بررسی شخصیت عزیر نبی و مدفن او در جنوب عراق

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

از شخصیت‌هایی که نامش در قرآن به صراحت آمده، حضرت عزیر است. نام او یک بار به طور صریح (توبه: ٣٠) آمده و یک بار دیگر هم، احتمالاً به‌طور اشاره با تعبیر (کَالَّذِی) (بقره: ٢٥٩) ذکر شده است. از طرفی، شخصیت این بزرگوار در تفاسیر و احادیث و تاریخ، به عنوان پیامبر یا انسانی صالح مورد بحث قرار گرفته و احتمال اینکه در کشور عراق مدفون باشد، وجود دارد. از این‌رو، بر آن شدیم تا مقاله‌ای درباره شخصیت این بزرگوار در فصلنامه زیارت ارائه دهیم.
در این مقاله، کوشیده‌ایم ابعاد مختلف این شخصیت الهی را از نظر آیات و روایات و تاریخ بررسی کنیم؛ اگرچه برای مؤلف، توفیق روشن ساختن شخصیت این بزرگوار از ابعاد مختلف و به طور کامل به دست نیامد؛ زیرا با اینکه داستان حضرت عزیر در کتابهای مختلف تفسیری و روایی ـ اعم از شیعه و سنی ـ و تاریخی متعدد و گاه بسیار مفصل و ریز آمده، متأسفانه در ابعاد مختلفِ شخصیت او کمتر سخن گفته شده و بیشتر به همان مطالب مطرح شده در قرآن، که آن هم بسیار مختصر است، به طور تکراری پرداخته شده. از این رو سعی شد در این نوشته، به آنچه درباره این شخصیت بزرگوار در قرآن و تفاسیر و روایات و تاریخ و منابع معتبر آمده است، بسنده شود و از آوردن قصه‌ها و افسانه‌های مختلف، که در کتب آمده است و در صحت آنها تردید هست، خودداری شود.
 

کلیدواژه‌ها


از اعتقادات قطعی همه مسلمانان، اعتقاد به همه پیامبرانی است که از طرف خداوند برای رسالت مبعوث شدهاند که قرآن هم بر آن تأکید کرده و فرموده است:

رسول خدا به آنچه بر او نازل شد، ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب و پیامبران خدا ایمان آوردند [و گفتند:] ما میان هیچ یک از پیامبران خدا فرق نگذاریم (و به همه ایمان داریم) و همه یکزبان و یکدل اظهار کردند که ما فرمان خدا را شنیده و اطاعت کردیم... (بقره: ۲۸۵).

بنابراین، مسلمانان افزون بر پیامبر اسلام۹ به تمام پیامبران اعتقاد دارند و به آنان احترام میگذارند. حضرت عزیر۷ نیز مورد احترام همه مسلمانان جهان است؛ زیرا مشهور میان آنان، این است که او هم از پیامبران الهی است؛ اگرچه در قرآن به پیامبر بودن او تصریح نشده. ازاینرو، بعضی بزرگان و مفسران در پیامبر بودن او تردید دارند. اما همانگونه که در بخشهایی از مقاله میآید و همچنین از اشارات بعضی آیات و تصریح بعضی احادیث، فهمیده میشود که آن بزرگوار، از پیامبران الهی بوده است؛ تا جایی که یهودیان یا بعضی از آنان، او را فرزند خداوند خواندهاند؛ ولی با این اوصاف، ابعاد مختلف زندگی او، مانند محل تولد، رحلت و محل دفن همچنان در ابهام قرار دارد و بهشدت مورد اختلاف است.

در این مقاله، سعی شد آنچه در منابع معتبر آمده است، آورده شود تا در حد امکان، شخصیت این بزرگوار روشن گردد.

عزیر ۷ در قرآن

۱. در سوره توبه چنین آمده است:

{وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللهِ ذَٰلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّىٰ یُؤْفَکُونَ} (توبه: ۳۰).

یهود گفتند: عزیر، پسر خداست و نصارا گفتند: مسیح، پسر خداست! این سخن است که با زبان خود میگویند که همانند گفتار کافران پیشین است. خدا آنان را بکشد! چگونه از حق انحراف مییابند.

راغب در مفردات گوید: «عزیر در فرمودۀ خداوند متعال: {وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ} نام پیامبری است» (راغب اصفهانی، واژه عَزَرَ). در مجمع البحرین چنین آمده است:

مراد از عزیر در آیه (عُزَیْرٌ ابْنُ اللهِ)، عزیر فرزند شرحیا، که پیامبری از پیامبران است، میباشد و اینکه او را به خداوند نسبت دادهاند، بنابر آنچه گفته شده است، بهخاطر این بوده که او تورات را بعد از اینکه سوزانده شد، دوباره برپا داشت (الطریحی، ۱۳۶۷ش، ج۱، ص۱۷۱، واژۀ عَزَرَ).

