تاریخ کربلا، از فتح اسلامی تا قرن های اخیر

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

برای هر محقق و پژوهشگر تاریخ کربلا، این مسئله درخور تأمل و مهم است که بداند نام این سرزمین، از کی موضوع سخن مردم واقع شد و از چه تاریخ و بر اثر چه رویدادی، منطقه کربلا در یادکرد مورخان و کتابها و نوشته‌های ایشان جایگاه یافت و در گذر تاریخ، چه حوادثی باعث شد که این قطعه خاص و نورانی از کره خاکی، پیوسته در ذهن‌ها و نوشته‌ها زنده بماند و به فراموشی سپرده نشود. طبق این تحقیق، که خواهید خواند، کربلا در دو دوره پیش از فتوحات و پس از فتوحات، منطقه‌ای آبادان و مورد توجه بوده است؛ اما ذکر تاریخی و کتابی آن، به حوادثی چون ورود خالد بن ولید در سال دوازدهم هجرت به کربلا در راه فتح حیره، فتح کربلا به دست خالد بن عرفطه، عبور امیر مؤمنان از آن منطقه در راه صفین و در نهایت، حرکت امام حسین و اهل بیتش به سوی کوفه و محاصره شدن آنها در کربلا و واقعه شهادت آن حضرت و یارانش و به اسارت رفتن فرزندان و زنانش بر می‌گردد.
 

کلیدواژه‌ها


کربلای معلی، به عنوان سرزمینی مقدس، که بزرگترین فاجعة خونبار تاریخ اسلام در آن اتفاق افتاده، همواره مورد توجه و مرکز نگاه محققان و تاریخپژوهان اسلامی و بعضاً غیر اسلامی بوده است. از گذشتههای دور، پرداختن به کربلا از ابعاد مختلف و زندهنگاهداشتن یاد و خاطرة شهادت ابیعبدالله۷ و یارانش از دغدغههای عالمان و نویسندگان بوده تا از آنچه در سال ۶۱ هجری روی داد و مصیبتی که تا همیشه دامنگیر جامعه بشری شد، تصویری درست و چهرهای زنده و اثرگذار نمایش دهند و نگذارند با دسیسهها و نقشههای دشمنانة بدخواهانِ اسلام و مکتب اهل بیت:، نور هدایت عاشورا در چشم مردمان به خاموشی گراید و ارزشهای والای دینی و انقلابی برآمده از آن، به کهنگی بنشیند و از یادها برود.

تاریخ کربلا به هرگونه از انواع تحقیق و با توجه به هر یک از زوایای پیدا و پنهانِ این ناحیة مقدس نگریسته و نگاشته شود ـ اگرچه به نگاه تاریخی یا جغرافیایی صِرف باشد ـ مآلاً معطوفکنندة دفنها و زبانها به حرکت عظیم و شهادتطلبانه امام حسین۷ در جهت زندهداشتن دین و اقامة عدل در جامعه انسانی است و باید از این زاویه به آن نگریست؛ زیرا تاریخ، کربلا را به حادثه عاشورا و حرکت احیاگرانة حسین بن علی۸ میشناسد و اگر نام این سرزمین در حافظة تاریخی مسلمانان جاودانه گردیده، همه به شرافت قدوم نوادة پیامبر۹ در آن ناحیه و خون به ناحق ریختة او بر ریگهای داغ وادی تفتیدة طف است.

مطلب حاضر، با محوریت کتاب «بغیة النبلاء فی تاریخ کربلا» اثر سیدعبدالحسین کلیدار آل طعمه (متوفی ۱۳۸۰ق) تدوین یافته است و تلاش میکند منطقة کربلا را در نگاهی گذرا از حیث تاریخی و اندکی جغرافیایی بررسی کرده و با توجه به روایات تاریخ، جایگاه و شأن این سرزمین را از روزگار پیش از فتوحات اسلامی تا قرون حاضر در منابع تاریخی، از نظر گذرانده است.

