درنگی در پرسش‌های پیرامونی نهضت حسین بن علی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

چکیده

امام حسین امام واجب‌الطّاعه، معصوم از خطا و شهید مظلوم است. سؤالات متعددی پیرامون قیام ایشان وجود دارد که در طول تاریخ به آنها پرداخته شده است و افراد زیادی مشتاق شنیدن پاسخی قانع‌کننده برای آنها هستند؛ آنکه: چرا امام از مدینه به مکه، و سپس به کوفه رفت؟ درحالی که اگر در مدینه می‌ماند، مردم به سمتش می‌آمدند و با او بیعت می‌کردند؛ چرا وقتی خبر شهادت مسلم و خیانت کوفیان را شنید، بازنگشت؟ قیام ایشان چه هدف و فایدهای را دنبال می‌کرد که ارزش داشت خونش در راه آن ریخته، و خانواده‌اش اسیر شود؟ چرا ایشان مثل برادرش امام مجتبی با حاکمیت صلح نکرد تا جانش را حفظ کند؟ چرا ایشان خانواده را همراه آورد درحالی که می‌دانست که خودش کشته، و به آنان اهانت خواهد شد؟ برگزاری محافل حسینی چه فایده‌ای دارد و چرا تا روز قیامت باید این جلسات برپا شود؟
این مقاله در پی پاسخی متقن و علمی به این سؤالات است.
 

کلیدواژه‌ها


قیام امام حسین۷ یکی از جنبشهایی است که در صدد اصلاح جامعه اسلامی برآمد و در میدان ماندگاری، گوی سبقت را ربود و از جهت غنا و فایده، حقیقتاً بر تمامی قیامهای مشابه فائق آمد و با توجه به بستر شکلگیری این قیام، میتوان آن را بهترین و کارآمدترین حرکت اجتماعی قلمداد کرد.

سؤالات متعددی درباره این قیام پیروز وجود دارد که در طول تاریخ به آنها پرداخته شده است. نویسنده در این نوشتار تلاش میکند به آن پاسخ گوید:

چرا امام از مدینه به مکه و سپس به کوفه رفت؛ درحالیکه اگر در مدینه میماند، مردم بهسمتش میآمدند و با او بیعت میکردند؟

چرا وقتی خبر شهادت مسلم و خیانت کوفیان را شنید، بازنگشت؟

قیام ایشان چه هدف و فایدهای را دنبال میکرد که ارزش داشت خونش در راه آن ریخته، و خانوادهاش اسیر شوند؟

چرا ایشان مثل برادرش امام مجتبی۷ با حکومت صلح نکرد تا جانش را حفظ کند؟

چرا ایشان خانواده را همراه آورد؛ درحالیکه میدانست که خودش کشته، و به آنان اهانت خواهد شد؟

برگزاری محافل حسینی چه فایدهای دارد و چرا تا روز قیامت باید این جلسات برپا شود؟

برای شناخت بهتر این واقعه تاریخساز و فلسفه آن باید از دو زاویه به آن توّجه کنیم:

۱. بستر تحقق این قیام؛

۲. حاکمان جامعه اسلامی در آن زمان.

با توجه به این دو زاویه، به خوبی میتوانیم درک کنیم که چرا ایشان از مدینه خارج شد و علیرغم خیانت کوفیان، شجاعانه به مسیر خود ادامه داد و حاضر شد جان و مال و حتی خانواده خود را در پای آن هدف فدا کند.

همچنین با بررسی بستر قیام امام حسین۷ از جهت اجتماعی، و مقایسه آن با بستر اجتماعی صلح امام حسن۷، به خوبی خواهیم فهمید که چرا ایشان، همچون برادرش امام مجتبی۷، تن به صلح نداد.

سپس باید به نقش خانواده ایشان در انتشار قیام و جلوگیری از انحراف و تحریف آن توسّط امویان مکار توجه شود تا دلیل همراهی خانواده امام با ایشان در نهضت، روشن گردد.

پس از شناخت دقیق این قیام و اهداف والای آن، خواهیم دانست که زندهنگهداشتن یاد ایشان، ادامهای برای همان مسیر و هدف است و چه برکات بیبدیلی برای جامعه بشری به ارمغان میآورد.

لازم به ذکر است این متن پیشتر به زبان عربی در ماهنامه أجوبة المسائل الدّینیة، شماره ۱، دوره ۱۰ و در محرم الحرام سال ۱۳۵۸ قمری در شهر کربلا منتشر شده است.

بسترهای شکلگیری قیام حسینی

در ابتدا لازم است به بسترهایی که امام حسین۷ در آن قرار گرفت، توجه کنیم تا متوجه چیزی که ایشان را وادار به خروج از مدینه و قیام کرد، شویم.

۱. افول و بیتحرکی جامعه

بیتحرکی و افول، بهترین تعبیری است که میتوان از آن برای به تصویر کشیدن وضعیت جامعه آن روز استفاده کرد. سکون و افول مرگباری که در آن زمان بر جامعه حاکم شده بود، ابعاد گوناگونی داشت:

الف) افول دینی: بدین معنا که از اسلام، تنها اسمی باقی مانده بود و از قرآن، فقط رسم و نوشتاری! آموزههای دینی پوسیده، و نشانههای آن واژگون گشته بود. بیحرمتی به مظاهر دینی فراوان شده بود و هیچ نشانی از دین به چشم نمیخورد.

ب) افول عملی: بدین معنا که در آن برهه، هیچ رویداد و عمل شایان ذکری برای جامعه اسلامی ثبت نشده بود و مسلمانان در همه امور، گرفتار رخوت و سستی عجیبی شده بودند؛ نه کشورگشایی و پیروزی بر دشمنان و نه حرفه، صنعت، پول و ثروت چشمگیری.

ج) افول فکری: بدین معنا که هیچ اندیشمند آزاده، مبتکر افتخارآفرین و نوآور حاذقی نبود؛ مگر اینکه به قتل رسید و جامعه از برکت فکر و اندیشه پویای چنین افرادی، محروم گشت.

د) افول قوت و قدرت: بدین معنا که هیچ منجی و مصلحی وجود نداشت تا آشفتگیها و اختلافات جامعه اسلامی را سامان دهد و از ذلت و خواری رهایی بخشد. هیچ رهبر دلسوزی وجود نداشت تا جامعه را از تنگناها و مشکلات عبور دهد و وضعیت وخیم و نگرانکننده جامعه را رو به اصلاح، هدایت کند. ترس، تمامی حرکات و سکنات مسلمانان را در بر گرفته بود و قدرتی نداشتند تا از این حالت فرار کنند.

جامعه اسلامی در اثر این موارد و ابعاد دیگر بیتحرکی و افول، به شدت منزوی شد و همچون جسمی بیجان، هیچ دفاع و حرکتی نداشت؛ ازاینرو امام حسین۷ بر خود لازم میدید که روحی دوباره در این پیکر بیجان بدمد و آن را به حرکت و پیشرفت وادارد.

۲. حکومت فاسد اموی

حکومت فاسد اموی، در زمان اباعبدالله۷ زمام امور را به دست داشت. این حکومت تلاشی جز خفه کردن صدای اسلام و حقیقت نداشت و عمیقاً به دنبال زنده کردن سنتهای جاهلی بود. باطن کثیف و ریشههای آلوده این حکومت را میتوان در تقابل میان علی۷ و معاویه، و میان رسول خدا۹ و ابوسفیان جستوجو کرد. دلهای دور از حق امویان، همواره زخمهای جنگ بدر و حنین را به خاطر داشت و کینههای عمیقی از اسلام و دلاوران آن، در خود جای داده بود. امویان همواره چشمانتظار شکست اسلام بودند تا کینه و مرضی که در دل داشتند را آشکار سازند و سنتهای سخیف جاهلی را دوباره برپا کنند. این آرزو همواره در دل تاریک آنان بود تا وقتی که به قدرت رسیدند.

معاویه کارهای ناشایستی را به انجام رسانید: از نشر معارف حقیقی اسلام توسط امیرالمؤمنین۷ جلوگیری کرد و جامعه را از خیر و صلاح، به ورطه گمراهی و افول کشاند؛ غوغا و آشفتگی را در ممالک اسلامی ایجاد کرد که در پی آن، غارتها و جنگهای سنگینی درگرفت؛ مجرمان افسارگسیخته و فراری از حکم اسلام را به حال خود رها کرد تا مرتکب اشتباهاتی نابخشودنی شوند؛ نیکان و صلحای بسیاری را از مهاجرین و انصار به قتل رساند و مفاسد بیشمار دیگری نیز در اسلام پایهگذاری کرد.

این جریان ادامه داشت تا جایی که معاویه، فرزند سرکش و فاجرش، یزید، را به خلافت گمارد. یزید کسی بود که حرمت دین را لگدمال کرد و تمام کینههای جدّش، ابوسفیان، و پدرش، معاویه، نسبت به دین در او متبلور شد و بر کینهاش نسبت به دین افزود.

در مقابل، حسین۷ قرار داشت که بهشایستگی، مظهر حق و عدالتخواهی بود و روحیه حقطلبی و قداست جدّش، رسولالله۹، در چهره او نمایان بود. همچنین ایمان پدرش، علی ابن ابیطالب۷، بر قوتش افزوده بود. از چنین تقابلی میان حق و باطل، چه نتیجهای انتظار میرود؟! بله، قیام اباعبدالله۷ از این بستر شروع شد.

علل قیام امام حسین۷

امام حسین۷ در موقعیتی بسیار خطیر و حساس قرار گرفته بود؛ یا باید با یزید کفرپیشه، بیعت میکرد که در این صورت خود امام و دین خدا، محکوم به فنا و نابودی بود یا اینکه بیعت نمیکرد ـ که همین کار از ایشان مورد انتظار بود- که در این صورت یزید ایشان را مجبور به بیعت میکرد و در صورت ممانعت، ایشان و عده زیادی از قریش که حامی ایشان بودند، به قتل میرسیدند و قتل عامی بزرگ رخ میداد.

اکنون امام چه باید میکرد؟! چه وظیفهای بر عهده ایشان بود؟ تدبیر امام، خروج از مدینه بود. ایشان هرگز بیعت با یزید را نپذیرفت و مجبور شد به سمت مکه، و از آنجا به سمت عراق مهاجرت کند تا از ستم یزید و عوامل او در امان باشد. لذا ایشان مخفیانه به سمت مکه روانه شد.

آنچه امام را واداشت که از مدینه خارج شود و دست به قیام زند، بدین شرح است:

۱. زنده کردن دین و اصلاح کژیها

اصلاح مفاسد و کژیها، مهمترین علت خروج ایشان است که در ابتدای قیام، به آن تصریح کردند. ایشان در توصیهای به برادرش، محمد بن حنفیّه، فرمود:

من از سر تکبر و خودرأیی و برای ایجاد فتنه و فساد و ستمگری از مدینه خارج نمیشوم؛ بلکه فقط و فقط به امید اصلاح در امت جدم9 چنین میکنم. من میخواهم مردم را به خوبیها متوجه کنم (امر به معروف) و آنها را از پلیدیها دور سازم (نهی از منکر) و بر سیره جدّم، رسولالله9، و پدرم، علی بن ابیطالب7، ثابتقدم باشم. (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج۴۴، ص۳۲۹و۳۳۰)

هدف والای اباعبدالله۷، اصلاح حکومت و هدایت جامعه به سمت سعادت، امنیت و حتی آسایش مادی و دنیوی بود. ایشان اراده کرده بود که جامعه اسلامی را به زیباییهای اسلام بازگرداند و آنها را از تاریکیهای حکومت بنیامیه برهاند.

جامعه اسلامی به دست حاکمان بنیامیه به وارونگی فرهنگی و دینی مبتلا شده بود و امام میخواست فرهنگ اسلامی را بازگرداند و پرچمهای رفیع انسانیت را دوباره به اهتزاز درآورد. ایشان در صدد بود که حرکت جامعه اسلامی را از خطوط بتپرستی و سنتهای جاهلیت خارج سازد و به سمت فرهنگ اصیل قرآنی و سنتهای نبوی۹ جهتدهی کند.

پس میتوان گفت که امام حسین۷ در پی دو چیز بود:

الفزنده کردن سنتهای اسلام که امویها آن را نابود کرده بودند؛

ب) پا گذاشتن بر سنتهای کثیف حاکمان بنیامیه و از بین بردن آنها.