علامۀ طباطبائی میفرماید:

کلمه «عزیر»، نام همان شخصی است که یهود او را به زبان عبری خود، «عزرا» میخوانند و در نقل از عبری به عربی، این تغییر را پذیرفته است؛ همانگونه که نام «یسوغ»، وقتی از عبری به عربی وارد شد، بهصورت کلمه عیسی درآمد و بهطوریکه میگویند، کلمه «یوحنا» عبری، در عربی یحیی شده است و این عزرا، همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود و تورات را بعد از آنکه در واقعه بختالنصّر، پادشاه بابل، و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن کتابهای ایشان بهکلی از بین رفت، دوباره آن را بهصورت کتابی به رشته تحریر درآورد.

بختالنصّر، مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و کودکان و مُشتی از ضعفای ایشان را با خود به بابل برد و نزدیک یک قرن در بابل ماندند تا آنکه بابل به دست کورش کبیر، پادشاه ایران، فتح شد و عزرا نزد وی آمد و برای یهودیان تبعیدی شفاعت کرد. چون عزرا در نظر کورش، صاحب احترام بود، تقاضایش پذیرفته شد و کورش اجازه داد که یهود به بلاد خود بازگردند و تورات از نو نوشته شود.

با اینکه نسخههای تورات بهکلی از بین رفته بود، عزرا در حدود سال ۴۵۷ قبل از میلاد مسیح، مجموعهای نگارش کرد و به نام تورات در میان یهود منتشر شد. یهود به همان جهت که عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و او را پسر خدا نامیدند و پرتوی از ربوبیت در او قائلاند، و یا او را مشتق از خدا و یا خود خدا میدانند؛ و یا اینکه از باب احترام، او را پسر خدا نامیدهاند؛ همچنانکه خود را دوستان و پسران خدا خوانده - و به نقل قرآن -گفتهاند: (نَحْنُ أَبْنَاءُ اللهِ وَأَحِبَّاؤُهُ) (مائده: ۱۸). برای ما معلوم نشده و نمیدانیم؛ اگرچه ظاهر سیاق آیه بعد از آیه مورد بحث که میفرماید: {اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ ) (توبه:۳۱)، این است که مرادشان معنای دوم است.

بعضی از مفسرین گفتهاند: عقیده به اینکه عزیر پسر خداست، کلام پارهای از یهودیان معاصر رسول خدا9 بوده و تمام یهودیان چنین اعتقادی ندارند (طباطبائی، ۱۳۹۰ق، ج۹، ص۲۵۳).

در کتاب فرهنگ قرآن چنین آمده است که عزیر از انبیای بنیاسرائیل است که در دوران زمامداری بختالنصّر میزیسته، وی پس از این دوران، تورات را به بنیاسرائیل بازگرداند و امر آنان را اصلاح کرد.

او پس از مرگ صدساله خود، زمانی که بهسوی بنیاسرائیل بازگشت، با تورات سوختهشده به دست بختالنصّر روبهرو شد و از سینه خود، تورات را املا نمود و از آنجا که عزیر سبب احیای تورات شد، یهودیان به او لقب ابنالله دادهاند» (هاشمی رفسنجانی، ۱۳۹۵ش، ج۲۰، ص۳۸۶).

در تفسیر نمونه نیز چنین آمده است:

عزیر در لغت عرب، همان «عزرا» در لغت یهود است و از آنجا که عرب به هنگامی که نام بیگانهای را به کار میبرد، معمولاً در آن تغییری ایجاد میکند، مخصوصاً گاه برای اظهار محبت آن را به صیغۀ «تصغیر» در میآورد، «عزرا» را نیز تبدیل به عزیر کرده است... بههرحال، عزیر یا عزرا در تاریخ یهود، موقعیت خاصی دارد؛ تا آنجا که بعضی اساس ملیت و درخشش این جمعیت را به او نسبت میدهند (مکارم شیرازی، ۱۳۸۸ش، ج۹، ص۲۴۳).

۲. در سورۀ بقره چنین میخوانیم:

{أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحْیِی هَـٰذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (بقره: ٢٥٩).

آیا همانند کسی که از کنار یک آبادی (ویرانشده) عبور کرد، درحالیکه دیوارهای آن به روی سقفها فرو ریخته بود، (او با خود) گفت: چگونه خدا (اهل) این ویرانهها را پس از مرگ زنده میکند؟ (در این هنگام)، خدا او را یکصد سال مرده ساخت؛ سپس زنده کرد و به او گفت: چه قدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز، یا بخشی از یک روز. فرمود: نه، بلکه یکصد سال درنگ کردی! نگاه کن به غذا و نوشیدنی خود که هیچگونه تغییر نیافته است؟! ولی به الاغ خود نگاه کن (که چگونه متلاشی شده! این، هم برای اطمینان خاطر تو است و هم) برای اینکه تو را نشانهای برای مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوانها(ی مرکب سواری خود) نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند میدهیم و گوشت بر آن میپوشانیم! هنگامی که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: میدانم خدا بر هر کاری تواناست.