در روزگار فتح

کربلا در روزگار قبل از فتح، فقط ناحیه یا منطقهای بوده است با ساکنانی که یا جزء مالکان و مزرعهداران بودهاند یا جزء مردم عادی که شغلی جز کارگری در باغات و مزارع نداشتهاند. پیش از دوران اسلامی نیز نامی از کربلا در نوشتهها و کتابهای تاریخی و جغرافیایی به میان نیامده است. اولین روزی که این ناحیه شأن تاریخی یافت، روز ورود خالد بن ولید مخزومی به آنجا بود.

احمد بن یحیی بن جابر بلاذری در کتابش الفتوح گوید:

مثنی بن حارثة شیبانی بر عدهای از مردمان قومش هجوم برد و آنان را غارت کرد. چون خبر به ابوبکر رسید، از شخص و نسب او سؤال کرد. قیس بن عاصم بن سنان منقری گفت: وی آدم ناشناخته و مجهولالنسب و بیایلوتباری نیست. او، مثنی بن حارثه شیبانی است (بلاذری، ۱۹۰۱م، ج۱، ص۷۱).

وقتی مثنی را نزد ابوبکر آوردند، از ابوبکر خواست که او را مأموریت دهد تا با مردان مسلمان قومش، به جنگ با عجمهای اهل فارس راهی شوند. ابوبکر در این باره، برای مثنی حکمی نوشت و او را به جنگ فرستاد. مثنی راهی شد و در «خفان» فرود آمد و قومش را به اسلام دعوت کرد. آنها اسلام آوردند و به سرکردگی مثنی، به ساکنان غیر مسلمان همجوار خود از اهل فارس در سرزمین کوفه حملهور شدند.

ابوبکر چون کار اهل ردّ را سامان بخشید و امور حکومتش ثبات و آرامش یافت و همه چیز تحت اختیارش درآمد و جزیرةالعرب تسلیم فرمانش شد، تصمیم گرفت قلمرو حکومت را بگستراند. برای این کار، نمایندگانی را به اطراف جزیرةالعرب گسیل داشت و مقدمات حمله به روم و ایران را فراهم ساخت. پس در محرم سال دوازدهم هجرت، دو نامه نوشت: یکی به خالد بن ولید و دیگری به عیاض بن غنم. به خالد دستور داد تا از یمامه به عراق عازم شود و پیش از آن، نخست «فرح الهند» یا همان شهر «ابله» را دریابد و عیاض، در مرزهای سرزمین «حجر» و در همسایگی شام مأموریت داشت. طبق حکم ابوبکر، دو لشکر به فرماندهی خالد و عیاض، میباید در حیره با هم ملاقات کنند و هر یک زودتر رسید، امارت آن شهر را بر عهده بگیرد و دیگری بر عجمهای غیر مسلمان هجوم برد و با آنان وارد جنگ شود.

طبق فرمان، خالد رو به بصره نهاد و در مسیر راهش به حیره، با عجمها جنگید و با فتح و پیروزی، خود را به شهر رسانید و گرداگرد حیره و نواحی اطراف آن را محاصره کرد و منتظر واکنش اهالی شهر ماند تا اینکه کدخدایان و دهقانان «ملطاط» (منطقهای واقع بین کوفه و حیره) نزد خالد آمدند و با او دست صلح و آشتی دادند و قرار بر پرداخت جزیه و ترک مخاصمه شد و بین آنها توافقنامهای امضا گردید و خالد، عُمال و کارگزارانش را برای گرفتن جزیه و سامان دادن امور، به مناطق اطراف گسیل داشت.

در آنسو، هنوز عیاض بن غنم به حیره نرسیده بود که از ابوبکر به او فرمان رسید رو به سوی عراق کند. عیاض چون خود را به دومةالجندل رساند و آنجا را به محاصره در آورد، از فتح آن شهر عاجز ماند و چارهای جز کمک خواستن از خالد ندید. با این درخواستِ عیاض، خالد بن ولید، قعقاع را در حیره به جای خود نشاند و در طلب عیاض، به راه افتاد و با پشت سر نهادن فلوجه، در مسیرش به کربلا رسید و چند روزی را در آنجا اقامت کرد
(طبری، ۱۳۸۷ق، ج۴، ص۱۹۲).