ایشان در نامهای خطاب به مردم بصره مینویسد: «من، شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش۹ دعوت میکنم؛ زیرا سنتهای حسنه نابود، و بدعتها زنده و پابرجا گشته است». (ابومخنف، ۱۴۱۷ق، ص۱۰۳ ـ ۱۰۷)

۲. فرار از یزید

یزید ملعون، همواره دشمنی و کینه اباعبدالله۷ و پدران پاکش را در دل داشت و دائماً منتظر فرصتی برای ضربه زدن و انتقام بود. او در موارد متعددی دستور قتل امام را صادر کرد؛ از جمله:

الف) نامهای به ولید بن عتبه، والی خود در مدینه، نوشت و به او دستور داد که از امامحسین7 بیعت بگیرد. او در پایان نامه، اینگونه نوشت: «...اگر [امام حسین7] از بیعت خودداری کرد، گردن او را بزن!...». (ابن شهرآشوب، ۱۳۷۹ق، ج‏۴، ص۸۸)

ب) زمانی که عمرو بن سعید را به همراه لشکر بزرگی به حجاز فرستاد تا امور مربوط به حج را سامان دهد، به او دستور داد که اگر حسین با تو وارد جنگ و جدال شد، تو نیز با او بجنگ و اگر قدرت یافتی، او را به قتل برسان! اگر رو در رو نتوانستی او را بکشی، با نیرنگ و فریب، او را به قتل برسان. (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۵، ص۹۹)

ج) زمانی که برای کشتن امام دسیسه کرد و سی نفر از افراد شیطانصفت بنیامیه را با لباس مبدّل در میان حاجیان فرستاد تا ایشان را به قتل برسانند، به آنها دستور داد که امامحسین٧ را در هر حالی که بود، به قتل برسانید؛ حتی اگر به پرده کعبه چنگ انداخته بودامامحسین٧ وقتی از این دسیسه باخبر شد، حج خود را تبدیل به عمره مفرده کرد و از مکه خارج شد. (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۵، ص۹۹)

موارد دیگری هم وجود دارد که یزید اقدام به قتل امامحسین7 کرد و امام با زیرکی از چنگال ظالمانه او فرار کرد. این موارد ادامه داشت تا آنجا که حضرت به سرزمین کربلا رسید و نهضت خود را علنی کرد.

۳. اتمام حجت با اهل کوفه

یکی از مهمترین انگیزههای قیام امام حسین۷، اجابت دعوت کوفیان بود. کوفیان به صورت پنج نفره، ده نفره و بیشتر، نامههایی به امام فرستادند به این مضمون: به سمت لشکری بیا که برایت سامان یافته»! (فتال نیشابورى، ۱۳۷۵ش، ج‏۱، ص۱۷۲) تعداد این نامهها، طبق گزارشات تاریخی، به دوازدههزار نامه رسید. (ابن نما حلى، ۱۴۰۶ق، ص۲۶) کوفیان در این نامهها از امام درخواست کرده بودند که برای رهایی و نجات مردم از ذلت و خواری، قیام کند و به او وعده نصرت و یاری داده بودند.

با این درخواستهای مکرر و مؤکد، امام وظیفه داشت که به فریاد مظلومیت آنان پاسخ دهد تا حجت بر آنان تمام شود؛ به خصوص اینکه کوفیان استقبال خوبی از فرستاده امام، مسلم بن عقیل، به جای آورده بودند و جمعیّتی در حدود سیهزار نفر با او بیعت کرده بودند.

اکنون سؤالی به ذهن میآید که در مسیر کربلا هنگامی که خبر بیوفایی و خیانت کوفیان به امام رسید، چرا ایشان از ادامه مسیر منصرف نشد و به راه خود ادامه داد؟ دو پاسخ میتوان به پرسش داد:

الف) عشق یاران به شهادت

جواب نخست این سؤال آن است که یاران و همراهان امام از بازگشت ابا داشتند و هنگامی که امام خبر شهادت مسلم را به آنان داد و نظرشان را جویا شد، آن شیرمردان گفتند: «به خدا قسم هرگز از این مسیر بازنمیگردیم تا جان خود را فدا کنیم و جام شیرینی که مسلم سرکشید، ما نیز سربکشیم». (مفید، ۱۴۱۳ق، ج‏۲، ص۷۵)

با این اوصاف، دور از عدالت بود که امام آنان را رها کند و بازگردد؛ زیرا آنان تا آن لحظه، جان و مال و همه دارایی خود را خالصانه در راه امام فدا کرده بودند و آنقدر وفاداری و از خود گذشتگی نشان داده بودند که امام در وصف آنان فرموده بود: «پس از رفتن یارانم، خیری در زندگی وجود ندارد...». (مفید، ۱۴۱۳ق، ج‏۲، ص۷۵)

ب) ناچار بودن امام

جواب دوم این است که در آن لحظات، پناهگاه دیگری وجود نداشت که امام بدان پناه برند و از شرّ و کینه دشمن در امان بمانند. لذا چارهای جز ادامه مسیر نداشتند.

۴. حفظ احترام حرم الهی

امام حسین۷ سعی کرد در اولین فرصت از مکه خارج شود تا مبادا میان ایشان و فرستادگان و عمّال یزید جنگ و نزاعی رخ دهد و خدایناکرده به خانه خدا بیاحترامی شود؛ زیرا یزید ملعون دستور داده بود که به هر نحو، امام را به قتل برسانند؛ حتی اگر ایشان به پرده کعبه چنگ انداخته باشد! (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۵، ص۹۹؛ موسوی مقرّم، بیتا، ج۱، ص۱۶۵) این نیز یکی از علل خروج ایشان از مکه بود.

۵. گسترش قیام

دقیقاً زمانی که مسلمانان از سراسر دیار اسلامی به سمت مکه آمده بودند تا مشغول حج شوند، امام مکه را ترک کرد و حج خود را ادامه نداد. این کار، شیوهای برای انتشار و علنی کردن قیام علیه یزید بود و باعث شد که صحبت درباره مخالفت و بیعت نکردن امام با یزید، نُقل هر محفلی شود و توجه همگان را به خود جلب کند. امام با این حرکت، قیامی فکری را به سرعت برق در میان مردم رقم زد.

مرحوم شهرستانی در کتاب نهضة الحسین۷ مینویسد:

آوازه خروج نابهنگام ایشان از مکه، در سراسر حجاز و دیگر مناطق پیچید. مردم از یکدیگر میپرسیدند: چه اتفاق بزرگی در حال رخ دادن است؟! آیا حسین7 حج را به جای آورد یا نه؟! چرا با این عجله از مکه خارج شد؟! او قصد دارد به کجا برود؟! چه کاری مهمتر از حج برایش پیش آمده که مجبور شده در این ایام از حج منصرف شود؟!

امام حسین7 با خیل عظیمی از سواران و پیادگان و با همراهی اهل و عیال و خانواده خویش ـ که همچون هالهای، دور این ماه باعظمت را گرفته بودند ـ مکه را ترک کرد. این حرکت جمعی چشمگیر، قدمی در راستای گسترش و علنی کردن قیام بود؛ زیرا زمانی که برای خروج از مکه انتخاب کرده بود، زمانی خاص بود که حتی اگر کسی در آن زمان به تنهایی از مکه خارج میشد، نگاه پرتعجب مردمی که در حال آمدن به مکه بودند را به خود جلب میکرد؛ چه رسد به چنین گروه باعظمتی. این کار، امری سؤال برانگیز و نامأنوس بود که هر بینندهای را در جای خود میخکوب میکرد و هر عابری را به تفکر وامیداشت. این نحوه خارج شدن از مکه نیز مردم را از قیام مهم امامحسین7 باخبر ساخت. (حسینی شهرستانی، بیتا، ص۵۶)

امام حسین۷ از مکه روانه عراق شد تا با ایثار و از خود گذشتگی، برکات ارزشمندی را نهفقط برای جامعه خفته آن روز، بلکه برای تمام بشریت تا قیامت به ارمغان آورد. خارج شدن از مکه به سمت عراق، اولین گام علنی از قیام بزرگ ایشان به حساب میآید و واکنش یزید به این حرکت، نشان از تأثیرگذاری و اهمیت آن است. یزید زمانی که از خارج شدن امام از مکه باخبر شد، ترس از شورش ایشان در عراق ـ که مهد تشیّع بود ـ سراپایش را فراگرفت؛ از این رو به عبیدالله بن زیاد، والی خود در کوفه، دستور داد که با ایشان مقابله کند. عبیدالله به دستور یزید، از کوفه خارج شد و به سمت سرزمین طف (کربلا)، سرزمین شجاعت و شهادت حرکت کرد.

برکات نهضت حسینی

آثار نهضت اباعبدالله۷، آثاری شخصی و مختص به زمانی خاص نبود تا با شهادت ایشان و گذشت زمان، از بین برود؛ بلکه نهضت این بزرگوار، آثار ارزشمندی برای تمام بشریت و همه زمانها به ارمغان آورد. امام حسین۷... برای بزرگداشت حق و نابودی باطل راه نجاتی را به روی جامعه بشری گشود. لذا نتیجه فریاد حقطلبی ایشان، زنده شدن حق در جوامع بشری در همه زمانها بود.

مهمترین برکات نهضت امامحسین۷ عبارتاند از:

۱. زنده کردن دین و مقابله با باطل

ارزندهترین فایده این قیام، مقابله با بدعتهای حاکمان اموی و بازگرداندن جامعه از روشهای خطرناکی است که محوریتش نابودی اسلام بود. نمونههای زیادی از این رویکرد در کتابهای تاریخی به چشم میخورد؛ برای نمونه به برخی از آنها اشاره میکنیم:

الف) کینه و دشمنی معاویه نسبت به امیرالمؤمنین۷

اولین نمونه، کینه معاویه نسبت به امیرالمؤمنین۷ و دشمنی او با ایشان بود. او در همه حالات و لحظات با سوء استفاده از قدرت خلافت و حاکمیت، این رویکرد مغرضانه را رواج میداد. جامعه اسلامی در اثر این جهتدهی، دیگر اعتنایی به جایگاه رفیع امامت نداشت، رفتار و منش خود را با الگوهای معصوم منطبق نمیکرد، از رهنمودها و کلمات این چراغهای هدایت پیروی نمینمود و به امر و نهی دلسوزانه آنان ترتیب اثر نمیداد. این شکاف عمیق میان جامعه و امامت موجب شده بود که مردم حتی به قرآن و دستورات آن هم پشت کنند و ذلت و جاهلیت دوباره در میان آنان سر برآورد. اینجا بود که فریاد حقطلبی اباعبدالله۷، آنان را از خواب غفلت بیدار کرد.

ب) قتل و تبعید افراد حقطلب

مورد دیگر از روشهای خطرناک بنیامیه، به قتل رساندن و تبعید کسانی بود که اهل حق، فضیلت، ایمان و جهاد بودند. چه بسیار صحابه بلندمرتبه پیامبر٩، مجاهدان شجاع و قدرتمند، آمران به معروف و ناهیان از منکر که در این حکومت ستمگر، شکنجه و تبعید شدند و در نهایت، به شهادت رسیدند؛ مانند:

ـ ابوذر، آن صحابی بزرگ، راستگو و مورد اعتماد پیامبر۹ که عثمان، او را به ربذه تبعید کرد. (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۷، ص۱۵۵؛ ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج‏۱، ص۲۵۳)

ـ ابن مسعود، آن صحابی بزرگ و صاحب مناقب و مخزن فضائل که ابتدا به او اتهاماتی وارد کردند و سپس او را به شهادت رساندند. (بلاذرى، ۱۴۱۷ق، ج‏۶، ص ۱۴۶ـ ۱۴۸)

ـ عمّار که در راه خدا، بسیار استوار و صبور بود و معاویه، او را به شهادت رساند. (ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج۳، ص۱۱۳۵)

ـ حجر بن عدی، آن مرد صالح و باتقوا، و رفقای پاکش که همگی از یاران خاص امیرالمؤمنین۷ بودند و در این حکومت سفّاک به شهادت رسیدند. (ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج‏۱، ص۳۳۲ـ۳۳۴)

ـ محمد بن ابیبکر و طرفداران باتقوای او که همگی را به شهادت رساندند (ابن کثیر، ۱۴۰۷ق، ج۷، ص۳۱۸؛ ابن عبدالبر، ۱۴۱۲ق، ج‏۱، ص۳۳۲ـ۳۳۴) و بسیاری از یاران شجاع و بافضیلت امیرالمؤمنین۷ که امویان آنان را به قتل رساندند.