آیتالله جوادی در تفسیر این آیه میفرماید:

بندهای صالح یا پیامبری به نام ارمیا یا عزیر در مسیر سفرش هنگام عبور از قریهای، آنجا را ویرانهای یافت که ساکنان آن مرده بودند. از خدای سبحان درباره چگونگی زندهشدن مردگان پرسید و خداوند او را میراند و پس از صد سال زندهاش کرد. آنگاه کسی از وی پرسید یا از درونش این سؤال برخاست که چقدر در این مکان درنگ کردی؟ پاسخ داد: یک روز یا بخشی از آن. هاتفی از غیب یا خدای سبحان به او گفت که صد سال است مرده است، یا از مراجعه به اهل و خانواده خود و دیدن نشانههایی مانند نوزادان و همسالان سالمند و کهنسال خود، مرگ صدسالهاش را باور کرد.

سپس به وی گفته شد که اگر میخواهد از قدرت بیپایان خدای سبحان آگاه گردد، به خوراک و نوشیدنی خود بنگرد که هیچگونه تغییری نکردهاند؛ با اینکه آنها زود فاسد میشوند و نیز به مرکب خود نگاه کند که نابود شده و پوسیده است و خدا آن را زنده میکند و استخوانهایش را به پا داشته و سپس بر آنها گوشت میپوشاند.

هنگامی که قدرت خدا برای این بندۀ صالح روشن شد، اعتراف کرد که خداوند بر همه چیز تواناست (جوادی آملی، ۱۳۸۶ش، ج۱۲، ص۲۵۹).

درباره نام مرورکننده در تفسیر مجمع البیان چنین آمده است:

آن شخص، حضرت عزیر است؛ بنا بر قول قتاده و عکرمه و سدّی و آن، از امام صادق7 هم روایت شده است، و گفته شده او حضرت ارمیا بوده است که این، قول وهب است و از امام باقر7 هم این نقل شده است و گفته شده که او خضر7 است که این، قول ابن اسحاق است (طبرسی، ۱۳۸۴ش، ج۲، ص۲۵۹).

مرحوم علامه طباطبائی درباره او میگوید:

با دقت در این آیه، این معنا روشن میشود که آن شخص، یکی از بندگان صالح خدا و عالم به مقام و مراقب اوامر او بوده؛ بلکه میتوان به دست آورد که وی پیامبری بوده که از غیب با وی گفتوگو میشده؛ چون ظاهر اینکه گفته است: {أَعْلَمُ أَنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) میدانم که خدا بر هر چیز تواناست، این است که بعد از روشن شدن امر، به همان علم و ایمان قبلی خود به قدرت مطلقه خدا برگشته است، و ظاهر اینکه خدای تعالی فرمود: {ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ) سپس که او را زنده کرد، پرسید چه مدتی مکث کردی؟ ...، این است که وی مردی مأنوس با وحی و گفتوگوی با خدای تعالی بوده است (طباطبایی، ۱۳۹۰ق، ج۲، ص۳۸۳).

در تفسیر نمونه هم چنین آمده است:

درباره اینکه او کدامیک از پیامبران بوده، احتمالات گوناگونی داده شده است: بعضی او را ارمیا7، و بعضی خضر7 دانستهاند؛ ولی مشهور و معروف این است که عزیر7 بوده است و در حدیثی از امام صادق7 نیز این موضوع تأیید شده است (مکارم شیرازی، ۱۳۸۸ش، ج۲، ص۳۴۶).

اما در این باره که چرا نام پیامبر و یابندۀ صالح بیان نشده، علامه طباطبائی فرموده است:

پاسخ این است که معجزۀ مرده زندهکردن و هدایتکردن به این نحو، هرچند امری عظیم است؛ ولیکن چون در مقامی عملی شده که مردم آن را بعید میشمردند و امری عظیم و ناشدنی میپنداشتند، بلاغت اقتضا میکرد که متکلّم حکیم و توانا، با لحنی از آن خبر دهد که گویی کاری بسیار کوچک و بیاهمیت انجام داده تا اهمیت و شدت استبعاد مخاطب و شنوندگان را بشکند و به ایشان بفهماند که مرده زندهکردن و امثال آن، که به نظر شما امری ناشدنی و عجیب است، برای من امری بیاهمیت و کوچک میباشد؛ همچنانکه همه بزرگان وقتی سخن از رجال بزرگ و یا امور خیلی مهم دارند، با چنین لحنی ادا میکنند و مطلب را کوچک و بیاهمیت جلوه میدهند تا عظمت مقام خود را برسانند و به همین جهت، میبینیم در آیه شریفه، بسیاری از جهات قصه را که قوام اصلی قصه بدانها بستگی دارد، مبهم و مسکوت گذاشته شده تا بفهماند که اصل نسبت به درگاه باعظمت خدا، بسیار ناچیز است تا چه رسد به جزئیات آن، که آنها هم پیش خدا سبک و ناچیزتر است (طباطبائی، ۱۳۹۰ق، ج۲، ص۳۸۰).

