از نیکاندیشی و اجتماع توده شما بر یاری ما و مطالبه حق ما نوشته بود، به دستم رسید. پس از خدا طلبیدم که کار ما را به سامان کند و به شما به خاطر این حمایت بزرگترین پاداش را عنایت فرماید. من در روز سهشنبه، هشتم ذیالحجه و در روز ترویه از مکه به سوی شما حرکت کردهام. وقتی فرستاده من نزد شما آمد، به سرعت کار خود را فراهم سازید و سخت بکوشید که من در همین روزها خواهم آمد. والسلام علیکم و رحمة الله.

قیس بن مسهر با نامه امام۷ به طرف کوفه حرکت کرد تا به قادسیه رسید. حصین بن نمیر او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله فرستاد. عبیدالله به قیس گفت: «بر منبر برو و آن دروغگو، یعنی حسین بن علی، را ناسزا بگو». قیس منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: «ای مردم! حسین بن علی بهترین خلق خدا و فرزند فاطمه دخت رسول خداست و من پیک و فرستاده اویم. او را لبیک بگویید». پس عبیدالله بن زیاد و پدرش را لعن کرد و برای علی بن ابیطالب۷ از خداوند رحمت طلبید و بر او درود فرستاد.

به دستور ابن زیاد، قیس بن مسهر را از بالای قصر دارالاماره به زیر افکندند و پیکرش پارهپاره شد (همان، ص۷۰).

نامه دهم: به مردم کوفه پیش از رسیدن به کربلا

دو منزل پس از «حاجز»، در منطقهای به نام «زرود» خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه به امام حسین۷ رسید. حضرت۷ بسیار اندوهگین شد. کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و برای آن دو شهید به تکرار، رحمت و مغفرت طلبید و در غمشان گریست و کاروانیان، بهخصوص زنان بنیهاشم، صدا به گریه و فریاد بلند کردند. خبرهای بد پیدرپی از کوفه میرسید و وضعیت دگرگونی را در کاروان کربلا ایجاد میکرد. در منزلگاه «شقوق» مردی که از کوفه رسیده بود، در پاسخ به سؤال امام حسین۷، که اهل عراق چگونهاند، گفت: «شمشیرهاشان همه بر علیه شماست» (ابن شهرآشوب، ۱۳۷۹ق، ج۲، ص۲۱۳).

با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، آن شهر قیافه پروحشت و خطرناکی به خود گرفته بود و اوضاع چنان تیره و تار و آکنده از ترس و ترور و سرکوب شده بود که حتی سران و بزرگان شیعه، همچون سلیمان بن صرد و مسیب بن نجب و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال، یعنی نخستین داعیان فداکاری و وفاداری به امام حسین۷ نیز پیدا نبودند و جرئت سر برآوردن و اظهار وجود نداشتند؛ چه رسد به توده عادی شیعه و مردم کوچه و بازار که هر روز شاهد مصیبت و فاجعهای نو بودند و میدیدند عبیدالله چگونه با معارضان و مخالفان حکومت سرسختی و کینه و بیرحمی نشان میدهد و هر صدای مخالفی را در گلو میبرد و اندک بهانهای کافی است که کسی خونش حلال شمرده شود، خانه و داراییاش به غارت رود و زن و بچهاش اسیر و آواره گردند.

در چنین شرایطی طبیعی است که جز اندکی انسانهای پردل و قویایمان و آخرتطلب و به راستی ولایتمدار، اکثریت مردم به جای اعتراض و اقدام شجاعانه و جانفشانی در راه حق الهی، سکوت و بیعملی بزدلانه و ترسیدن بر جان و مال را انتخاب کنند و مصلحتاندیشی دنیای خود را بر مصالح دین و آخرت خویش ترجیح دهند و حسین بن علی۸ را، با همه ادعاهای قبلی در یاری و اخلاص و هواداری و حقشناسی، در میانه راه و در سختترین موقعیتها تنها بگذارند و از او کناره بگیرند.