حاکمان بنیامیه چنین رویّه ظالمانه و هتاکانهای را در پیش گرفتند تا بتوانند جوّ حاکم بر جامعه را به نفع خود تغییر دهند و با از میان برداشتن افراد حقطلب و شجاع، راه هرگونه ظلم و بدعتی را برای خود هموار، و همچون سلاطین، بر جامعه اسلامی پادشاهی کنند. این رویّه ظالمانه ادامه داشت تا آنکه خدای متعال گنجینهای به نام حسین۷ را برای نجات دین خود آشکار ساخت و با نهضت بزرگ او، بساط ظلم و ستمگری آنان را در هم پیچید.

ج) گماشتن والیان و سرپرستان ظالم و فاسق

یکی دیگر از سنتهای باطل حاکمان اموی این بود که والیان و سرپرستان ظلمپیشه، دو رو، بیاعتقاد و بیمبالات را والی مناطق اسلامی میگماشتند؛ کسانی که زندگیشان لبریز از فساد، سرکشی و بیتقوایی بود و قرار گرفتن چنین افرادی در مسند حکومت، لجنمال کردن جامعه به انواع فساد و زشتیها بود؛ برای نمونه: عثمان کسی بود که معاویه را به ولایت شام و ولید را به ولایت کوفه گماشت؛ معاویه، فرزند فاسق خود، یزید را خلیفه پس از خود معیّن کرد؛ یزید ملعون، عبیدالله بن زیاد را والی کوفه قرار داد و آن جنایات هولناک در کربلا، با چنگال خونین او رقم خورد.

بسیاری از مجرمان تاریخ که حق را روسیاه کرده بودند، در این دستگاه فاسد به سرپرستی مردم گماشته میشدند و این، رویّهای ثابت در میان آنان بود.

۲. افشای باطن کثیف بنیامیه

روش ناپسند دیگری که سرلوحه حاکمان بنیامیه بود، عداوت و دشمنی با خاندان پاک پیامبر۹ و شکستن شوکت و عزت آنان بود. حاکمان بنیامیه تمام تلاش و جدّیت خود را صرف نابودی این بزرگواران و اهانت به آنان کردند؛ برخی را به شهادت رساندند؛ برخی را به اسارت گرفتند؛ اموال برخی را غارت و غصب کردند؛ برخی را آواره غربت ساختند؛ احترام برخی را لگدمال کردند. خلاصه اینکه هر جسارت و ظلمی که میتوانستند، در حق خاندان وحی روا داشتند و برای پایین آوردن شأن آنان و کاستن از قدرتشان به هر نوع تهدیدی دست زدند.

قیام امامحسین۷، پایانی بر حکمرانی ظالمانه بنیامیه، و پاسخ محکمی به دشمنی و کینهتوزی آنان بود. این قیام، مردم را از خواب غفلت بیدار کرد و به آنان نشان داد که امویان، چقدر جامعه اسلامی را دچار عقبماندگی و پسرفت معنوی و مادی کردهاند. پس از این بیداری اجتماعی، مردم دوباره دست به دامان آن چراغان پاک هدایت شدند و شکافی که امویان میان آنان و اهل بیت: ایجاد کرده بودند، برچیده شد. قیام حسینی باعث شد شعار اقامه حق، دوباره سر داده شود و پردههای ظاهرنمایی و تزویری که امویان بر سیاستهای کثیف و تاریکشان افکنده بودند، دریده شود. این قیام، سیاستهای ظالمانه امویان در زمینه دشمنی با اسلام و اهل بیت: ـ که عمری آن را در دل پنهان کرده بودند ـ را برملا ساخت. امامحسین۷ پردههای فریبکارانه و نیرنگآمیزی که بنیامیه بر آلودگیهای خویش افکنده بودند را درید و حقایق را بر همگان روشن ساخت.

قیام ایشان، از اول تا آخر، مایه رسوایی بنیامیه بود:

ابتدا آن سیدجوانان بهشتی و پاره تن پیامبر۹ را از وطن خود خارج ساختند و او را مجبور کردند که به سمت عراق حرکت کند. سپس راه را بر او بستند و نه اجازه بازگشتن به او دادند و نه اجازه دادند مانند هر مسلمان دیگری، به یکی از شهرهای مسلمانان برود. پس از محصور کردن این بزرگوار در آن سرزمین شهادت و محنت، به او و خانواده بیدفاعش و حتی کودکان خردسالش، نهایت ظلم و ستم را روا داشتند و سه شبانهروز، در آن صحرای گرم و ناآباد، ابتداییترین نیازهای هر انسان، همچون آب و غذا، را از آن پاکان دریغ کردند. سپس با قساوت تمام و به شنیعترین حالت ممکن، به او و یارانش تاختند و جنگ تمامعیاری را با آنان به راه انداختند.

فضاحتی که در پایان قیام، دامنگیر بنیامیه شد این بود که خیمهها و آشیانههای فرزندان و یتیمان رسول خدا۹ را به آتش کشیدند و آن غنچههای بیدفاع را در اوج غربت و بیکسی، آواره بیابان کردند. سپس آنها را با وضع بسیار نامناسبی از کربلا به کوفه، و سپس به شام بردند. در آن مسیر و مجالس مملوّ از ناکسان و نامحرمان، چه اهانتها و بیحرمتیهایی که بر آن نوامیس رسولالله۹ و اسوههای پاکی روا داشتند؛ گویا آنان را اسیران بیدین و نامسلمان میدیدند!

اینها تنها بخشی از ظلم و هتاکی حاکمان گرگصفت بنیامیه بود که بر خاندان پاک پیامبر۹ روا داشتند و در اثر این جنایات هولناک، وجدان خفتگان بیدار شد و هدف قیام، که همان آشکار ساختن باطن سیاه بنیامیه بود، به وقوع پیوست.

۳. زنده ساختن احساس مسئولیت در جامعه

سوّمین فایده قیام اباعبدالله۷، انتشار روحیه حرکت و احساس مسئولیت در جامعه اسلامی بود. مؤمنان دلسوز دین و جامعه، در پرتو قیام ایشان بود که جان تازهای یافتند و غافلان، از خواب غفلت بیدار شدند. قیام امامحسین۷ باعث شد که جهتگیری کلان جامعه از عقبافتادگی معنوی و مادّی به سمت تحرّک و پویایی و سعادت تغییر کند؛ از این رو قیام ایشان به الگویی برای پیراستن فسادها و آلودگیها از جامعه تبدیل شد. تمامی کسانی که در وجدان خود، مسئولیّتی نسبت به جامعه اسلامی حس میکردند، از این حرکت شجاعانه درس آموختند و کسانی که به آلودگی شنیع و کجروی آشکار یزید اعتراض داشتند، عزم و قوت مضاعفی یافتند.

شاهد این مطلب آن است که هنوز مدت زیادی از قیام ایشان نگذشته بود که دیگر مصلحان جامعه اسلامی، در برابر حاکمان ستمپیشه اموی سر برآوردند و کسانی که به سیره فاسد آنان معترض بودند، به صورت علنی حرکتهای اعتراضی خود را آغاز کردند؛ برای مثال، مردم مدینه در پی قیام اباعبدالله۷، واقعه حرّه را رقم زدند و پس از قیام ایشان، عبدالله بن زبیر، مختار ثقفی، ابراهیم بن مالک اشتر، توّابین، زید بن علی و حسین بن علی ـ که در سرزمین فخ به شهادت رسید ـ جرئت و شجاعت لازم را برای اعتراض به حکومت ظالم بنیامیه به دست آوردند. تمامی این قیامهای اصلاحطلبانه، باطلستیزی و مقابله با فساد را از قیام حسین بن علی۸ الهام گرفتند و آفتاب شجاعت و روشنگری او بود که بر جان خفته آنان تابید و هویّت مقابله با ظلم و تاریکی را در آنان زنده ساخت.

۴. ایجاد قوت و عزم در میان مسلمانان

فایده دیگر قیام اباعبدالله۷، زنده ساختن عزم و قوّت در میان مسلمانان بود. این دو خصلت در آن زمان به گور رفته بود و ضعف و ناتوانی عجیبی بر جامعه چیره گشته بود. مسلمانان ـ که روزی اسلام را بر نصف کره خاکی حاکم کرده و کاخ روم را به لرزه درآورده بودند ـ در برابر حاکمی میمونباز و شرابخوار، همچون علیلی زمینگیر، ناتوان و لال گشته بودند.

امام حسین۷ با قیام دلاورانه خود، آن روحیه بالا و اراده آهنین را به آنان بازگرداند و خون تازهای برای جهاد در راه خدا، در رگهای این مردگان جاری ساخت. پس از آن قیام، دوباره مسلمانان مبارزه با باطل را از سر گرفتند و به سمت حق و اهل حق رو آوردند.

در مجموع نهضت اباعبدالله۷ چشمهای پرخیر و برکت است که ایشان به سمت ما و تمام بشریّت سرازیر کرده تا از آزادگی و معنویت آن سیراب شویم و سعادتمندانه زندگی کنیم. قیام ایشان، مناره و مشعلی مقدس و پرفروز است که ایشان بر افروختهاند تا در پرتو آن، زندگی گوارا و خداپسندانهای داشته باشیم.

فایده قیام امامحسین۷، نوعی جهاد درونی، علیه ظلم و فساد است که در وجود تکتک افراد بشریت آغاز شده و تا وقتی که حیات بشر ادامه دارد، این شور و حماسه نیز در وجدانهای بیدار پابرجاست. امامحسین۷، الگوی هر مصلح، و نصبالعین هر مظلومی در عالم است و روش و منش این بزرگوار، شاهراه سعادت است که در مقابل بشریت و مصلحان آن گشوده شده است.

چرایی بیعتنکردن امامحسین۷ با یزید

درباره خودداری امامحسین٧ از بیعت با یزید به چند نکته میتوان اشاره کرد:

۱. حقد و کینه یزید

یزید، علاوه بر کینه و دشمنی با دین و اجداد پاک امامحسین۷، نسبت به خود ایشان نیز کینه و دشمنی عجیبی در دل داشت. شواهد تاریخی زیادی در این باره وجود دارد که مهمترین آنها عبارتاند از:

ـ امام حسین۷ مانع رسیدن یزید به خواستههای شرمآور و ننگینش بود. ایشان همواره بدیهای او و حکومتش را بیان میکرد و در این باره، دست به روشنگری میزد و هیچ فرصتی را برای اعتراض و رسوا ساختن او از دست نمیداد. این افشاگری و مبارزه امام با منکرات، یزید را بسیار عصبانی میکرد؛ زیرا او فرزند خلیفه وقت بود و امام را فردی عادی میپنداشت و برایش بسیار گران بود که فردی مسلمان به او اعتراض کند. نکته جالب این است که هرگاه یزید میخواست وحشیانه بر امام یورش برد و ایشان را از میان بردارد، پدرش، معاویه ـ که از او عاقلتر بود ـ مانعش میشد.

ـ یکی از وقایع تاریخی که از عظمت و فضیلت امامحسین۷ و رذالت و پستی معاویه و فرزندش پرده برمیدارد، جریان «ارینب»، دختر اسحاق قُرشی است. جریان از این قرار است که یزید هوسباز، همواره به دنبال زنان و دختران زیبا بود تا آنها را به دست آورد. روزی درباره زیبایی ارینب، مطالبی شنید و هوس به دست آوردن او، در سرش افتاد. او منتظر فرصتی بود تا این مطلب را با پدرش، معاویه، مطرح کند که در این فاصله ارینب با پسرعمویش، «عبدالله ابن سلام»، ازدواج کرد. این اتفاق بر یزید گران آمد و با پدرش، جریان را در میان گذاشت و از شدت ناراحتیاش با او سخن گفت. معاویه به او گفت: «این مسئله را در دل پنهان کن و هیچ کجا آن را اظهار نکن».

معاویه شخصی را نزد عبدالله بن سلام فرستاد تا او را فراخواند. هنگامی که به شام آمد، معاویه شیخدرباری خود، ابوهریره را نزد او فرستاد تا او را بفریبد و به او بگوید که معاویه علاقه دارد تو را به دامادی بپذیرد. وی با شنیدن این خبر، بسیار خشنود شد و پیشنهاد او را پذیرفت. ابوهریره خبر موافقت او را به معاویه داد. معاویه گفت که نزد دخترم برو و نظر من را با او در میان بگذار؛ چراکه اگر با رضایت دخترم انجام شود، نزدیکتر به احتیاط خواهد بود و نظر من نیز این است که ابتدا از دخترم سؤال شود و سپس پاسخ دهم. ابوهریره نزد دختر معاویه رفت و نظر پدرش را درباره ازدواج با عبدالله به او گفت. دختر، نظر پدر را پذیرفت؛ ولی گفت: «من از همسر فعلی او، ارینب، میترسم که مبادا از ناحیه او آسیبی به من وارد شود».