بر این مطالب، افزوده میشود که حکمت و حقایق، گاه برای ما خیلی واضح و روشن نیست و شاید هم مصلحت بود که بیان نشود تا خوانندگان و مخاطبان به کوشش و اندیشه واداشته شوند که به آیات قرآن و سخنان مفسران آن یعنی احادیث اهل بیت:، بیشتر توجه کنند و آنها را مورد کنکاش و بررسی قرار دهند؛ چنانکه میبینیم همینگونه هم شده است و وقتی موضوعی با کوشش روشن شود، لذت معنوی بیشتری هم خواهد داشت.

به علاوه، در قرآن نظایر این ذکر نکردن نام اتفاق افتاده است که نمونه روشن آن، در قصه بیان ولایت امیرالمؤمنین۷ است که بارها درباره آن در قرآن سخن گفته شده؛ ولی نام مقدس آن حضرت بیان نشده.

والله اعلم.

عزیر۷ در احادیث

احادیثی که در آنها از حضرت عزیر۷ سخن گفته شده است، به چند دسته تقسیم میشوند. دسته اول، احادیثیاند که طبق نقل، تصریح شده که آن حضرت، از پیامبران است. در ادامه، نمونههایی از آنها بیان میشود:

۱. مرحوم صدوق نقل کرده است:

ابیرافع گوید: رسول خدا9 فرمود: جبرئیل7 همراه کتابی نزد من آمد که در آن، خبر پادشاهانِ (پادشاهان سرزمینها) قبل از من، و خبر کسانی که قبل از من از پیامبران و رسولان مبعوث شدند، هست و در آن چنین آمده است:

زمانی که اشکان پسر اشکان، به حکومت رسید که او کیّس یعنی زیرک نامیده میشد، او ۲۶۶ سال حکومت کرد. در پنجاه و یکمین سال حکومتش، خداوند متعال حضرت عیسی بن مریم7 را مبعوث کرد و به او نور علم و حکمت و همه علوم پیامبران قبل از او را عطا فرمود و علاوه بر آن، علوم انجیل را هم به او نازل کرد و او را به بیتالمقدس و بنیاسرائیل مبعوث کرد تا آنان را به کتاب و حکمت او و ایمان به خدا و رسولش دعوت کند؛ ولی بیشتر آنان طغیان کرده، کفر ورزیدند... و خداوند او را بهسوی خود بالا برد و وقتی خواست او را بالا ببرد، به او وحی کرد که نور خدا و حکمت او و کتاب او را به شمعون بن حمون صفّا، که خلیفه و جانشین او بر مؤمنان بود، تحویل دهد. پس شمعون راه حضرت عیسی7 را ادامه داد و مأموریت الهی را انجام داد و با کفار مبارزه کرد و گروهی به او ایمان آورده، مؤمن شدند و گروهی هم کفر ورزیدند تا اینکه او هم رحلت کرد و خداوند متعال، پیامبری از شایستگان یعنی یحیی بن زکریا را مبعوث کرد و هشت سال که از حکومت او گذشته بود، یهودیان حضرت یحیی بن زکریا را به شهادت رساندند و هنگام قبض روح او، خداوند به او فرمان داد که جانشین خود را به فرزندان شمعون بسپارد و به حواریان و یاران حضرت عیسی7 فرمان دهد که با او همکاری نمایند و در این زمان، سابور، فرزند اردشیر، سی سال حکومت را به دست گرفت تا اینکه خداوند او را قبض روح کرد و در این زمان، رسالت الهی به دوش ذرّیه یعقوب، فرزند شمعون، بود که حواریون از اصحاب حضرت عیسی7 هم با او بودند که در این برهه، بختالنصّر ۱۸۷ سال حکومت را به دست گرفت و هفتاد هزار نفر از یهودیان را در مقابل خون حضرت یحیی بن زکریا کشت و بیتالمقدس را ویران کرد و یهودیان را در کشورها متفرق ساخت و در هفتاد و چهارمین سال حکومت او بود که خداوند بزرگ، حضرت عزیر 7 را بهعنوان پیامبر بهسوی مردم شهرهایی که خداوند اهل آنها را میرانده بود، مبعوث کرد و سپس آنان را برای حضرت عزیر زنده کرد و آنان، از روستاهای متفرق بودند که از ترس مرگ فرار کردند و در همسایگی حضرت عزیر فرود آمدند و آنان مؤمن بودند. حضرت عزیر با آنان رفت و آمد میکرد و سخنان آنان و اظهار ایمانآوردنشان را میشنید و به آنان محبت میورزید و آنان را برادر خود به شمار میآورد تا اینکه یک روز از میان آنان غایب شده و بعد از آن روز، پیش آنان آمد و آنان را غشکرده و مرده یافت و برای آنان غمناک گردید و گفت: {أَنَّىٰ یُحْیِی هَـٰذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا) (بقره: ۲۵۹)؛ چگونه خدا این مردگان را زنده کند؟ چون تعجب کرد که همۀ آنها در یک روز مردهاند؛ خداوند او را هم صد سال میراند و صد سال گذشت. سپس خداوند او را و آن مردم را که صد هزار نفر بودند، زنده کرد و بعد هم بختالنصّر همه آنان را کشت و هیچیک از دست بختالنصّر جان سالم به در نبردند... (صدوق، ۱۴۱۶ق، ج۱، ص۲۲۴، ح۲۰).