مدت حکومت خالد بن ولید بر مناطق فتحشده، یک سال بیشتر نبود و در این مدت، خیال وی از حیث ایران و سوء قصد پادشاه ایران آسوده بود؛ زیرا ایرانیها به خود سرگرم بودند و اوضاع آشفتة حکومت، به آنها فرصت پرداختن به دیگر امور و به اتفاقاتی که در همسایگیشان در حال وقوع بود، نمیداد.

ابوبکر به خالد بن ولید، که در عراق بود، امر کرد برای یاری مسلمانان، خود را به شام برساند و مثنی بن حارثه شیبانی را در عراق جانشین کند. علت این تصمیم، آن بود که خالد پس از کمکرسانی به عیاض و فتح دومةالجندل، مخفیانه و بدون گرفتن اذن از خلیفه به حج رفت. اینجا بود که نامهای از ابوبکر به دست وی رسید با این فرمان که مثنی بن حارثه را با نیمی از مسلمانان بر عراق بگمار و خود با نیمی دیگر به پشتیبانی لشکر شام به آن سرزمین بشتاب. اندکی پس از خروج خالد از عراق، در سال سیزدهم هجری، سپاهیان ایران به تعداد ده هزار نفر با فیلهای جنگی، به فرماندهی هرمز جاذویه رو به عراق نهادند. مثنی در منطقة «بابل» با آنان روبهرو شد. درگیری شدیدی روی داد. مسلمانان، فرمانده لشکر ایران را کشتند و همین باعث شد ایرانیان رو به هزیمت نهند و بگریزند. مسلمانان آنها را تعقیب کردند تا به شهر مدائن رسیدند. پس از این پیروزی، مثنی بن حارثه، بشر بن خصاصیه را به جای خود نشاند و خود برای رساندن خبر فیروزی مسلمانان بر مشرکان، به طرف مدینه حرکت کرد. وقتی به مدینه رسید، ابوبکر از دنیا رفته بود. پس نزد عمر رفت و ماجرا را برای وی باز گفت. عمر، مردمان را از ایرانیان بیم داد و به جنگ با آنان تحریض و تشویقشان ساخت. ابوعبیدة بن مسعود ثقفی ـ پدر مختار ثقفی ـ با عدهای از مسلمانان اعلام آمادگی کردند و راهی «بانقیا» شدند. ابوعبیده دستور داد پلی بر رودخانة فرات زدند (گفتهاند پیش از آن، این پل وجود داشته است و ابوعبیده آن را اصلاح و تعمیر کرد) و از آنجا خود را به لشکر ایران رساندند. در جنگ بین مسلمانان و مشرکان، ایرانیان غالب آمدند و شکستی سخت و بیسابقه بر مسلمین وارد کردند و ابوعبیده نیز کشته شد.