ابوهریره سپس نزد عبدالله رفت و این اتفاقات را با او در میان گذاشت و او را فریب داد که همسرش، ارینب، را طلاق دهد. هنگامی که معاویه مطمئن شد که عبدالله، ارینب را طلاق داده است، ابوهریره را به کوفه فرستاد تا به ارینب، خبر طلاقش را بدهد و او را برای یزید خواستگاری کند. ابوهریره به کوفه رفت و در آنجا امامحسین٧، نوه رسولالله۹، را دید.

امام٧ علت آمدن ابوهریره به کوفه را جویا شد و او جریان را برای امام٧ بازگو کرد. امام، ابوهریره را قسم داد که برای ایشان نیز از ارینب خواستگاری کند. او نیز قبول کرد و نزد ارینب رفت. ارینب وقتی خبر طلاق را شنید، به شدت متأثّر شد و به گریه و زاری پرداخت. هنگامی که کمی آرام شد، ابوهریره به او گفت: «معاویه تو را برای فرزندش، یزید، خواستگاری کرده و حسین بن علی۸ نیز از تو خواستگاری کرده است. این دو نفر، مرا نزد تو فرستادهاند تا از تو خواستگاری کنم. به کدام یک مایل هستی»؟ ارینب، خواستگاری امامحسین۷ را پذیرفت و تمام حیله و نقشه معاویه نقش بر آب شد.

عبدالله بن سلام، دست از پا درازتر، از شام به کوفه بازگشت. او قبل از رفتن به شام، امانتی را نزد ارینب گذاشته بود و برای گرفتنش، نزد امام آمد و از ایشان درخواست کرد که امانت را از ارینب بگیرند و به او بدهند. ارینب نیز ادعای او را تأیید کرد و گفت که این امانت نزد اوست. امام حسین۷ به عبدالله گفت: «خودت نزد ارینب برو و امانتی که به او دادهای را خودت پس بگیر». هنگامی که آن دو با یکدیگر روبهرو شدند، از سر حسرت و ناراحتی گریستند. در آن صحنه، امامحسین۷ نیّت شرافتمندانه خود را اینگونه بیان کرد:

بروید و با یکدیگر شاد و دلخوش باشید؛ زیرا من شهادت میدهم که ارینب را طلاق دادم! من در این مدت هرگز به سوی او دستی دراز نکردم و او را به خانه خود و تحت همسری خود درآوردم تا در برابر یزید و معاویه مکّار، از او محافظت کرده باشم. (دینوری، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۲۱۵ـ۲۲۳)

این است شرافت و تدبیر حسین۷ و از آن طرف، مکر و حیله معاویه! خبر مکر و حیله و ناجوانمردی معاویه، در شام و دیگر بلاد اسلامی پخش شد و همه فهمیدند که او به چه نیّتی، عبدالله را به شام آورده است. همچنین خبر شرافت و تدبیر امام و باطل کردن حیله معاویه پخش شد و این کار امام، کمر معاویه را نزد طرفداران و مریدانش شکست.

با چنین حرکت شرافتمندانهای چه انتظاری از یزید و معاویه، غیر از کینه و حقد عمیق وجود خواهد داشت؟!

ـ مورد دیگری که حقد و کینه یزید را نسبت به امامحسین۷ به دنبال داشت، این بود که امام۷ با خلافت و جانشینی یزید به شدت مخالفت و ممانعت کرد. ایشان در موارد متعددی همچون خطبهها، نامهها، مجالس و اجتماعات، مخالفت خود را به طور صریح اعلام میکرد. بارزترین نمونه این مخالفت، نامهای است که به معاویه نوشت و درباره خلافت یزید، به شدت به او اعتراض کرد. (کشى، ۱۴۰۹ق، ص۴۹)

این نامه برای معاویه و یزید غیر قابل تحمّل بود و اگر امام مخالفتی جز این نسبت به یزید نکرده بودند، همین کافی بود تا کینه و دشمنی ایشان، در گوشت و پوست یزید ممزوج شود و در اعماق جانش ریشه بدواند.

معاویه با عقل و ذکاوتی که داشت، جنگ و مقابله علنی با امام و تحریک عواطف ایشان را به صلاح حکومت خود نمیدید؛ ولی یزید کافر و بیخرد، چاره کار را فقط قتل و از میان برداشتن امام میدانست. (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۵، ص۹۹؛ موسوی مقرّم، بیتا، ج۱، ص۱۶۵)

از کلمات امامحسین۷ مشخص است که ایشان نیز از قصد و نیّت شوم یزید، باخبر بودند؛ برای مثال، امام٧ فرمود:

«من حتی اگر در لانهای از لانههای حیوانات زمینی پنهان شوم، آنها مرا خارج کرده، به قتل خواهند رساند». (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵) همچنین وقتی ابن عباس به ایشان مشورت میداد که با یزید صلح کنید و وارد جنگ نشوید، امام فرمود: «هرگز! هرگز! ای ابن عباس، این گروه مرا رها نمیکنند و هر کجا باشم، مدام در پی من هستند تا به اجبار، با آنان بیعت کنم یا مرا بکشند». (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵) نیز وقتی فرزدق از ایشان سؤال کرد که چرا با عجله از حج دست کشیدید، امام فرمود: «اگر تعجیل نمیکردم، دستگیر میشدم». (مفید، ۱۴۱۳ق، ج‏۲، ص۶۷) به بزرگ قبیله بنیعکرمه نیز فرمود:

«به خدا قسم مرا رها نمیکنند تا آنکه خون لخته شده در قلب مرا از سینهام بیرون کشند». (مفید، ۱۴۱۳ق، ج‏۲، ص۷۶)

لذا با چنین اوصافی، آیا امامحسین۷ مجاز بودند با یزید ـ که ترسی از اظهار کفر نداشت ـ بیعت کنند؟!

‏امام حسین۷ میدانستند که هدف یزید از قتل ایشان، تشفّی خاطر و خنک شدن دل او و تخلیه کینهها و عقدههای درونیاش است؛ چه امام با او بیعت بکنند و چه بیعت نکنند.

این مطلب را جدّش پیامبر۹، و نیز پدرش امیرالمؤمنین۷ و حتی برادرش امام حسن۷ به او خبر داده بودند و سوء قصد یزید نیز از ظاهر رفتارهایش کاملاً روشن بود؛ برای مثال، تعقیب و گریزهایی که توسّط فرستادگان یزید انجام میگرفت و اینکه یزید به والیان و فرستادگانش دستور داده بود که امام را به قتل برسانند و شواهد متعدد دیگری نیز از قصد شوم یزید خبر میداد.

۲. بیاعتمادی امام نسبت به امویان

عامل دیگر بیعت نکردن امام با یزید، بیاعتمادی ایشان نسبت به آن ستمگران بود. چگونه امام میتوانستند به آنان اعتماد کنند، درحالیکه خلق و خوی آنها فریبکاری بود و روششان خیانت و ستمگری! آیا معاویه نبود که با امام حسن۷ صلح کرد و شروط ایشان را پذیرفت و پس از آن به راحتی، حتی به یکی از آن تعهدات عمل نکرد؟! آیا آن پستفطرتان نبودند که به مسلم بن عقیل، اماننامه دادند و سپس به راحتی آن پاکان را به قتل رساندند؟!

۳. حفظ عزت و احترام اسلام

امام حسین۷ اگر با یزید میمونباز و شرابخوار بیعت میکرد، چیزی از مجد و عزت دین باقی نمیماند؛ زیرا بیعت ایشان، نوعی تأیید اعمال شنیع یزید و دیگر کارگزاران فاسد او بود؛ اعمال و رفتاری که در تضاد آشکار با دین و اسلام بود. بیعت امام با یزید، اقرار به تمامی رفتارها و جملات کفرآلود و ضد دینی او و زیردستانش بود و با این کار، تمام معارف و اعتقادات اسلامی یکجا نابود و ویران میگشت و هیچ اثری از آن باقی نمیماند.

چرا امام حسن۷ صلح، و امامحسین۷ قیام کرد؟

حال که دلایل صلح نکردن امامحسین۷ با یزید بیان شد، ممکن است به ذهن بیاید که چرا امام حسن۷ با معاویه بیعت کرد. آیا صلح ایشان، تأیید اعمال فاسد و ضد دینی معاویه نبود؟

پاسخ این است که شرایط و بستری که امام حسن۷ را وادار به صلح کرد، در مقایسه با شرایط و بستری که امامحسین۷ را وادار به قیام کرد، تفاوت بسیاری داشت. امام حسن۷ بوی خیانت و بیوفایی را از یاران خود حس میکرد و حتی رفتارهای خائنانهای از بزرگان لشکر خود مشاهده کرده بود؛ چنانکه برخی از آنان به معاویه نامه نوشته بودند: «ما همراه تو هستیم و اگر بخواهی، حسن را دستبسته به تو تحویل میدهیم». (مفید، ۱۴۱۳ق، ج‏۲، ص۱۲)

این شرایط مظلومانه، در زمان امامحسین۷ وجود نداشت و ایشان، امید قوی داشتند که بتوانند در کوفه حکومت تشکیل دهند؛ اما پس از اینکه از خیانت کوفیان آگاه شدند، راهی برای بازگشت نداشتند.

امام حسن۷ راهی جز صلح با معاویه نداشتند تا خود، فرزندان و شیعیانشان را از نابودی کامل نجات دهند و آن شروط را بر معاویه تحمیل کنند.

با وجود این اختلاف شرایط، نباید معاویه مکّار را با یزید بیخرد مقایسه کرد؛ چرا که معاویه با مکر و نیرنگ خویش، خود را مقیّد به دین و اسلام نشان میداد، ولی یزید به صورت علنی مرتکب گناهان بزرگ میشد و حتی به راحتی کلمات کفرآلود بر زبان جاری میساخت. لذا آیا صلح ایشان با یزید، حاصلی جز بیعت با جرثومه تاریکی یا کشته شدن در پی داشت؟!

چرا امامحسین۷ خانواده را همراه خود به کربلا آورد؟

درباره علل همراه ساختن خاندان و زنان و کودکان در این نهضت به چند نکته میتوان اشاره کرد:

۱. ادامه و تکمیل قیام

قیام و دعوت امامحسین۷، با کشته شدن ایشان پایان نیافت؛ بلکه این حرکت جهادی پس از شهادت ایشان نیز بیوقفه ادامه یافت و از کربلا، آن سرزمین شهادت، تا کوفه، و سپس تا شام، پایتخت و آشیانه بنیامیه، و پس از آن تا مدینه ادامه پیدا کرد. هر کجا که اسرای حسینی رفتند، پیام امامحسین۷ نیز با آنان رفت. کاروان اسرای مظلوم کربلا، پیام ایستادگی و دفاع از عقیده را به جان هر جوانمردی رساندند. آنان از هیچ شهری عبور نمیکردند، مگر آنکه مردم به دعوت حسین بن علی۸ لبّیک میگفتند. وقتی به شام، مقرّ حکومت یزید، رسیدند، تخت و بارگاه شاهانه او را بر هم زدند. کاروان حسینی، وجدان هر غافلی را بر ضد ظلم فراگیر بنیامیه برمیانگیخت.

پس میتوان گفت که اهداف امامحسین۷، تنها با شهادت ایشان و یارانشان تحقق نمییافت؛ به همین خاطر خانواده خود را همراه آورد تا اهداف والای خود را یکی پس از دیگری تحقق بخشد. کاروان اسرای کربلا در مسیر حرکت خود پیام نهضت را فریاد میکرد: «این، اهل و عیال حسین۷ است؛ همان کسی که در سرزمین طف (کربلا) به شهادت رسید؛ همان کسی که نوه رسول خدا۹ و نور چشم ایشان بود. یزید، از روی ظلم و دشمنی، آن امام پاک و بیگناه را به شهادت رساند».

این صحنهها، قلب مردمان را از جای میکند، فکر و جانشان را برای مقابله با یزید به تلاطم میانداخت و بازوانشان را برای مقابله با ظلم، قدرتی مضاعف میبخشید. همراهی خانواده امامحسین۷ در کربلا، تقویتی بیبدیل برای نهضت ایشان بود.