۲. در حدیثی طولانی، امام صادق۷ نقل میکند در مناظرهای که پدرم امام باقر۷ با فردی نصرانی داشت، او به پدرم گفت: به من خبر بده از دوقلویی که در یک لحظه به دنیا آمدند و در یک لحظه هم مردند؛ ولی یکی از آنها ۱۵۰ سال زندگی کرد و دیگری فقط پنجاه سال زندگی کرد. این دو نفر چه کسانی هستند و داستان آنها چگونه است؟ پدرم امام باقر۷ فرمود:

هما عزیر و عزرة، اکرم الله تعالی عزیراً بالنّبوة عشرین سنة، و اماته مائة سنة، ثم أحیاه فعاش بعده ثلاثین سنة، و ماتا فی ساعة واحدة (قطبالدین راوندی، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۲۹۱، ح ۲۵).

آن دوقلو عزیر و عزره هستند که خداوند متعال، عزیر را با نبوت بیستساله گرامی داشت و صد سال او را میراند. سپس او را زنده کرد. پس بعدش، سی سال دیگر زندگی کرد و بعد هر دو برادر در یک لحظه مردند.

۳. در حدیثی دیگر پیامبر اکرم۹ فرمود:

... و اوحی الله عزّوجلّ الی عزیر اذا وقعت فی معصیةٍ فلا تنظر الی صغرها ولکن انظر من عصیت، واذا اوتیت رزقاً منی فلا تنظر الی قلّته، ولکن انظر من أهداه، و اذا نزلت الیک بلیة فلا تشک الی خلقی کما لا اشکوک الی ملائکتی عند صعود مساوئک و فضائحک (همو، ۱۴۰۷ق، ص۱۶۹، ح۴۷۲).

خداوند متعال به عزیر وحی کرد: وقتی معصیتی مرتکب شدی، به کوچکی گناه نگاه نکن؛ بلکه ببین معصیت چه کسی را مرتکب شدی و هنگامی که رزق و روزی از من به تو عطا شد، به کمی و مقدار آن نگاه نکن؛ بلکه ببین چه کسی آن را به تو هدیه کرده است و زمانی که بلایی به تو فرود آمد، به مخلوقات من شکایت نکن؛ همانگونه که من وقتی بدیها و رسواییهای تو بالا آمد، به فرشتگانم از تو شکایت نمیکنم.

از این جمله پیامبر اکرم۹ که فرمود خداوند به عزیر وحی فرستاد، بهروشنی استفاده میشود که حضرت عزیر۷، پیامبر خدا بود؛ زیرا درباره غیر پیامبر، وحی معنا ندارد.

بنابراین، میتوان گفت آن شخص، حضرت عزیرِ پیامبر بوده است؛ همانند جریان حضرت ابراهیم۷ که برای اطمینان خاطر خود و پیروانش از خداوند درخواست کرد چگونگی زندهشدن مرده را به او نشان دهد.

۴. در حدیث دیگری آمده است که پیامبر اکرم۹ فرمود:

خداوند به عزیر7 وحی فرمود که ای عزیر، اگر مصیبتی به تو رسد، از من نزد آفریدگانم شکایت مکن؛ زیرا از جانب تو معصیتهای زیادی به من رسیده است و من نزد فرشتگانم از تو شکایت نکردهام. ای عزیر، به اندازه طاقت و توانت بر عذاب من نافرمانی کن، و به اندازه عمل خودت از من حاجت بخواه و از مکر من در امان مباش تا تو را وارد بهشت خود کنم... (متقی هندی، ۱۴۰۹ق، ج۱۱، ص۵۰۰، ح۳۲۳۴۱).

دسته دوم، روایاتی است که میگوید مصداق آیه سوره بقره که فرمود: «مردی بر قریهای عبور کرد که دیوارهای آن فروریخته است و او پرسید خداوند چگونه این ویرانهها را پس از مرگ زنده میکند»، حضرت عزیر است و خداوند برای اینکه چگونه زندهکردن مردگان و آبادی آن قریه را برای او روشن کند، او را صد سال میراند و او و الاغش را دوباره زنده کرد. در ادامه، نمونهای از آن روایات ذکر میشود.