چون خبر شکست لشکر و کشتهشدن ابوعبیده به عمر رسید، ازخودبیخود شد و با جدّیت و سعی تمام، لشکری فراهم ساخت تا بلکه آن هزیمت را جبران کند و سعد بن ابیوقاص را فرماندهی لشکر داد. سعد حرکت کرد و خود را به نزدیکی قادسیه رساند در کنار نهر عقیق. آنجا دو لشکر به هم رسیدند و بینشان آتش جنگ زبانه کشید و در پایان، فتح و ظفر از آنِ مسلمانان شد و لشکر ایران، که فرمانده خود رستم را از دست داده بود، پشت کرد و تا بابل عقب نشست. سعد آنان را دنبال کرد و در شهر مدائن به محاصرة خود درآورد. پس از فتح مدائن، به دست سعد بن ابیوقاص، عراق تحت حاکمیت عرب درآمد و این، موجب تثبیت پایههای دولت آنان گردید. آنگاه سعد متوجه دیگر نواحی عراق شد و خواست منطقهای را لشکرگاه خود سازد. این منطقه، کربلا بود که مردمش در پذیرش اسلام، از خود مخالفت و ایستادگی نشان میدادند. ازاینرو، سعد وظیفة فتح این شهر را به طلایهدار لشکرش در روز فتح پایتخت یعنی خالد بن عرفطه، همپیمان قبیلة بنیزهرة بن کلاب، واگذار نمود. خالد به کربلا هجوم برد و با جنگ و خونریزی آنجا را گشود و اهلش را به اسارت گرفت. سعد هر بخش از سرزمین کربلا را به یکی از اصحابش بخشید و آنها در آن نواحی فرود آمدند و به آباد کردن آن پرداختند. خبر این تقسیم به عمر رسید. عمر به سعد نامه نوشت که: «این چه کاری بود که کردی؟ لشکر را از کربلا به منطقهای دیگر کوچ بده». سعد به فرمان عمر، آنها را به «کویفة ابن عمر» نزدیکی کوفه سوق داد و بار دیگر، عمر را از کار خود آگاه ساخت (یاقوت حموی، ۱۳۹۹ق، ج۷، ص۳۹۶).

این آخرین باری نبود که خالد بن عرفطه وارد کربلا میشد. سال ۶۱ هجری نیز برای بار دوم به کربلا رفت؛ اما این بار نه برای فتح این ناحیه، که برای رویارویی با حسین بن علی۸ در مقدمة لشکر عمر بن سعد و سالها قبل از آن حادثه، امیر مؤمنان۷ خبر این ورود را به یارانش داده بود. روزی مردی خدمت امام علی۷ میرسد و میگوید: «خالد بن عرفطه از دنیا رفت». امام۷ میفرماید: «او نمرده است و به زودی نخواهد مرد تا اینکه لشکر گمراهش را که پرچمدار آن حبیب بن حمار است، فرماندهی کند». مردی از پایین منبر گفت: «ای امیر مؤمنان! من از شیعیان و محبان شمایم». فرمود: «تو کیستی»؟ گفت: «حبیب بن حمار».

فرمود: «پس مبادا پرچمدار آن لشکر باشی و البته خواهی بود و از این در (و به بابالفیل اشاره فرمود) وارد میشوی». با وقوع حادثة کربلا ابن زیاد، خالد بن عرفطه را طلایهدار لشکر عمر بن سعد قرار داد و حبیب بن حمار علمدار آن لشکر بود.

امیرالمؤمنین۷ در کربلا

پس از فتح کربلا، از نام این سرزمین غفلت شد تا روزی که امیر مؤمنان۷ به خلافت رسید و در راه صفین برای جنگ با معاویه، وارد آن شد. آنجا توقفی کرد و برای اصحابش از ماجرای شهادت امام حسین۷ و حوادث مربوط به روز عاشورا در کربلا سخن گفت. از محتوای خبر، استفاده میشود که کربلا در آن روزگار، سرزمین آبادی نبوده و جز چند نخل، نشانه و اثری در آن وجود نداشته است. البته این، دلیل قاطعی بر نبود آبادانی و خانهها در کربلای آن روز نیست و شاید حضرت امیر۷ در بخش صحرا و غیر آباد کربلا توقف داشته است. این احتمال نیز هست که پس از کوچ کردن سعد و اصحابش از کربلا به دستور عمر، دیگر کسی در آنجا ساکن نشده و آبادیهایی که وجود داشته، درگذر زمان از بین رفته و ویران شده است.

طُرفه اینکه با گذشت روزها و شبهای بیشمار و بُعد زمانی چشمگیر و بیتوجهی مورخان و جغرافیدانها از بازشناسی کربلا، دست تواتر و گزارشهای سینهبهسینه، موقعیت این سرزمین را حفظ و تأیید کرده و وجود تپهها و ویرانههای حاکی از آبادانی و رونق قدیم، دلایل قطعی بر وجود آن اقامه نموده است.