وظیفه خطیری بر دوش کاروان حسینی قرار داشت: وظیفه پیامرسانی نهضت به تمامی نواحی و بلاد اسلامی. چه بسیار مواضعی که زن و فرزند امامحسین۷ در آن فرود آمدند و با زبان گویای خویش، جنگ تمام عیاری را علیه دشمنان به راه انداختند و در همان حال اسارت، پیام اباعبدالله۷ را منتشر کردند؛ از جمله:

الف) خطبه حضرت زینب۳ در کوفه

یکی از این موارد، خروش زینب کبری۳، شیرزن عرب و وارث حیدر۷ بود. هنگامی که ایشان مردم را در محلههای کوفه مشغول گریه دید، به آنان اشاره کرد که ساکت شوند. پس هر صدای ریز و درشتی ساکت گشت، نفسها قطع شد و در آن هنگام، زبان به سخن گشود و فرمود:

شکر از آن خداست و درود و صلوات بر محمد٩ و خاندان خوب و پاک او. اما بعد از حمد و صلوات، اى مردم کوفه، اى فریبکاران نیرنگباز، آیا گریه مى‏کنید؟! گریهتان بیپایان باشد و نالهتان آرام نگردد! مَثَل شما مَثَل «زنى است که رشته‏هاى خود را با قوت میبافت و سپس دوباره باز مى‏کرد. شما قسمها و تعهداتتان را مایه فساد و خیانت قرار دادهاید». (نحل: ۹۲)

آیا در شما خصلتی به جز گزافهگویی، آلودگى، شرارت، خودبینی، دروغ، کینه و چاپلوسی و تملّق، بهسان کنیزان، وجود دارد؟! در مقابل دشمن کاری جز لافزدن و اشاره چشم و ابرو بلدید؟! شما مانند مکان سرسبزی هستید که در لجنزارها روییده است [که ظاهرش زیبا و باطنش آلوده است] یا نقره‏اى که با آن قبر مرده را آراستهاند. بدانید که «براى آخرت خود کردار زشتى از پیش فرستادید و به خشم خداوند گرفتار، و در عذاب جاوید خواهید ماند». (مائده: ۸۰)

آیا گریه مى‏کنید و فریاد سر مى‏دهید؟! آرى، به خدا «زیاد بگریید و کمتر بخندید» (توبه: ۸۲)؛ زیرا تاریخ را به ننگ و عاری آلوده ساختید که هرگز نمى‏توانید آن را بشویید! آری، چگونه میتوانید این ننگ را از دامان خود بزدایید که نوه پیامبر خاتم و معدن رسالت9 را کشتهاید؟! کسی که بزرگ شما و فروغ راهتان بود؛ کسی که پشتوانه خوبانتان و پناهگاهی برای پیشآمدهاى ناگوارتان بود؛ کسی که آقا و سرور جوانان بهشت بود. «بدانید که بد وزر و وبالی به دوش میکشید». (انعام: ۳۱)

نابودی و ویرانی بر شما باد! از رحمت خدا دور، و از باب او مطرود باشید! کوششتان به باد رفت، «دستهایتان بریده باد» (مسد: ۱) آنچه به دست آوردید، خسارتبار بود و «گرفتار خشم خدا و رسول او گشتید» (بقره: ۶۱) و «ذلّت و بیچارگی بر شما زده شد». (بقره: ۶۱)

واى بر شما مردم کوفه! آیا مى‏دانید چه جگری از رسول خدا9 تکهتکه کردید و چه عزیزان پردهپوشی از آن حضرت را از خانه خارج ساختید؟! آیا میدانید چه خونى را از آن بزرگوار بر زمین ریختید و چه احترامى را از او هتک کردید؟! کاری که کردید، چنان بزرگ و زشت بود که «نزدیک است آسمانها تکهتکه شود و زمین دو نیم شده و کوهها به شدت از هم بپاشد»! (مریم: ۹۰) زشتی جنایتتان، به فراخی زمین و گستردگی آسمان است! آیا تعجب میکنید اگر آسمان برای این جنایت، خون ببارد؟! «همانا شکنجه و عذاب آخرت، ننگین‏تر خواهد بود و هرگز یارى نمیشوند». (فصّلت: ۱۶)

مراقب باشید مهلتى که به شما داده شده است، شما را به خفت و نابودی نکشاند و به فکر جبران باشید؛ زیرا جنایت شتابزده شما باعث نمیشود که خدا باعجله از شما انتقام گیرد و او از دیر شدن انتقام نمیهراسد و «همانا پروردگار شما در کمینگاه است» (فجر: ۱۴) (ابن طاووس، بیتا، ص۱۰۵ـ ۱۰۸)

این خطبه، یکی از مواضعی بود که سرور بانوان، زینب کبری۳، پرچم قیام و نهضت را برافراشت و در ابتدای ورود به کوفه، فضای شادی و سرور کوفیان را به حزن و گریه و حیرت تبدیل کرد و نزدیک بود که قیام جدید را در کوفه پدید آورد. هنگامی که ابن زیاد ملعون، متوجه این خطر شد، به سرعت کاروان اسرا را روانه شام کرد.

ب) خطبه حضرت زینب۳ در شام

اسیران حسینی وارد شام شدند؛ درحالیکه یزید و اطرافیانش، سرمست از پیروزی و شادی و سرور بودند؛ زیرا عدهای خارج شده از دین را آشکارا کشته، و زن و فرزندشان را به اسارت گرفته بود. در مجلس یزید، بزرگان و عالمان، ریشسفیدان و اشراف و والیان و سرپرستان طایفههای مختلف عرب حضور داشتند. وارث شجاعت حیدر، این جلسه را بهترین فرصت برای جهاد و قیام دانست و رسالت برادر شهیدش، حسین۷، را اینگونه به سرانجام رسانید و در برابر یزید، بیپروا گفت:

ستایش از آن خدایى است که پروردگار جهانیان است و درود او بر پیامبر٩ و همه فرزندان پاک آن بزرگوار. خداى سبحان به درستى فرمود: «سپس بدترین عاقبت در انتظار کسانى است که مرتکب رفتار زشت و ناپسند شدند؛ اینکه آیات خدا را دروغ شمردند و آن را به باد تمسخر گرفتند». (روم: ۱۰)

اى یزید، آیا چنین میپنداری که وقتی کرانههای زمین و افق‏هاى آسمان را بر ما تنگ کرده و راهها را بر ما بسته‏اى و در کوچهها و شهرها، ما را همچون اسیران و بردگان گرداندهای، در پیشگاه خدا ما ذلیل و خوار، و تو محترم گشتهای؟! آیا گمان میکنی که این، نشانه جایگاه بلند تو نزد خداست؟! آیا باد در بینی افکنده، به خود مى‏نازى و با شادی و خرسندی به اطرافت مینگری که دنیا به تو روی آورده و کارها بر وفق مراد توست و فرمانروایى و سلطنتی که از آن ماست، براى تو هموار گشته است؟! پس شتاب نکن و آهستهتر برو! آیا فراموش کرده‏اى که خدا مى‏فرماید: «و کسانى که کفر ورزیدند، گمان نبرند مهلتی که به آنان دادهایم به سود آنان است؛ هرگز! ما به آنان مهلت مى‏دهیم تا بر گناهانشان بیفزایند و برایشان عذابى رسواگر و خوارکننده خواهد بود». (آلعمران: ۱۷۸)

اى فرزند آزادشدگان، آیا عدالت است که زنان و کنیزکان خود را پشت پرده‏های امن و محفوظ قرار دهی و دختران پیامبر خدا9 را در بند اسارت کشیده، بدون هیچ پردهپوشی و حفاظی، از این شهر به آن شهر ببری؟! آیا انصاف است که چهره آن پاکان را نمایان سازی تا دشمن به آنان بنگرند و مردم کویوبرزن برای دیدن آنان گردن بکشند و افراد دور و نزدیک و پستفطرت و شریف به دقت آنان را برانداز کنند؟! آن هم درحالیکه از مردان غیرتمندشان، هیچ سرپرست و کاروانسالاری در کنارشان نیست! چگونه مى‏توان به مراقبت و یاری کسی امید داشت که دهان و دندانش جگر پاکان را جویده و گوشت او از خون شهیدان روییده است؟! چگونه میتوان انتظار مدارا و مهربانی داشت از کسى که با نگاهی به شدت بغضآلود و کینهتوز به ما مینگرد و دلش مالامال از حقد و کینه و دشمنی نسبت به ما خاندان رسالت است؟!

سپس بدون اینکه گفتارت را گناهی بزرگ به حساب آوری، جسورانه مى‏گویی: «اى کاش پدران و نیاکانم بودند و فریاد شادى سر مى‏دادند و مى‏گفتند: هان اى یزید! دستت فلج مباد!»2 درحالىکه با چوبدستی بر دندانهاى سرور جوانان اهل بهشت، اباعبدالله الحسین7، ضربه میزنی! آری، چرا چنین نگویی درحالیکه ستارگان زمین از نسل پیامبر9 و عبدالمطلب را کشتی و پوست از زخم ما برداشته، دودمانمان را ریشه‏ کن کردى و در همان حال، فریاد میزنی و نیاکانت را صدا مى‏زنى؟! آیا چنین مى‏پندارى که صدایت به گوش آنان مى‏رسد؟! تو نیز به زودى به آنان ملحق خواهی شد و به زودى به همانان خواهى پیوست و آرزو خواهی کرد که ای کاش فلج بودم و چنین نمیکردم و ای کاش لال بودم و چنین نمیگفتم!

بارخدایا، حقوق ما را باز ستان و از کسانى که در حقّ ما بدی کردند، انتقام بگیر و بر کسانى که خون ما را ریختند و دلیرانمان را کشتند، آتش خشم خود را فرود آور.

به خدا سوگند که تو با این کار، جز پوست و گوشت خود را ندریدى و طولی نمیکشد که به محضر رسولالله٩ وارد شوی؛ درحالیکه فرزندانش را به خاک و خون کشیدهای و احترامش را درباره خاندانش شکستهای! این ملاقات، هنگامی است که خداوند همه خاندان او را گرد آورده و پراکندگى آنان را سامان بخشیده است و حقوق پایمال‏شده آنان را پس گرفته است «و هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار؛ بلکه آنان زندگانى هستند که در بارگاه پروردگارشان روزى داده مى‏شوند». (آلعمران: ۱۶۹) همین کافیست که خدا تو را محاکمه کند و محمد٩، دشمنت باشد و جبرئیل، پشتیبان ستمدیدگان باشد. به زودى کسى که تو را وسوسه، و بر گردن مسلمانان سوار کرد، خواهد دانست که «بد جایگزینی در انتظار ستمگران خواهد بود»(کهف: ۵۰) و «کدامین شما، ناتوانتر و در موقعیت بدتری خواهید بود». (مریم: ۷۵)

اگرچه پیشامدهاى روزگار، مرا مجبور کرد که با تو همکلام گردم، ولی جایگاهت را بیارزش انگاشته، ملامت و بیآبرو کردن تو را به نهایت خواهم رساند و بیشترین سرزنشها را به سویت روانه خواهم کرد. اما چه باید کرد که دیدگان، اشکبار و دلها شعله‏ور و سوزان است! شگفتا و شگفتا که لشکریان آزادشده شیطان، نجیبان از لشکر خدا را به شهادت رساندند و چنگال کثیفشان را آغشته به خون ما کردند و دندان گرگصفتشان را در گوشت تن ما فرو بردند.

این پیکرهاى پاک و مطهّر ماست که بارها طعمه گرگهاى درنده شده و زیر چنگال کفتارها، به خاک افتاده است! اگر ما را براى خود غنیمتى مى‏پندارى، به زودى خواهی فهمید که اسارت ما، مایه زیان و بى‏آبرویى توست؛ آنگاه که چیزی نداری، مگر آنچه از پیش فرستاده باشى «و پروردگارت هرگز به بندگان ظلم نمیکند». (حج: ۱۰)

من از ظلم تو، فقط به بارگاه خدا شکایت مى‏کنم و تکیهگاهم فقط اوست و تو هر فریب و نیرنگى که میتوانی، به کار گیر و از هیچ اقدام و تلاشى دریغ مکن و همه تلاشت را به کار گیر! پس به خدا سوگند که نام ما را نمیتوانی از میان بردارى و دین و وحى را نمیتوانی بکشی و لکه ننگ و عار این ستم را نمیتوانی از دامان خود بشویى! رأی و نظر تو، به شدّت سست، و روزهایت بسیار اندک، و دارودستهات رو به پریشانى و پراکندگى است! به یاد آور روزى را که نداگرى ندا میدهد: «به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر ستمگران است». (هود: ۱۸)

ستایش از آن خدایی است که سعادت و آمرزش را برای اولین ما، و شهادت و رحمت خویش را برای آخرین ما رقم زد و از او مى‏خواهیم که پاداش شهیدان ما را کامل کند و بر اجرشان بیفزاید و ما را بازماندگانی شایسته برایشان قرار دهد که او، پرمهر و بامحبّت است. «او ما را بس است و خوب حمایتگر و کارسازى است». (آلعمران: ۱۷۳) (ابن نما حلى، ۱۴۰۶ق، ص۱۰۱و۱۰۲)

سرور بانوان، افکار را به ظلم و ستم یزید و روش باطل بنیامیه متوجه ساخت. این حرکت شجاعانه ایشان، حقیقتاً بزرگتر و پرفایدهتر از شمشیر زدن در میدان نبرد بود.