امام حسین۷ ـ که اوضاع کوفه را زیر نظر داشت و دریافته بود که پس از روی کار آمدن عبیدالله بن زیاد شرایط به کلی دگرگون شده است ـ نامهای روشنگرانه و تمامکننده حجت خطاب به اهل کوفه مینویسد و با یادآوری سخن رسول خدا۹ در نکوهش و تهدید کسانی که در برابر حاکمان جور ساکت بنشینند و با دست و زبان هیچ عکسالعملی از خود نشان ندهند، از آنان میخواهد به عهد و بیعتی که با او کردهاند وفادار بمانند. این نامه را ابیعبدالله۷ پس از منزلگاه «عذیب الهجانات»، آنگاه که با لشکریان ابن زیاد به سرکردگی «حر بن یزید ریاحی» مواجه شد، برای سران و اشراف کوفه نوشت.

ابن اعثم کوفی گوید: حسین۷ هنوز از «عذیب الهجانات» دور نشده بود که حر بن یزید را با لشکرش پیشروی خود دید. فرمود: «ای حر! این لشکر اینجا چه میکند؟! مگر نگفتی این مسیر را پیش بگیریم؟ ما رأی تو را پذیرفتیم و به این راه آمدیم. حال از ما چه میخواهی؟» گفت: «راست میگویید. اما این نامه ابن زیاد است که مرا مؤاخذه کرده و درباره رفتار با شما، با من سخن درشت گفته است». فرمود: «بگذار به راه خود ادامه دهیم و در قریه نینوا یا غاضریه فرود آییم». حر گفت: «به خدا امکان ندارد. نمیتوانم چنین اجازهای دهم. این پیک عبیدالله بن زیاد در کنار من است و شاید جاسوس باشد».

حسین۷ نگاهش را متوجه یکی از یارانش، به نام زهیر بن قین بجلی، کرد. وی به امام۷ گفت: «ای دخترزاده رسول خدا۹! بفرمایید با این جماعت وارد جنگ شویم. اینجا با این گروه جنگیدن برای ما سادهتر و امکانپذیرتر است از قتال با لشکریانی که در پی اینها میآیند». حسین۷ فرمود: «راست میگویی زهیر! اما من پیش از هر اقدام آنان، جنگ را شروع نخواهم کرد». زهیر گفت: «پس ما را به سوی کربلا که بر کرانه رود فرات است، ببر تا آنجا ساکن شویم و اگر این جماعت با ما به جنگ روی آوردند ما نیز مقاتله کنیم و از خداوند در پیروزی بر آنان یاری بجوییم». چشمان ابیعبدالله۷ از اشک خیس شد و آنگاه عرضه داشت: «خداوندا! خداوندگارا! پناه میآورم به تو از اندوه و بلا».

حسین۷ همانجا که بود، فرود آمد و حر بن یزید نیز با هزار سوار برابر ایشان اردو زد. امام۷ دوات و کاغذ طلبید و برای آن عده از اشراف کوفه، که گمان میکرد هنوز بر رأی خود باقیاند، نامهای بدین مضمون نوشت:

بِسم اللهِ الرّحمنِ الرّحیم. مِنَ الحُسین بنِ علیٍّ اِلى سُلیمانِ بن صُرَد و المُسَیِّب بنِ نَجْبَةٍ و رُفاعَةَ بنِ شَدّادٍ و عبدِالله بن وال و جَماعَةِ المؤمنینَ: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ۹ قَدْ قَالَ فِی حَیَاتِهِ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْ‏ءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ وَ إِنِّی أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ لِقَرَابَتِی مِنْ رَسُولِ اللهِ۹ وَ قَدْ أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَیَّ رُسُلُکُمْ بِبَیْعَتِکُمْ أَنَّکُمْ لَا تُسَلِّمُونِّی وَ لَا تَخْذُلُونِّی فَإِنْ وَفَیْتُمْ لِی بِبَیْعَتِکُمْ فَقَدْ أُصِبْتُمْ حَظَّکُمْ وَ رُشْدَکُمْ وَ نَفْسِی مَعَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَهْلِی وَ وُلْدِی مَعَ أَهَالِیکُمْ وَ أَوْلَادِکُمْ فَلَکُمْ بِی أُسْوَةٌ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عُهُودَکُمْ وَ خَلَعْتُمْ بَیْعَتَکُمْ فَلَعَمْرِی مَا هِیَ مِنْکُمْ بِنُکْرٍ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِی وَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِکُمْ فَحَظَّکُمْ أَخْطَأْتُمْ وَ نَصِیبَکُمْ ضَیَّعْتُمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ وَ سَیُغْنِی اللهُ عَنْکُمْ وَ السَّلَامُ.

بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و جماعت مؤمنان: اما بعد. شما میدانید که رسول خدا۹ در زمان حیاتش فرمود: «هرکس حاکم ستمکاری را ببیند که حرمتها را زیر پا مینهد و عهد خدا را ترک میکند و با سنت رسول خدا مخالفت میورزد و از این رهگذر، بابندگان خدا به دشمنی و ستم رفتار مینماید، اما در مقابل او نایستد و با دست و زبان موضعگیری نکند، سزاوار است که خداوند به جایگاهی که شایسته آن است ـ یعنی آتش ـ در آورد. شما میدانید که اینان (بنیامیه) طاعت شیطان را پی گرفتهاند و از اطاعت خداوند روی گردانند و آشکار مرتکب فساد میشوند و حدود الهی را وانهاده و خراج را سهم خود ساختهاند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام گرداندهاند. درحالیکه من به جهت قرابت با رسولالله۹ از دیگران به خلافت سزاوارترم. نامههاتان به دستم رسیده و فرستادههاتان با پیام بیعت شما نزد من آمدهاند. مبادا از نصرت و یاریام دست بردارید. اگر به بیعت شما نزد من آمدهاند، مبادا از نصرت و یاریام دست بردارید. اگر به بیعت خود پایبند بمانید، به حق و بهره و هدایت خود خواهید رسید و جان من با جان شما و خانواده و فرزندم با خانواده و فرزندان شما پیوسته خواهد بود. من برای شما الگو و نمونهام. اما اگر چنین نکنید و عهد و پیمان بشکنید و از زیر بار بیعت با من شانه خالی کنید، به خدا سوگند این کار شما بیسابقه نیست و شما با پدر و برادر و عموزادهام نیز چنین کردید. آیا فریبخورده جز آن کسی است که به وعدههای شما فریفته شود؟! حق خود را از دست داده و نصیب خود را ضایع کردهاید و هر که عهد بشکند به ضرر خود شکسته است و زود است که خداوند مرا از شما بینیاز گرداند. و السلام.

امام حسین۷ نامه را پیچید و مهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به کوفه ببرد (ابن اعثم، ۱۴۰۶ق، ج۵، ص۸۰).

نامه یازدهم: به بنیهاشم از کربلا

آخرین نامه امام حسین۷ در کربلا و در بحبوحه محاصره و تهدید و جنگافروزی دشمن، خطاب به محمد حنفیه و بنیهاشم جامانده از کاروان حسینی نوشته شده است. روزهایی است که نواده رسول خدا۹، بیش از هر موقعیت دیگر، خود را تنها و نیازمند یاری مسلمانان، به خصوص بستگان و دوستداران، میبیند. البته این ظاهر قضیه است. در اندیشه حسین بن علی۸ وقتی حاکمی مستبد فاسد و بیلیاقت همچون یزید بر سر کار میآید و زمام اداره جامعه اسلامی را قبضه میکند، بیشک دگرگونیها و کجیهای بزرگ و عمیق حادث میشود و اسلام در هر لحظه به اندازه فرسنگها فرسنگ از حقیقت خود و از خط راستین الهی فاصله میگیرد و هیچ چیز و هیچ عاملی قادر به متوقف کردن یا دستکم کند کردن این حرکت منحرفانه نیست؛ مگر ایثار و جانفشانی و ریخته شدن خون کسانی همچون ابیعبدالله۷ در چنین شرایطی، هیچ مسلمان و مؤمنی را نرسد که سکوت و بیموضعی پیشه کند و راحتطلبانه یا از سر ترس بر مال و جان یا به هر بهانه دیگری خود را از عینیت جامعه کنار بکشد و خطرات و نابسامانیهای عیان جامعه اسلامی را نادیده بگیرد.