بنابر تحقیق نگارنده، موقعیت کربلا، امروزه در چند مایلی شمال غربی کربلای فعلی در همسایگی سرزمین «القرطه»، که مکان مرتفعی است و به آن «ظهیره» میگویند، در فاصلة هفت هزار متری قبر حر بن یزید ریاحی است. ملکیت این منطقه، امروزه با آل بحرالعلوم است که ساکن در این سرزمین شریفاند. در جنوب شرقی کربلا، قطعهزمینی است که به آن «کربلا» گفته میشود. عدهای میپندارند که این، همان ناحیهای است که هنگام ورود ابیعبدالله۷ آباد و مزروع بوده و نام کربلا، از نام آن مشتق شده است.

پُشتهها و ویرانههایی که تا امروز از کربلا بر جا مانده، نشانة روشنی است بر وجود عمران و آبادی و قریهها در این سرزمین که جغرافیدانها موقعیت آنها را ثبت و ضبط نکرده و دربارهشان چیزی ننگاشتهاند. همچنانکه گفته شد، در این منطقه مزارع و باغاتی وجود داشته که از نهر فرات سیراب میشدهاند و این، فقط حدس و گمان نیست؛ چه اینکه بنابر نقل معروف، عباس بن علی۸ کنار «آببند» به شهادت رسید و معلوم است که آببند را جز بر کنارة نهرهای بزرگ ایجاد نمیکنند. بنابراین، باید گفت که در سرزمین کربلا زمینهای زراعتی و آبادیهایی متعلق به ساکنان اطراف آن وجود داشته و چون در عهد خلافت منتصر، موانع و محذورات برطرف گردید، مردم گروهگروه و از هر سوی و سرزمین برای زیارت قبر حسین۷ به کربلا روی آوردند و این، موجب شد که اهالی آبادیهای مجاور، خانهها و محلههای زندگیشان را ترک کنند و نزدیکیهای کربلا سکنا گزینند؛ عدهای به نیت تبرک و زهد و عدهای برای کسب و درآمدزایی. در نتیجه، ساکنان آبادیها از خانههای خود دور شدند و در اثر گذشت زمان، خانهها و آبادیهای متروک ایشان از بین رفت و چیزی از آنها باقی نماند.

قدمگاه عشاق

بعد از توقف امیر مؤمنان۷ در کربلا، دیگر تاریخ چیزی دربارة آن منطقه برای ما بازگو نکرده است؛ مگر پس از گذشت ربع قرن و اینبار، روایتی خونبار از بزرگترین فاجعة تاریخ بشر را بر زبان میآورد؛ حادثهای مشهور به «واقعة طف» یا روز عاشورا؛ یعنی روز جمعه، ده روز گذشته از محرم سال ۶۱ هجری، روز شهادت نوادة پیامبر و محبوب دخت پیامبر۹ حسین بن علی۸ و عدهای از اصحاب و خاندانش ـ که رضوان الهی نصیبشان باد ـ !

آری، در روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری، که امام حسین۷ وارد کربلا شد، کربلا منطقه آبادانی نبود و جز قریههایی کوچک همچون شفیه غاضریات، نینوا، ماریه و عقر که از بابلیین بر جا مانده بود، در آنجا وجود نداشت. اما اگر خداوند چیزی را اراده کند، اسباب و عوامل آن را نیز مهیا میسازد. تقدیر الهی این بود که نام کربلا احیا شود و واژة کربلا تا ابد بر زبانها جاری باشد و امام حسین۷ از میان نامهایی که بعضی اصحاب از آن سرزمین یادآوری میکردند، فقط نام کربلا را پسندید و بیتأنی و تردید آن را تصدیق کرد و فرمود که آری، همین، همینجاست که ما بار میافکنیم و اقامت میگزینیم و خونمان بر زمین ریخته خواهد شد. پس دستور داد بارها را بر زمین گذاشتند و خیمهها را برپا کردند و آنگاه در روزهای بعد، شد آنچه نباید میشد. پس از این حادثه دردناک بود که کربلا شأنیت و جایگاه بیمثال خود را یافت و در همیشة تاریخ جاودانه گردید و چه زشتیها و نامردمیها که در روز عاشورا در این نقطه از خاک به ظهور نرسید و اهل کوفه، چه وحشیگریها و خونریزیهای به ناحق که در آن مکان از خود نشان ندادند. آنان در حیوانصفتی و ظلم به مقام انسانیت، تا مرحلهای پیش رفتند که تاریخ مانندش را به خود ندیده بود و در دورترین عصرها نیز چنین رفتار شنیع و پستفطرتانهای از آدمیان سر نزده بود که در یک نیمروز، خون پاکترین انسانها را فقط به جرم اینکه تن به ذلت و خواری ندادند و تسلیم هوسهای حاکمان جور نشدند، مظلومانه بر زمین بریزند و با این کار خود، زمینیان و آسمانیان را به گریه و فریاد آورند و عالم انسانی را تا ابد، سوگوار و محزون سازند.