ج) خطبه امام سجاد۷ در کوفه

بیماری امام سجاد۷ به حدی وخیم بود که دشمن از کشتن ایشان صرف نظر کرد. با این حال، ایشان هرگز از قیام و افشاگری دست نکشید و در کوفه و شام، بیمهابا خطبههای آتشینی ایراد کرد. ایشان، ذهن مردم را متوجه این سؤالات میساخت که «این اسیران، چه کسانی هستند؟ برای چه اسیر شدهاند؟ چه کسی آنان را به اسارت گرفته است؟ و...» و از فضاحتهای بیشمار بنیامیه، پرده برمیداشت و نسب پر جرم و جنایتشان را به همگان یادآوری میکرد.

امام سجاد۷ هنگامی که کاروان حسینی وارد کوفه شد، افسار سخن را به دست گرفت و در عین بیماری و ضعف، وظیفه خود را به خوبی ادا کرد. ایشان به حاضران اشاره کرد تا ساکت شوند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:

اى مردم، کسی که مرا مى‏شناسد، مى‏شناسد و کسی که نمى‏شناسد، بداند که من على٧، فرزند حسین٧ و نوه على بن ابىطالب٧ هستم. من فرزند کسی هستم که در جوار رود فرات، سر بریده شد؛ بدون اینکه نسبت به کسى ستمی کرده باشد یا کسی را فریب و نیرنگ داده باشد تا از او انتقام گیرند. من فرزند کسی هستم که حرمتش لگدمال شد و تمام دارایى‏اش به تاراج رفت و خانوادهاش اسیر شدند و خودش، زجرکُش شد و همین، برایم کافی و افتخارى بس بزرگ است!

شما را به خدا سوگند مى‏دهم آیا شما نبودید که نامه‏هایى به پدرم نوشتید و با او عهد و پیمان یاری بستید و بلافاصله او را تنها گذاشتید؟!

نفرین بر شما و ننگ بر تصمیم و عهدتان! با چه رویی در چشمان رسول خدا9 نگاه میکنید، هنگامی که به شما بگوید: «خاندانم را کشتید و حرمت مرا لگدمال کردید و هرگز از امت من نیستید»!

در این هنگام از گوشه و کنار صداى فریاد مردم بلند شد و به یکدیگر گفتند: «نادانسته، خود را بیچاره و بدبخت کردیم»! آنگاه امام سجاد٧ فرمود:

رحمت خدا بر کسى که نصیحت و توصیه من درباره فرمانبردارى از خدا و پیامبر و اهل بیتش را بپذیرد؛ زیرا «برای ما در زندگی و منش پیامبر9 الگویی نیکو وجود دارد». (احزاب: ۲۱)

در این هنگام مردم یکپارچه گفتند:

ما سخنانت را شنوا، و نصیحتت را پذیراییم و از حرمت از دست رفتهات محافظت میکنیم. هرگز از تو روی نخواهیم گرداند و از تو کناره نخواهیم گرفت. مطلبی که مدّ نظر داری را بگو؛ زیرا ما با کسی که با تو دشمنی کند، دشمنیم و با کسی که با تو دوستی نماید، دوستیم. ما حتماً یزید را دستگیر خواهیم کرد و از تمامی کسانی که به شما و ما ظلم کردند، دوری میجوییم!

امام سجاد٧ در پاسخ آنان فرمود:

هرگز و هرگز! اى دغلبازان حیلهگر و گرفتاران شهوات و هوسها، آیا به من نیز همچون پدرم، وعدههای دروغین میدهید؟! هرگز! به پروردگار مرکبهایی که زائران را از مکه به منا و عرفات مى‏برند سوگند، زخم عمیقى که بر پیکر ما وارد ساختید، هنوز جوشان است و بند نیامده! دیروز پدرم و بسیاری از خانوادهام کشته شدند و غم از دست دادن رسول خدا9، پدرم و فرزندانش را از یاد نبردهام. تلخى این غمها را در کامم، و فشارش را بر گلویم، و سنگینیاش را روی سینهام احساس میکنم. از شما خواهش میکنم که نه با ما باشید و نه بر ضدّ ما!

سپس شروع به خواندن این اشعار کرد:

تعجبی نیست اگر حسین٧ به شهادت رسید؛ چراکه پدرش که بهتر و گرانقدرتر از او بود نیز به همین سرنوشت دچار شد. اى کوفیان، از مصیبت جانگدازی که برحسین7 وارد شد، شاد نباشید.

جانم فداى کسی که در کنار شط فرات به شهادت رسید و آتش سوزان جهنّم در انتظار قاتلانش خواهد بود. (ابن نما حلى، ۱۴۰۶ق، ص۸۹ و۹۰)

د) خطبه امام سجاد۷ در حضور یزید

مجلس یزید، جولانگاه دیگری برای آگاهیبخشی و ادامه قیام توسط امام سجاد۷ بود. یزید دستور داد تا خطیبی به منبر رود و از بدیهای امامحسین و پدر بزرگوارش۸ بگوید. خطیب پس از حمد و ثنای الهی، تا میتوانست نسبت به این دو امام بزرگوار اهانت کرد و از یزید و معاویه نیز بیشترین تعریف و تمجید را به عمل آورد. امام سجاد۷ رو به خطیب کرد و فرمود: «وای بر تو! آیا رضایت مخلوق را در برابر خشم خالق عوض کردی؟! جایگاهت در آخرت آکنده از آتش خواهد بود»! سپس به یزید فرمود: «ای یزید، اجازه بده به منبر روم و مطالبی را بیان کنم که در آن، رضایت الهی و اجر و ثوابی برای شنوندگان باشد».

یزید اجازه نداد. مردم به او گفتند: «ای امیر مؤمنان (!) به او اجازه بده تا خطبه بخواند و مطالبش را بشنویم».

یزید گفت: «او اگر به منبر رود، پایین نخواهد آمد؛ مگر اینکه من و دودمانم را مفتضح سازد».

مردم گفتند: «حرفهای یک جوان، چه تأثیری خواهد داشت»؟!

یزید گفت: «اینان خاندانی هستند که از کودکی، علم در کامشان ریخته شده است».

اصرار مردم ادامه داشت تا آنکه یزید اجازه داد. امام سجاد۷ از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی و درود و صلوات بر پیامبر۹ چنان خطبهای خواند که چشمان را اشکبار، و دلها را بیقرار کرد. ایشان فرمود:

به ما، شش موهبت عطا شده است و به هفت فضیلت مفتخریم؛ دانش، بردباری، بخشندگی، خوشزبانی، دلیری و محبوبیت در دلها مواهبی است که به ما داده شده است و هفت فضیلت، این است که پیامبر برگزیده، حضرت محمّد9، از ماست؛ کسی که بسیار راستگوست (امام علی7)، از ماست؛ جعفر طیّار از ماست؛ حمزه، شیر خدا و رسولش از ماست؛ سیده زنان عالمین (حضرت فاطمه٣ از ماست) دو نوه این امّت (امام حسن و امامحسین8) از ما هستند.

هر کس مرا میشناسد که میشناسد و هر کس نمیشناسد، من خود را معرفی میکنم: منم فرزند مکه و منا؛ منم فرزند زمزم و صفا؛ منم فرزند کسی که حجرالأسود در عبای او حمل شد؛ منم فرزند بهترین کسی که تاکنون لباس به تن کرده و عبا به دوش افکنده؛ منم فرزند بهترین کسی که تاکنون، با کفش یا پابرهنه، بر زمین قدم نهاده؛ منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورده؛ منم فرزند بهترین کسی که به حج مشرّف شده و لبّیک گفته؛ منم فرزند کسی که با بُراق (حیوانی که پیامبر را به معراج برد) در آسمان سفر کرده؛ منم فرزند کسی که در معراجش، «از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شده» (اسراء: ۱)؛ منم فرزند کسی که جبرئیل امین، او را تا سدرةالمنتهی بالا برده؛ منم فرزند کسی که «آنقدر به خدا نزدیک شده که به اندازه دو کمان یا کمتر میانشان فاصله بوده» (نجم: ۸ و۹)؛ منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان، نماز خوانده؛ منم فرزند کسی که خداوند جلیل، از طریق وحی با وی سخن میگفته است.

منم فرزند محمّد مصطفی٩ و علی مرتضی7؛ منم فرزند کسی که بر صورت مشرکین کوبید تا همگی «لا اله الا الله» گفتند؛ منم فرزند کسی که در رکاب رسول خدا9 با دو شمشیر و دو نیزه میجنگید؛ منم فرزند کسی که دو بار هجرت کرده و دو بار بیعت کرده؛ منم فرزند کسی که در جنگ بدر و حُنین شمشیر زده؛ منم فرزند کسی که حتی به اندازه پلک زدنی هم به خدا کفر نورزیده؛ منم فرزند سرآمد مؤمنان، وارث پیامبران، شکننده کافران و مشرکان، ستون خیمه مسلمانان، نور و روشنگر مجاهدان، زینت عبادتکنندگان، تاج سر گریهکنندگان، صبورترین صابران و برترین قیامکنندگان؛ منم از دودمان یاسین، همان فرستاده پروردگار؛ منم فرزند کسی که جبرئیل او را تأیید کرده و میکائیل او را یاری میداده است؛ منم فرزند کسی که از حریم مسلمانان محافظت میکرده و مارقین و ناکثین و قاسطین را در هم کوبیده؛ منم فرزند کسی که با دشمنان هتاکش مبارزه کرده؛ منم فرزند والاترین قریش؛ منم فرزند اوّلین کسی که دعوت خدا و رسولش9 را اجابت کرده و گوی سبقت را از پیشتازان ربوده؛ منم فرزند شکننده سرکشان، ریشهکنکننده مشرکان، تیر خدا بر قلب منافقان، زبان گویای حکیمان و عابدان، یاور دین خدا و ولیّ امر او، بوستان حکمت خدا و صندوقچه علم او؛ منم فرزند آن بخشنده گرامی و کریم پرهیزکار که اهل مکه، و مورد رضایت خدا بود؛ آن دلیر والا همتی که بسیار صبور بود و بسیار روزه میگرفت؛ آنکه پاک و تدبیرگر بود و دودمان ناپاک کافران را به باد میداد و گروهها را متفرق میساخت؛ ثابتقدمترین مسلمانان در جنگها، محکمترینشان در باورها و جدّیترینشان در تصمیمها بود؛ شیری غرّان که در میدان جنگ، دشمنان را همچون آسیاب خرد میکرد و همچون باد آنان را پراکنده میساخت؛ او شیر حجاز و پهلوان عراق بود و در حوادث مهمی همچون اتفاقات مکه، مدینه، مسجد خیف، پیمان عقبه، جنگ بدر و احد، بیعت شجره و هجرت نقشآفرینی کرده؛ بزرگ عرب، شیر میدان جنگ، وارث دو مشعر و پدر حسن و حسین8، دو نوه پیامبر9، بود. آری، او جدّ من، علی بن ابیطالب٧ است.

منم فرزند فاطمه زهرا3؛ منم فرزند سرور زنان...

امام سجاد۷ در ادامه، آنقدر اوصاف خود و نیاکان پاکش را بیان کرد که گریه و ناله شامیان بلند شد. یزید ترسید آشوبی بهپا شود. لذا به مؤذّن دستور داد اذان بگوید تا کلام امام قطع شود. هنگامی که مؤذّن گفت: «الله اکبر الله اکبر»،

امام سجاد۷ فرمود: «هیچ چیز، بزرگتر از خدا نیست»

سپس مؤذّن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»

و امام فرمود: «مو و پوست و گوشت و خونم، به یگانگی خدا شهادت میدهد».