۱. عیاشی در تفسیرش آورده است:

أنَّ إبنَالکَوّاء قَالَ لِعَلِیٍّ۷ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ۷ مَا وَلَدٌ أَکْبَرُ مِنْ أَبِیهِ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا قَالَ نَعَمْ أُولئِکَ وُلْدُ عُزَیْرٍ۷ حَیْثُ مَرَّ عَلَی قَرْیَة خَرِبَة وَ قَدْ جَاءَ مِنْ ضَیْعَة لَهُ تَحْتَهُ حِمَارٌ وَ مَعَهُ شَنَّة فِیهَا قَتَرٌ وَ کُوزٌ فِیهِ عَصِیرٌ فَمَرَّ عَلَی قَرْیَة خَرِبَة فَقَالَ أَنَّی یُحْیِی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللهُ مِائَة عامٍ فَتَوَالَدَ وُلْدُهُ وَ تَنَاسَلُوا ثُمَّ بَعَثَ اللهُ إِلَیْهِ فَأَحْیَاهُ فِی الْمَوْلِدِ الَّذِی أَمَاتَهُ فِیهِ فَأُولئِکَ وُلْدُهُ أَکْبَرُ مِنْ أَبِیهِمْ (العیاشی، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۱۶۱، ح۴۶۹).

ابن کواء به امام علی7 گفت: ای امیرالمؤمنین7، کدام فرزند است که از پدرش بزرگتر است؟ امام7 فرمود: فرزند عزیر است؛ وقتی عزیر بر قریه ویرانشده عبور کرد؛ درحالیکه از سرزمین خود میآمد و بر الاغ سوار بود و همراهش، هم مشک کارکردهای بود که در آن، انجیر بود و هم کوزه داشت که در آن آب میوه بود. وقتی به آن قریه مخروبه رسید، گفت: کجا و چطور خداوند اینها را بعد از مرگشان زنده خواهد کرد؟

پس خداوند او را صد سال میراند. پس فرزندان او زاد و ولد کردند. سپس خداوند او را زنده کرد در همان مکانی که او را میرانده بود. پس فرزندان او بزرگتر از پدرشان عزیر بودند.

۲. از امام علی۷ نقل شده که فرمود:

إِنَّ عُزَیْراً۷ خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَة فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَة سَنَة ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَی أَهْلِهِ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَة وَ لَهُ ابْنٌ لَهُ مِائَة سَنَة فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللهِ (طبرسی، ۱۳۸۴ش، ج۲، ذیل آیه ۲۵۹ سوره بقره؛ بحرانی، ج۱، ص۲۴۶).

حضرت عزیر از میان خانواده بیرون آمد، درحالیکه همسرش حامله بود و او پنجاه سال داشت. پس خداوند او را میراند و سپس زنده کرد. پس پنجاه سال داشت که بهسوی خانوادهاش برگشت و او دارای پسر شده بود که صد سال داشت. پس فرزندش بزرگتر از پدرش بود و این، از نشانههای خداوند متعال است.

۳. فتّال نیشابوری ذیل آیه {أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ) چنین آورده است:

قال ابوعبدالله۷: هو عزیر، و قال أبوجعفر: هو أرمیا و قیل هو الخضر۷، والقریة هی بیت المقدس لما خربها بخت النصّـر (الفتال النیشابوری، ۱۳۷۵ش، ج۱، ص۱۴).

امام صادق7 در مورد آیه {أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ) فرمود: منظور، حضرت عزیر7 است و امام باقر7 فرمود: او حضرت ارمیاست و گفته شده او حضرت خضر7 است و قریه هم بیتالمقدس است که بختالنصّر آن را خراب کرد.

۴. در حدیث طولانی دیگری، که فردی نصرانی در زمان هشام بن عبدالملک در شام سؤالاتی از امام باقر۷ میکند و آن حضرت پاسخ میدهد، چنین آمده است:

نصرانی به امام باقر7 گفت: به من خبر بده که آن مرد کیست که با همسرش نزدیکی کرد و او به دو پسر حامله شد و آن دو پسر، در یک آن با هم متولد شدند و در یک وقت با هم مردند و همان وقت هر دو در یک قبر دفن گردیدند؛ درحالیکه یکی از آن دو فرزند، ۱۵۰ سال زندگی کرد و دیگری فقط پنجاه سال عمر کرد؟ به من بگو آن دو چه کسانیاند؟

امام باقر7 فرمود: آن دو برادر، عزیر و عزره هستند که مادرشان همانگونه که تو گفتی، به آنها حامله شد و همانگونه که تو گفتی، با هم به دنیا آمدند و عزره و عزیر، سی سال با هم زندگی کردند. سپس خداوند، عزیر را صد سال میراند و عزره زنده بود. سپس خداوند، عزیر را زنده کرد و او با برادرش عزره، بیست سال زندگی کرد و بعد هر دو در یک لحظه مردند و در یک قبر دفن شدند. نصرانی گفت: ای جامعه نصرانی، من هیچکس را عالمتر از این مرد (امام باقر7) ندیدم و ازاینپس، تا وقتی که این مرد در شام هست، از من چیزی نپرسید... (علی بن ابراهیم قمی، ۱۴۲۶ق، ج۱، ص۱۰۷).