ازاینرو بود که آوازة کربلا در گوش آفاق پیچید و در اقطار عالم منتشر گردید و اشعار عرب، به نام کربلا، که یادآور عظمتها و زیباییها و انسانیتهای بروزیافته از جانهای مقدس اولیاءالله بود، زینت داده شد و دیوانهاشان به تکرار آن معطّر گردید.

سه روز پس از شهادت ابیعبدالله۷، گروهی از اسدیهای ساکن غاضریات، به دفن اجساد به خون آغشتة شهدا اقدام کردند. البته در این خاکسپاری، شهدا را کنار هم دفن نکردند؛ بلکه بنوتمیم همقبیلة خود حُر بن یزید ریاحی را جدای از دیگران، در مکان فعلی به خاک سپردند. جنازة مطهر عباس۷ نیز چون تکهتکه شده بود، در همان شهادتگاهش کنار نهر علقمه به خاک سپرده شد. اما دیگر شهدا همگی در محدودة حائر دفن شدند. امروزه جز امام حسین۷ و فرزندش علیاکبر۷، هیچیک از شهدا مشخصه و نشانهای ندارند. البته حبیب بن مظاهر اسدی نیز ضریحی مخصوص به خود دارد.

اولین زائر

در اینکه نخستین زائر شهدای کربلا چه کسی بوده، سخن به اختلاف گفته شده؛ اما به نظر نگارنده، عبیدالله بن حرّ جعفی، اولین کسی است که چون نزدیک کربلا سکونت داشت، موفق به زیارت ابیعبدالله۷ شد. وی کنار قبر ایستاد و با آه و حسرت گریه سر داد و برای ازدستدادن توفیق همراهی با سیدالشهدا۷ و رسیدن به فوز شهادت، خود را ملامت کرد و اشعاری بر زبان آورد که معروف است:

فیاندمی ان لا اکون نصرته الا کل نفس لا تسدد نادمة

چه پشیمانم از اینکه حسین را یاری نکردم آری و آنکه به راه صواب نرود، پشیمان گردد...

در روز بیستم صفر از سال شهادت امام۷، جابر بن عبدالله انصاری با عدهای از هاشمیها وارد کربلا شد. بعضیها چنین رویدادی را محال و ناممکن دانستهاند. یعنی آمدن این گروه از راه حجاز به عراق و کربلا، عادتاً تحققناپذیر است. راه طولانی بین کربلا و مدینه و روزهایی که باید بگذرد تا خبر حادثه کربلا به مدینه برسد و وقتی که باید صَرف طی این مسیر بشود، همه گویای عدم چنین امری است؛ مگر اینکه گفته شود جابر نزدیکیهای کربلا ساکن بوده و توانسته است پس از آگاهی از شهادت ابیعبدالله۷ خود را به آنجا برساند. احتمال دیگر، آمدن جابر در چهلم سال بعد است.

به هر حال، وقتی جابر به غاضریه رسید، در شریعه غسل کرد و پاکیزهترین جامة خود را بر تن نمود و با عطری خود را خوشبو ساخت و با پای برهنه به طرف قبر شریف راه افتاد. نشانههای حزن و اندوه در چهرهاش نمایان بود. چون کنار قبر رسید، خود را روی آن افکند و بیهوش شد. ساعتی بعد به هوش آمد و اینگونه شهدای کربلا را سلام داد: «السلام علیکم یا آل الله» (مجلسی، ۱۴۰۳ق، ج۱، ص۲۰۳).