سپس مؤذّن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله»

امام سجاد۷ از بالای منبر رو به یزید کرد و فرمود: «ای یزید، آیا این محمّد٩ که مؤذّن گفت، جدّ من است یا جدّ تو؟! اگر بگویی جدّ توست که دروغ گفته و کافر شدهای و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا خاندانش را به قتل رساندی»؟! (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۵، ص۱۳۷ـ۱۴۰)

آری، اینگونه بود که امام با سخنان وحیگونه خود، نزدیک بود قیام دیگری را رقم، و بساط یزید را بر هم زند. موارد دیگری از روشنگری شجاعانه ایشان و دیگر افراد کاروان حسینی وجود دارد که جهت اختصار، به همین مقدار بسنده میکنیم.

۲. مشیّت الهی

دلیل دیگر این بود که مشیّت الهی به این کار تعلّق گرفته بود تا نتایج ارزشمندی همچون انتشار حق و مبارزه با باطل و دفع آن، به طور کامل محقق شود. امامحسین۷ در گفتوگویی با ام سلمه از این حقیقت پرده برداشت: «خداوند حکیم اراده کرده که مرا کشته و سر بریده از سر ظلم و دشمنی، و خانواده و قوم و زنانم را آواره، و کودکانم را سر بریده و در بند اسارت ببیند؛ درحالیکه فریاد کمک سر دهند و یار و یاوری نیابند». (مجلسى، ۱۴۰۳ق، ج‏۴۴، ص۳۳۱)

همچنین هنگامی که برادرشان، محمد بن حنفیه، به ایشان گفت: «اگر میدانید که کشته خواهید شد، چه معنایی دارد که زنان را به دنبال خود میبرید؟!» ایشان پاسخ دادند: «جدّم رسولالله۹ به من فرمود که خدا اراده کرده است زن و بچه تو را به دور از خانه، در حال اسارت ببیند. پیامبر۹ به من دستور داد که راضی به خواست الهی باشم». (ابن طاووس، بیتا، ص۴۰)

ابن عبّاس از سر دلسوزی به ایشان مشورت داد که خانواده را با خود مبرید و از کشته شدن و اسارت ایشان اظهار ترس و نگرانی کرد. امام به او فرمود: «ای پسرعمو، من پیامبر۹ را در خواب دیدم و به من دستوری داد که نمیتوانم از آن سرپیچی کنم؛ ایشان به من دستور داد که خانواده را همراه خود ببرم». (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵)

۳. نگرانی امام نسبت به آنان

امام حسین٧ در آن شرایط به کسی اعتماد نداشت تا خانوادهشان را به او بسپارد؛ همانطور که در ادامه گفتوگویشان با ابن عباس فرمود: «اینان، امانتهای پیامبر۹ هستند و من به هیچ کس اعتماد ندارم تا این امانتها را به او بسپارم». (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵)

ایشان میترسید که اگر آن پاکان بیدفاع را نزد کسی بگذارد، یزید پستفطرت به آنان جسارتی روا دارد، آنان را به قتل رساند، اسیر یا اذیّت کند و این، بزرگترین مصیبتی است که در حال حیات یک مرد میتواند بر او وارد شود.

همچنین ممکن بود که یزید خبیث با گروگان گرفتن آنان، امام را در تنگنا قرار دهد و نهضت ایشان را با شکست مواجه کند. (ابن طاووس، بیتا، ص۵۱)

۴. جدا نشدن خانواده از امام

دلیل دیگر این است که خانواده ایشان نیز حاضر نبودند از ایشان جدا شوند؛ زیرا ایشان قویترین تکیهگاه و یگانه پناهگاه علویان در مشکلات و سختیها بود و غیرتمندترین غیرتمندان و شجاعترین شجاعان در آن خاندان به شمار میرفت. با این اوصاف، چگونه خانواده و برادرانش او را رها کنند؟! این مطلب، از گفتوگوی ایشان با ابن عباس مشخص میشود که فرمود: «آنان (خانواده و عیال) نیز از من جدا نمیشوند...». (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵)

همچنین وقتی ابن عباس صحبت از همراه نبردن خانواده را به میان آورد، سرور بانوان، حضرت زینب۳، فرمود:

ای ابن عبّاس، آیا به بزرگ و ریشسفید ما مشورت میدهی که ما را در مدینه بگذارد و خودش به تنهایی برود؟!... آیا روزگار، کسی جز او برای ما باقی گذاشته است؟! نه به خدا قسم! ما با او زنده میمانیم و با او میمیریم»! (بحرانى، ۱۴۱۳ق، ج‏۳، ص۴۸۵)

۵. جلوگیری از تحریف واقعیت

دلیل دیگر برای اینکه حضرت خانواده را با خود بردند، این بود که آنان از ظلم و دشمنی بنیامیه با خاندان پیامبر۹ پرده بردارند و واقعیت نفاقآلود و فریبکارانه بنیامیه را با اتفاقاتی واقعی و همهفهم بر ملا سازند. یزید در تلاش بود تا جامعه را فریب دهد و واقعیتها را وارونه جلوه دهد. او قصد داشت چنین شایعه پراکند که «کشتهشدگان، کسانی بودند که از دین خارج گشتند و اسیران، افرادی بیدین هستند».

اهلوعیال امامحسین۷ اجازه ندادند که واقعیت عوض شود و جهاد مقدس امامحسین۷ و یارانشان، از مسیر خود منحرف گردد. همه عالم با افشاگری و خطبههای روشنگرانه اسرای کربلا فهمید که کشتهشدگان کربلا، عدهای بیسروپا و خارجشده از دین نبودند؛ بلکه حسین۷ و یارانش، آن مهتران و پاکان روزگار بودند. همه فهمیدند که اسیران کربلا، افرادی بیدین و بیهویّت نبودند؛ بلکه خاندان پاک رسول خدا۹ بودند که بند اسارت و بیحرمتی، بر دست و جانشان سنگینی میکرد. لذا بازماندگان کربلا، قویترین وسیله برای مقابله با مکر و تحریف بنیامیه بودند.

۶. تحریک غیرت و عواطف جامعه اسلامی

هدف دیگر از همراه کردن خانواده، این بود که کمی به غیرت جامعه بزرگ اسلام بر بخورد و حرکتی بر ضدّ حاکمان بیدین و ستمگر بنیامیه در آنان پدید آید.

خبر شهادت مظلومانه امامحسین۷ و قساوت و رذالت بنیامیه، توسط کاروان اسرا به گوش جان هر انسان عادل و هوشیاری رسید و سبب ایجاد کینه و عصبانیت شدید در دل هر شنوندهای شد. این حرکت باعث شد که کوچک و بزرگ، با شنیدن خبر شهادت آن بزرگوار، از یزید و رفتار شنیع او ابراز نفرت و برائت کنند و کسی باقی نماند، مگر اینکه صدای مظلومیت و حقطلبی حسین۷ به او برسد. بدین سبب قیام ایشان و اسارت خانوادهشان، قیامهای دیگری را در پی داشت و سبب تحرکات دیگری در جامعه اسلامی شد.

از جمله این قیامها، قیام مردم مدینه بود. خانواده اباعبدالله۷ پس از بازگشت به مدینه، برای حسین۷ نوحه و عزاداری، و مصائب ایشان را یادآوری میکردند؛ مصائبی که قلب انسان را جریحهدار، و جگر او را آب میکند. مردم مدینه، به طور دائم، شاهد این صحنه بودند و به خانواده ایشان تحیّت و تسلیت میگفتند و پس از مدّتی، به آتش سوزانی بر ضدّ یزید تبدیل شدند تا آنکه واقعه دردناک حرّه به وقوع پیوست.

در همان راستا، قیام ابن زبیر، توّابین، مختار، فرزند مالک اشتر شکل گرفت و پس از آن، قیام زید بن علی و حسین بن علی۸ در سرزمین فخّ و دهها قیام اعتراضآمیز دیگر، توسّط مصلحان جامعه پدید آمد.

امام حسین۷ خانواده و حتی کودکان خود را همراه با خود به سرزمین شهادت و بلا برد تا دین خدا را یاری کند و هدف قیام خود را قوت بخشد.

پس از واقعه کربلا، هدف ایشان محقق شد و پایههای حکومت ستمگر اموی سست گشت و شاخههای آن «شجره ملعونه» (اسراء: ۶۰) قطع، و دودمان کافران بریده شد. مسلمانان پس از آن، در اوج گوارایی، پیشرفت، عزت و آقایی زندگی کردند و جوامع مسلمان همگی دوباره به سمت قوّت، علم، ثروت و پیشرفت قدم برداشتند و این دقیقاً همان چیزی بود که امامحسین۷ و پیامبر۹ و خدای متعال از این قیام اراده کرده بودند.

هدف از جلسات عزای حسینی

مسلمانان و شیفتگان سالار شهیدان همواره برای بزرگداشت مجالس سوگواری و عزای حضرت و شهیدان کربلا اهتمام داشته و بر انجام آن پای فشردهاند. هدف از تأسیس و برگزاری این مجالس عبارتاند از:

۱. برکات قیام حسینی۷ برای مردم همان زمان

قیام اباعبدالله۷، از جهات مختلف، حقیقتاً موهبتی سخاوتمندانه برای جامعه بود. این قیام در همان عصر، بهترین اثربخشی و قوتدهی را به جامعه اسلامی ارزانی داشت و سایه ظلم و ذلت را از سر آن دور ساخت. به لطف آن قیام بود که جامعه به زندگی سرشار از امنیت و آرامش دست یافت و حاکمان در صدد جلب رضایت مردم برآمدند. پس از آن قیام بود که فرهنگ، علم، صنعت و ثروت مسلمانان به میزان شگفتآوری رشد کرد.

۲. برکات قیام حسینی۷ برای نسلهای بعد

قیام ایشان برای نسلهای بعدی، خیرات و برکات فراوانتری داشت. برگزاری جلساتی به نام ایشان و برای آن بزرگوار، موجب شده تا شیعه از جهت علم و فرهنگ، اراده و نیرو، ثباتقدم و استقامت و اندوختههای مادی و معنوی همواره در اوج قرار گیرد و گوی سبقت را از دیگر مذاهب و گروهها برباید.

جلسات ماتم اباعبدالله۷، نمادی پرفروغ از حرکت و حیات مسلمانان است؛ از سبک زندگی مردم گرفته تا شیوه حکومت حاکمان. این جلسات موجب نیرو گرفتن مسلمانان در راه مقابله با ظلم و یاری حق است.

جلسات عزای حسینی و فواید آن، از موضوعاتی است که مطالب بسیاری درباره آن گفته و نوشته شده است؛ تا آنجا که برخی از فیلسوفان و شرقشناسان غرب، در تألیفاتشان به صراحت به آن اشاره کرده و نظراتی ستودنی درباره این جلسات و فواید آن بیان کردهاند. با این اوصاف، دیگر نیازی به سؤال و کنکاش در این باره وجود ندارد و به همین خاطر این بحث را به صورت مختصر مطرح میکنیم.

جلسات عزای حسینی، همچون زمینی خاص و ویژه است که خداوند آن را آفرید، رسولخدا۹ آن را آماده ساخت و اباعبدالله۷ و لشکریانش در آن کشتوکار کردند و بذر ایمان، پیشرفت و جدّیّت را در آن کاشتند. سپس خود و خانواده و یاران باوفایشان، آن را آبیاری کردند و پس از ایشان، فرزندان و بازماندگانشان به خوبی از آن نگهداری نمودند.

این همه تلاش و زحمت سبب شد که از دل آن، شاخههای بلندی به آسمان سر برآورد و سایه آرامش و اصلاح را بر سر جامعه اسلامی بگستراند و باارزشترین سرمایه را برای مسلمانان به ارمغان آورد؛ ثمراتی که شیعیان و پیروان ایشان، آن را برداشت کردند.

جلسات ماتم سیدالشهدا۷ مسلمانان را در دریای فیوضات الهی غوطهور میکند و حضور آنان در این مجالس، ذکر و تسبیح الهی به شمار میآید.

در ادامه به مهمترین آن برکات اشاره میکنیم:

الف) مدرسهای پربرکت

این جلسات، مدرسهای آکنده از علم و آگاهی است و تا قیامت مشغول آگاهیبخشی و خدمترسانی است. دانشآموزان این مدرسه، به علوم و پیشرفتهای متعددی مشغول هستند: علم احکام شرعی و توضیح آن، قوانین و آداب اجتماعی اسلام، علم تاریخ و بیان مهمترین برهههای تاریخی و باارزشترین آنها، علم جغرافیا با متقنترین و گستردهترین روشها، علم رجال و شناخت بزرگان از مسلمان و غیر مسلمان، علم عقاید و کلام اسلامی با متقنترین دلایل، از توحید گرفته تا نبوت و امامت و عدل و معاد و هر علمی که باعث رشد و بالندگی جامعه و ترقی بشریت باشد.