دسته سوم از روایاتِ مربوط به عزیر، احادیثی است که در آنها پسر خدا بودن عزیر، به صراحت و روشنی؛ بلکه با استدلال و برهان ردّ شده است که نمونههایی از احادیث بیان میشود:

۱. شیخ صدوق در عیون میفرماید:

عن الرّضا۷ عَنْ  أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ: قَالَ: إِنَّ یَهُودِیّاً سَأَلَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَمَّا لَیْسَ للهِ وَ عَمَّا لَیْسَ عِنْدَ اللهِ وَ عَمَّا لاَ یَعْلَمُهُ اللهُ فَقَالَ۷ أَمَّا مَا لاَ یَعْلَمُهُ اللهُ فَهُوَ قَوْلُکُمْ یَا مَعْشَرَ اَلْیَهُودِ إِنَّ عُزَیْراً اِبْنُ اللهِ وَ اللهُ تَعَالَى لاَ یَعْلَمُ لَهُ وَلَداً أَمَّا قَوْلُکَ مَا لَیْسَ للهِ فَلَیْسَ للهِ شَرِیکٌ وَ أَمَّا قَوْلُکَ مَا لَیْسَ عِنْدَ اللهِ تَعَالَى فَلَیْسَ عِنْدَ اللهِ ظُلْمٌ لِلْعِبَادِ فَقَال اَلْیَهُودِیُّ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ۹ (صدوق، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۵۰، ح ۱۷۲).

امام رضا7 از پدرش و پدرش از پدرانش و آنان از امام حسین7 نقل کردهاند که فرمود: فردی یهودی از امیرالمؤمنین7 سؤال کرد و گفت: به من خبر بده از آنچه برای خدا نیست و از آنچه پیش خدا وجود ندارد و از آنچه خداوند آن را نمیداند. امام علی7 در پاسخ یهودی فرمود: اما اینکه گفتی آنچه خدا آن را نمیداند؛ پس آن گفتة شماست ای یهودی که میگویید: حضرت عزیر، فرزند خداست؛ حال آنکه خدا برای خودش فرزندی نمیداند و اما گفته تو که چیست آنچه برای خدا نیست؛ پس برای او شریکی نیست. اما اینکه گفتنی چیست آنچه پیش خدا نیست؛ پس پاسخ این است که پیش خدا ظلم به بندگان وجود ندارد. در این هنگام، یهودی گفت: شهادت میدهم که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد و محمد، رسول خداست.

۲. عطیه عوفی از ابوسعید خدری نقل کرده است که او گفت:

اشتدّ غضب الله علی الیهود حین قالوا: عزیر ابن الله، واشتدّ غضب الله علی النصاری حین قالوا: المسیح ابن الله، واشتدّ غضب الله ممن أراق دمی و آذانی فی عترتی! (العیاشی، ۱۴۱۱ق، ج۲، ص۹۱، ح۴۳).

رسول خدا9 فرمود: خشم و غضب خدا در سه جا بر سه گروه شدید شد: ۱. بر یهودیان وقتی که گفتند: عزیر، فرزند خداست؛ ۲. غضب خدا بر نصرانیها وقتی که گفتند: حضرت مسیح، فرزند خداست؛ ۳. غضب خدا بر کسانی که خون مرا (در جنگ اُحد) ریختند و عترت مرا اذیت کردند (یا میکنند).

۳. امام حسن عسکری۷ فرمود: ... امام صادق۷ فرمود: پدرم امام باقر و او از جدّم امام سجاد و او از امام حسین و او از امیر مؤمنان: نقل کرد که آن حضرت فرمود:

روزی پیروان پنج ادیانِ یهود، نصارا، دهریه، ثنویه و مشرکان عرب، خدمت
رسول خدا9 جمع شدند. یهودیان گفتند: ما میگوییم عزیر، فرزند خداست! ای محمد! ما آمدیم که ببینیم شما چه میگویید. اگر از ما پیروی کنید؛ پس ما به حق و حقیقت از تو پیشرو و بر تو برتر هستیم و اگر با ما مخالفت کنید، ما با تو مخاصمه میکنیم.

نصرانیها گفتند: ما میگوییم مسیح، فرزند خداست که با او یکی شده و ما هم آمدیم که ببینیم شما چه میگویید. اگر از ما پیروی کردید؛ پس ما به حق پیشی گرفته و از تو برتریم و سه گروه دیگر هم هریک عقاید خود را گفتند و حرف آنها را هم تکرار کردند.