طبق نقل تواریخ، جابر در همان روز با امام سجاد۷ و اهل بیتش که با سرهای شهدا از شام برگشته بودند، ملاقات کرد. در اینکه آیا چنین دیداری صورت گرفته و خبر این دیدار، موثق و قابل اعتماد است یا نه، باید گفت: از نظرهایی این ملاقات امکان ندارد. مسیر بین شام و کربلا چنان نیست که بتوان طی چهل روز آن را رفت و برگشت؛ آنهم با کولهباری سنگین از اندوه گران و مصیبتهای کمرشکن که در کربلا با شهادت ابیعبدالله۷ و یارانش بر آنان وارد شد و گرفتاریها و رنجهای اسارت در طریق کربلا تا کوفه و از آنجا تا شام که آنها را از راه فرات حرکت دادند و با عبور از شهر حلب، در شانزدهم ربیعالاول (همچنانکه عمادالدین حسن بن علی طبرسی در کامل بهائی تصریح کرده) وارد شام شدند. افزون بر اینکه مدت اقامت اهل بیت در شام نیز بر ما معلوم نیست؛ مگر این خبر که تا یک ماه در جایی بیحفاظ از گرما و سرما سکونت داده شدند (طبری، ۱۳۸۳ش، ص۶۱؛ مجلسی، ۱۴۰۳ق، ج۲۱، ص۲۰۳).

بنابراین، به عقیدة ما آمدن امام سجاد۷ و اهل بیت از شام به کربلا در همان سال شهادت، سخنی است که سخت میتوان پذیرفت؛ مگر با همان توجیهی که در باب آمدن جابر آوردیم؛ یعنی زیارت اهل بیت را هم در چهلم اولین سالگرد شهادت ابیعبدالله۷ بدانیم که این، به واقع و عقل نزدیکتر است.

شیخ مفید در تاریخ خود، متعرض این ملاقات نشده است. اما سید بن طاووس گفته: «یزید فرمان داد که اسیران و اهل بیت حسین۷ را به وطنشان مدینه برگردانند. اما سر شریف امام۷، به روایتی، برگردانده و در کربلا به پیکر مطهر حضرت۷ ملحق شد». آنگاه به مراجعة اهل بیت از شام اشارت کرده که چون به عراق رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و عدهای از بنیهاشم را دیدند که برای زیارت قبر حسین۷ آمده بودند. پس همگی یکصدا به گریه و سوگواری پرداختند و با نالههای جانسوز بر سیدالشهدا۷ اقامة عزا کردند و زنان آبادیهای اطراف نیز به آنها پیوستند و چند روزی در کربلا ماندگار شدند (ابن طاووس، ۱۴۱۴ق، ص۲۲۵).

با اینکه در آن روزگار یعنی در قرن اول هجری، انگیزه و اشتیاق شدیدی به همجواری با قبر امام حسین۷ در وجود شیعیان موج میزد، ترس از خلیفة اموی، آنها را از نزدیکشدن به آن مکان و اقامت و آباد کردن آن سرزمین برحذر میداشت. در آغاز دولت عباسی، سختگیریها کمتر شد؛ اما در عصر رشید، کار به حالت اول خود برگشت و در روزگار متوکل، خرابی و ویرانی افزون شد؛ طوریکه وی قبر حسین۷ را ویران کرد و ساکنان کربلا مجبور به ترک سکونتگاه مقدس خود شدند. بار دیگر در عصر منتصر، شیعیان به کربلا روی آوردند و بر آبادانی آن همت گماشتند و کنار مزار نورانی سیدالشهداء۷ خانه ساختند و بازارها و ساختمانها بنا گردید و هنوز قرنی نگذشته بود که پیرامون قبر شریف، شهری کوچک با هزاران سکنه به وجود آمد.