در این میان بنیهاشم، که با رسول خدا۹ پیوند خونی و خویشی داشتند و به ظاهر از دیگران به اسلام و حمایت از خط روشن رسالت سزاوارتر بودند، باید در مواجهه با حرکتها و جریانات متضاد با اهداف اصیل اسلام، از همه پیشقدمتر و پا به رکابتر میبودند؛ که نبودند و نکردند کاری را که میبایست در کنار ابیعبدالله۷ به سرانجام میرساندند؛ چراکه دنیا و زندگی مادی و جذابیتهای پرکشش آن، آنان را محکم در آغوش گرفته بود و رها نمیکرد و جرئت اقدام و عکسالعمل درست و به موقع به آنان نمیداد. اینجاست که امام حسین۷ در واپسین روزهای عمر شریف خود، درحالیکه برای حفظ کیان اسلام و برگرداندن کجیها و انحرافات به شاهراه مستقیم الهی هیچ راهی جز مجاهدت و جانبازی پیش رو ندارد، آخرین تیر ترکشِ موعظه و مهر و حق رحامت و هشدار را به سوی بنیهاشم رها میکند؛ بدان امید که «شاید از آن میانه یکی کارگر شود» و روزی خواب دنیا از سر آنان بپرد و پی به حقیقت ماجرا ببرند.

متن نامه دو سطری، اما پرمعنا و بیمدهنده امام حسین۷، به روایت امام باقر۷، که از کربلا برای محمد حنفیه و دیگر بنیهاشم نوشته شده، بدین قرار است:

بِسم الله الرّحمنِ الرَّحیم. مِنَ الحُسَین بن عَلیٍّ۸ اِلى مُحَّمدِ بن عَلِیٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنی هاشِمٍ: اَمّا بَعدُ، فَکَانَّ الدُّنیا لَم تَکُن، وَکَانَّ الآخِرَةَ لَم تَزَلْ وَالسَّلامُ.

بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی۸ به محمد بن علی و بنیهاشم، اما بعد؛ گویا دنیا هیچگاه نبوده، و گویا آخرت همیشه بوده است. والسلام (ابن قولویه، ۱۴۳۵ق، ص۱۵۷).

جمع بندی

چنانکه دیدیم، نامههای امام حسین۷ که در موقعیتهای متفاوت مربوط به قیام حماسی ایشان در سال ۶۰ هجری و در پاسخ به نامههای اهل کوفه و دیگران و گاه ابتدائاً نوشته شده بود، با وجود تعداد کم، بسیار عمیق و روشنگر است و در نشان دادن واقع حوادث و رویدادها و نمایاندن دقیق موضعگیریهای افراد و گروهها و شناخت روحیات و انگیزههای موافق و مخالف سهم بسزایی دارد و ملاکهای روشن و مشخصی برای فهم درست مسائل و چراییهای واقعه عاشورا و پی بردن به عمق اندیشهها و اهداف سیاسی ـ الهی امام حسین۷ به دست میدهد.

  1. ابن اثیر، علی بن محمد (۱۳۹۹ق). الکامل فی التاریخ، لبنان، بیروت، دارالصادر.
  2. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی (۱۴۰۶ق). الفتوح، بیروت، دارالکتب العلمیة.
  3. ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر (۱۴۲۵ق). الملهوف علی قتلی الطفوف.
  4. ابن قتیبة، عبدالله بن مسلم (۱۴۱۳ق). الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، قم، منشورات رضی.
  5. ابن قولویه، جعفر بن محمد (۱۴۳۵ق). کامل الزیارات، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، مؤسسة النشر الاسلامی.
  6. ابومخنف، لوط بن یحیی (۱۴۱۷ق). وقعة الطف، تحقیق یوسف غروی، قم، جامعه مدرسین.
  7. خوارزمی، موفق بن احمد (بیتا). مقتل الحسین۷، تصحیح محمد السماوی، قم، دارالانوار الهدی.
  8. ذهبی، شمسالدین محمد (۱۴۰۱ق). سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة.
  9. صفّار، محمد بن حسن (۱۴۰۴ق). بصائر الدرجات، تصحیح حاجمیرزامحسن کوچهباغی، تهران، منشورات اعلمی.
  10. طبری، محمد بن جریر (۱۴۰۲ق). تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
  11. مجلسی، محمدباقر (۱۴۰۳ق). بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
  12. مفید، محمد بن محمد (۱۴۱۳ق). الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، مؤسسة آلالبیت:.