به برکت این مدرسه است که در برهههای گوناگون تاریخ، عالمترین، متمدنترین، زیرکترین و ماهرترین افراد جامعه اسلامی در دامن فرهنگ شیعه میزیستهاند. جوزف، فیلسوف و مستشرق فرانسوی، در کتاب الاسلام و المسلمون چه زیبا نوشته است: «اگر اکنون در سراسر گیتی بنگریم، خواهیم دید که نزدیکترین افراد به علم، معرفت، صنعت و ثروت، فقط در میان شیعیان به چشم میخورند».

این به برکت مدرسه جلسات حسینی است.

ب) محفل همفکری، همدلی و همیاری

جلسات حسینی، محفلی جهت گردهمایی مسلمانان با محوریّت دین است که در آن، حال یکدیگر را جویا میشوند، در مسائل گوناگون با یکدیگر همفکری و تبادل نظر میکنند، نقاط ضعف خود را شناسایی و جبران میکنند و به برکت همدلی و همیاری و همکاری که در این جلسات به دست میآید، مسلمانان با گامهای استوار، در میدانهای مختلف قدم برمیدارند.

برای دستیابی به این فواید ارزشمند، تلاش فراوان، هزینههای گزاف و زحمتی بیوقفه لازم است؛ ولی این برکات به برکت برپایی دائمی این گردهمایی ـ که توسط امامحسین۷ پایهریزی شد ـ آن به آن و بدون هیچ رنج و زحمتی به جامعه اسلامی تزریق میشود.

ج) تقویت عقاید در دفع شبهات

عقاید جامعه با برگزاری این جلسات تقویت میگردد و شک و شبهه از اذهان دور میشود. این فایده، یکی از ارزشمندترین اهداف در جامعه اسلامی است؛ به همین خاطر شیعیان همواره در عقیده و روش خود ثابتقدم بوده و با استدلال محکم و درخشان از عقیدهشان دفاع کردهاند. آنان این قدرت را مدیون حسین بن علی۸ هستند.

د)آزاداندیشی و فرار از تحجّر

جلسات اباعبدالله۷، دادگاه بیطرفی است که صلاحیّت قضاوت بین حق و باطل را داراست و مجالی برای تحقیق و نقد درباره مسائل دینی، سیاسی، علمی، فرهنگی و... فراهم کرده است. به برکت این جلسات، تفکر و آزاداندیشی در میان مسلمانان قوّت مییابد و کسانی که به دنبال حق میگردند، حقیقت برایشان روشن میشود و سطح معرفت و فرهنگ جامعه دائم ارتقا مییابد.

حقجویانی که به هر دلیل نمیتوانند درباره مسائل گوناگون به تحقیق و سؤال بپردازند، با حضور در این جلسات به سرچشمه حقیقت دست مییابند. یکی از خصوصیات جامعه اسلامی، همین آزاداندیشی و تعادل فکری است که در پرتوی این جلسات، این مهم حاصل میشود.

هـ) گسترش اهداف قیام حسینی

جلسات عزای حسینی در امتداد قیام اصلاحگر ایشان و به هدف «اصلاح و هدایت جامعه» برگزار میشود؛ هدفی که ارزش دارد جان عزیز امام برای آن فدا شود و ایشان تا آخرین قطره خون، برای تحقّق آن تلاش کند.

چه بسیار گمراهانی که در جلسات ایشان هدایت شدند! چه بسیار مسیحیان، یهودیان و مجوسیانی که مسلمان شدند! چه بسیار افراد سهلانگار و ولنگاری که در این جلسات توبه کردند و دوباره در مسیر حق و دین استقرار یافتند! تمامی این فواید، مرهون روشنگری و توضیح حق و مقابله با باطل است که در جلسات عزاداری محقق میشود.

و) مبارزه با ظلم و فساد تا روز قیامت!

جلسات اباعبدالله۷، مبارزهای بیوقفه با ظلم و ستم است که در هر زمان و عصری ادامه دارد و هیچکس توانایی چیرهشدن بر آن را ندارد.

ز) الگودهی به جامعه

ذکر فضائل و مناقب رهبران دین و بزرگان اسلام، سبب تقویت عقیده مسلمانان و انتشار جملات و نظرات حکمتآمیز و خردورزانه آنان در جامعه است. اقتدا به الگوهایی که در قلههای اخلاق و دین قرار دارند، همواره موجب عزت و پیشرفت مسلمانان در ابعاد گوناگون زندگی بوده است.

این فواید، فقط به ذکر فضائل معصومین: اختصاص ندارد؛ بلکه مردان صالح و درستکار، عالمان، زاهدان و حکمرانان عادل و مؤمن نیز میتوانند الگوی مناسبی برای ارائه به جامعه باشند و اخلاق و رفتار زیبای آنان، در این جلسات بیان شود.

۳. تحریک عواطف و انقلاب درونی

فایده دیگر این جلسات آن است که با ذکر مصائب و مظلومیّت خاندان پیامبر۹، دلها منقلب و متأثّر میشود. تحریک عمیق عواطف و احساسات باعث ایجاد انگیزه در انسان میشود تا در راه حق و بزرگداشت آن تلاش کند و به آن چنگ بیندازد؛ همانطور که انتشار خبر شهادت مظلومانه اباعبدالله۷ و ستمگری و سنگدلی امویان، باعث شد شیرازه ظلم و فساد از هم بپاشد.

بسیار شنیدهایم که افرادی هیچ اعتقادی به اسلام یا تشیّع نداشتهاند و پس از شنیدن ستمهای بیرحمانه یزید و صبر و تحمّل بیمانند سیدالشهدا۷، مسلمان و شیعه شدهاند؛ مصیبتهایی که هر وجدان بیداری با دیدن آن به خود میگوید: «تحمّل چنین مصائبی، فقط در راه دفاع از حق و بلند کردن پرچم آن ممکن است و نشانگر حقانیت شیعه است».

مواردی که برشمردیم، تنها گوشهای از فواید ارزشمند این جلسات است و شاید فواید بیشماری که از ذکرش صرف نظر کردیم، چندین برابر این موارد باشد.

اگر ما بتوانیم جلسات آن بزرگوار را به صورت منظم و با تلاش و تدبیر لازم برگزار کنیم، با تکیه بر چنین ظرفیتی میتوانیم از جهت قدرت و نفرات، بر تمامی فرقهها و گروههای دینی و غیر دینی عالم پیشی بگیریم؛ همانطور که جوزف، مستشرق فرانسوی، در کتاب «الاسلام و المسلمون» نوشته است: «مدت زیادی نخواهد گذشت که این گروه (شیعه) از جهت تعداد نفرات، بر سایر مسلمانان فائق خواهد آمد».

البته این پیروزی، در گروی اعتقاد، همّت و ثبات قدم در مسیر اباعبدالله۷ است.

امیدواریم که در این مقاله توانسته باشیم در حدّ بضاعت ناچیز خویش به گوشهای از ابعاد حرکت اباعبدالله۷ اشاره کرده باشیم و از خدا میخواهیم که ما و همه مسلمانان را در مسیر رضایت خویش موفّق بدارد که او بهترین توفیقدهنده و یاریگر است.

نتیجه گیری

در این مقاله ابتدا گفته شد که بستره‌ای قیام اباعبدالله عبارت‌اند از: خفقان و بی‌تحرّکی حاکم بر جامعه از جهات گوناگون و دشمنی عمیق امویان نسبت به خاندان پیامبر.

پس علل قیام ایشان در این موارد خلاصه شد: اصلاح جامعه، فرار از یزید، اتمام حجّت بر کوفیان، حفظ احترام حرم الهی و گسترش دعوت و قیام حسینی.

پس از آن بیان شد که جلوگیری از سیاستهای کثیف و منحرف بنیأمیه، یکی از فواید است؛ سیاستهایی مثل: سبّ امیرالمؤمنین، دور شدن مردم از خاندان پاک و هدایتگر پیامبر و تبعیّت نکردن از آن مشعله‌ای هدایت، پشت کردن به قرآن، گسترش ریاکاری و تظاهر به اسلام در عین دوری عملی از آن، قتل و تبعید یاران اهل بیت: و سپردن مسئولیتهای مهم اجتماعی به فاسدانی همچون معاویه، یزید، ولید و ابنزیاد. قوت یافتن مصلحان و مؤمنان و جرئتدادن به آنان برای مقابله با ظلم و باطل، فایده دیگر این قیام معرفی شد که شاهد این مطلب، قیامهایی است که پس از آن شکل گرفت.

سپس به علل صلح نکردن امام با یزید اشاره شد که عبارتاند از: بیفایده بودن صلح، کینه عمیق یزید برای کشتن امام و اینکه در هر حال، او قصد کشتن امام را داشت و فسق و کفر آشکار یزید که صلح با او به معنای تأیید اعمال ناشایست او بود.

در ادامه به این سؤال پاسخ دادیم که چرا امامحسین۷ خانواده خود را به کربلا آورد. در جواب گفته شد که مشیّت و خواست خدا به این کار تعلّق گرفته بود؛ مکان امنی وجود نداشت تا خانواده در آنجا بمانند؛ خانواده و یاران باوفای امام۷ به هیچ عنوان حاضر نبودند امام را ترک کنند؛ آنان ادامهدهنده قیام بودند تا از تحریف کربلا جلوگیری کنند، باطن کثیف بنیامیه را برملا سازند و عواطف جامعه غیور مسلمان را تحریک کنند تا در مقابل آن ستمگران قیام کنند.

در آخر، برکات و فواید جلسات عزای حسینی بیان شد؛ از جمله اینکه این جلسات، مدرسه دین، علم و پیشرفت و فرهنگ مسلمانان است؛ این جلسات، مایه همدلی، همفکری و همکاری مسلمانان در جهات گوناگون دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... است؛ عقاید مستحکم اسلام در این جلسات مطرح، و شبهات آن پاسخ داده میشود؛ آزادی اندیشه و تفکر در این جلسات دنبال میشود تا جامعه اسلامی، گرفتار تحجّر و خشکمغزی نگردد؛ اهداف قیام اباعبدالله۷ ـ که اصلاح جامعه اسلامی و مقابله با ظلم است ـ در این جلسات به صورت مستمر و در قرون متمادی ادامه مییابد؛ الگوهای موفق اسلامی و اخلاقی به مردم معرفی میگردد؛ دلها با ذکر مصائب اهل بیت:، به درد میآید و موجب انقلاب درونی افراد میگردد.

  1.  

    1. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی (۱۳۷۹ق)، مناقب آل أبیطالب، قم، انتشارات علّامه، چاپ اول.
    2. ابن طاووس، علی بن موسی (بیتا)، اللهوف فی قتلی الطفوف، قم، انتشارات انوار الهدی.
    3. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله (۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م)، الاستیعاب، تحقیق علیمحمد بجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول.
    4. ابن قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم (۱۴۱۰ق/۱۹۹۰م)، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول.
    5. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (۱۴۰۷ق۱۹۸۶م)، البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.
    6. ابن نما حلی، جعفر بن محمد (۱۴۰۶ق)، مثیر الأحزان، قم، مدرسه امام مهدی[، چاپ سوم.
    7. ابومخنف، لوط بن یحیی (۱۴۱۷ق)، وقعة الطفّ، قم، انتشارات جامعه مدرّسین، چاپ سوم.
    8. بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان (۱۱۰۷ق)، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، قم، مؤسّسة المعارف الاسلامیة، چاپ اول.
    9. بلاذری، احمد بن یحیی (۱۴۱۷ق)، انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول.
    10. حسینی شهرستانی، هبةالدّین (بیتا)، نهضة الحسین۷، انتشارات مؤسسة البلاغ، تهران.
    11. طبرسی، احمد بن علی (۱۴۰۳ق)، الإحتجاج علی أهل اللجاج، تحقیق خرسان، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول.
    12. طبرسی، فضل بن حسن (۱۳۹۰ق)، إعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، انتشارات اسلامیة، چاپ سوم.
    13. فتال نیشابوری، محمد بن احمد (۱۳۷۵ش)، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، قم، انتشارات رضی، چاپ اول.
    14. کشی، محمد بن عمر (۱۴۰۹ق)، رجال کشی (إختیار معرفة الرجال)، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول.
    15. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی (۱۴۰۳ق)، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم.
    16. مفید، محمد بن محمد (۱۴۱۳ق)، الإرشاد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول.
    17. موسوی مقرّم، سیدعبدالرّزاق (بیتا)، مقتل الحسین۷، مؤسّسة البعثة، تهران.