سال ۳۷۰ هجری، سلطان عضدالدوله بویهی از کربلا، که شهری آباد و مسکونی بود، دیدن کرد و قبر ابیعبدالله۷ را زیارت نمود. در آن زمان، ۲۲۰۰ تن از علویها مجاور بودند. عضدالدوله هدایای بسیار به آنان بخشید؛ یعنی ده هزار رطل خرما و آرد، و پانصد دست لباس (ابن طاووس، بیتا، ص۵۹).

ابن بطوطه، که در اواخر قرن هفتم و آغاز قرن هشتم از کربلا دیدن کرده، در توصیف عمران و آبادی این شهر مینویسد: آنگاه به محل شهادت حسین بن علی۸ یعنی شهر کربلا رسیدیم. شهری کوچک با باغهای خرما که از آب فرات آبیاری میشوند. روضة مقدسه، در داخل شهر است. در کنار آن، مدرسهای بزرگ وجود دارد و جایگاهی برای تدارک طعام جهت زائران. به درگاه روضه، دربانان و خادمان به خدمت ایستادهاند و هیچکس جز به اجازة آنان، حق ورود به زیارتگاه را ندارد. درگاه حرم، از نقره است که زائران آن را میبوسند و روی ضریح مقدس قندیلهای نقره و طلا نمایان است و بر درها پردههای حریر آویختهاند. اهالی این شهر، دو طایفهاند: اولاد زحیک و اولاد فائز و میان ایشان همیشه جنگ و قتال بر پا بوده؛ درحالیکه همه این جماعت نسبشان به یک پدر میرسد. بر اثر فتنة این دو طایفه، شهر کربلا به ویرانهای تبدیل شده است (ابن بطوطه، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۶۸).

نتیجه گیری

نتیجه سخن اینکه کربلا از حیث شأن و ذکر تاریخی، به دو عصرِ پیش از فتح و پس از فتح تقسیم میشود. در روزگار پیش از فتح، کربلا سرزمینی معمور و آبادان بوده؛ البته نه در مکان کربلای فعلی، بلکه با فاصلهای چند از آن. بعدها پس از وقوع حوادثی، این نقطه از عراق جایگاهی مییابد و در کتابهای تاریخی از آن نام آورده میشود؛ حوادثی چون ورود خالد بن ولید در سال دوازدهم هجرت به کربلا در راه فتح حیره، فتح کربلا به دست خالد بن عرفطه، گذر امیر مؤمنان۷ و اصحابش در راه صفین از کربلا و در نهایت، حرکت امام حسین۷ و اهل بیتش به سوی کوفه و محاصره شدن آنها در کربلا و واقعه شهادت ابیعبدالله۷ و یارانش در آن و همة اینها به تقدیر الهی، کربلا را از منطقه و قریهای بینام و نشان در تاریخ، به ناحیهای آباد، مشهور و مقدس، که هنوز پس از گذشت قرنها مقصد و مقصود مردمان آزاده و محبان خاندان پیامبر۹ است، تبدیل کرد.

  1. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله (۱۴۱۲ق). رحلة ابن بطوطه، بیروت، دار صادر.
  2. ابن طاووس، عبدالکریم بن احمد (بیتا). فرحة الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی۷، قم، منشورات الرضی.
  3. ابن طاووس، علی بن موسی (۱۴۱۴ق). اللهوف فی قتلی الطفوف، تحقیق شیخفارس تبریزیان، تهران، دارالاسوه.
  4. بلاذری، احمد بن محمد (۱۹۰۱م). فتوح البلدان، بیروت، دارالکتب العلمیه.
  5. طبری، حسن بن علی (۱۳۸۳ش). کامل بهایی، ایران، نشر مرتضوی.
  6. طبری، محمد بن جریر (۱۳۸۷ق). تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، [بینا].
  7. مجلسی، محمدباقر (۱۴۰۳ق). بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
  8. یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله (۱۳۹۹ق). معجم البلدان، بیروت، دار صادر.