بعد از سخنان آنان، پیامبر اکرم9 در پاسخ آنها فرمود: من به خدای یکتا، که شریکی برای او نیست، ایمان آورده و به هر معبودی غیر او کفر ورزیدم. سپس به آنان فرمود: خداوند متعال مرا بهعنوان بشارتدهنده و انذارکننده به سوی همۀ مردم مبعوث کرده است تا حجتی بر تمام جهانیان باشم و بهزودی خداوند، حیله کسی را که در دین او حیله کند، به خودش برخواهد گرداند.

سپس پیامبر اکرم9 به یهودیان فرمود: شما پیش من آمدید تا گفتار شما را بدون حجت و دلیل بپذیرم؟! آنها گفتند: نه.

حضرت فرمود: پس چه چیز باعث شد که شما بگویید عزیر، فرزند خداست؟ یهودیان گفتند: زیرا عزیر، تورات را بعد از آنکه از بین رفت، برای یهودیان زنده کرد و او این کار را نکرد، مگر برای اینکه فرزند او بود.

رسول اکرم9 فرمود: چطور شد که عزیر فرزند خدا شد، نه حضرت موسی؟! درحالیکه حضرت موسی، تورات را برای آنان آورد و معجزاتی از او دیده شد که شما میدانید و اگر عزیر پسر خداست، برای آن کاری است که در بزرگداشت و زنده کردن تورات انجام داد. پس قطعاً حضرت موسی به پسر خدا بودن، سزاوارتر و برتر و اولی بود.

پس اگر این مقدار کار و بزرگداشت تورات توسط عزیر سبب فرزند شدن عزیر برای خدا شود، پس چند برابر این کار و بزرگداشت که توسط حضرت موسی انجام گرفت، سبب خواهد شد جایگاهی بالاتر و بزرگتر از فرزند شدن برای حضرت موسی قائل شویم؛ زیرا اگر منظور از پسر بودن، فرزنددار شدن طبق معمول در دنیای شما باشد که با زاییدن مادران فرزندان را که با نزدیکیکردن پدران آنها با مادرانشان به وقوع میپیوندد؛ که در این صورت شما کفر ورزیدید و خدا را به خلق او تشبیه کردهاید و صفات اشیای جدید به وجود آمده را برای او لازم دانستید و شما مجبور میشوید که خدا را مخلوق و به وجود آمده بپذیرید و بگویید که برای او آفرینندهای است که او را ساخته و ابداع کرده.

یهودیان گفتند: منظور ما این نیست؛ زیرا این عقیده، همانگونه که شما بیان کردید، کفر است؛ ولی منظور ما این است که حضرت عزیر، فرزند خداست از باب کرامت و بزرگداشت؛ اگرچه ولادت در کار نباشد؛ همانگونه که بعضی علما که میخواهند کسی را گرامی بدارند و جایگاه او را از دیگران جدا کنند، میگویند: فرزندم و اینکه فلانی فرزند من است، نه اینکه بخواهند ولادت و زاییدن او را ثابت کنند؛ زیرا گاه این را درباره کسی میگویند که او فرد اجنبی است و نسبتی بین آن عالم و شخص نیست. همینطور وقتی که آن چیز را نسبت به حضرت عزیر انجام داد (و او توانست تورات را بنویسد)، مثل این است که او را فرزند خود اتخاذ کرد؛ البته بهعنوان بزرگداشت و گرامیداشتنِ او، نه به معنای اینکه او را زایید... .

حضرت امیر7 فرمود: پس از توضیحات و استدلال حضرت رسول9، یهودیان مبهوت و متحیّر شدند و گفتند: ای محمّد، به ما مهلت بده تا درباره آنچه شما به ما گفتید، فکر کنیم. سپس پیامبر اکرم9 فرمود: در این گفتار با قلبهای معتقد و منصفانه بیندیشید تا خداوند شما را هدایت فرماید... . بعد نصرانیها و بقیه هم، سخنان خود را بیان کردند و پیامبر اکرم9 سخنان آنان را ردّ کرد و آنان هم همگی گفتند: ما در کار و گفتارمان بررسی و فکر میکنیم. بعد ساکت شدند.
امام صادق7 در پایان فرمود: سوگند به آن کسیکه پیامبر را به حق مبعوث کرد، سه روز نگذشته بود که همه آن گروهها خدمت پیامبر اکرم9 آمدند و اسلام آوردند و آنان ۲۵ نفر بودند که از هر گروه، پنج نفر آمده بودند و گفتند: ای محمد، ما همانند برهان و استدلال تو هرگز ندیدیم و گواهی میدهیم که تو رسول خدا هستی (تفسیر الامام العسکری۷، ۱۴۳۳ق، ص۴۶۹، ح۳۲۴؛ الطبرسی، ۱۴۳۳ق، ج۱، ص۲۷، ذیل ح۲۰).

عزیر۷ در تاریخ

ابن اثیر در الکامل فی التاریخ میگوید:

وکان إرمیا بن خلقیا (خرقیا فی بعض النسخ) من سبط هارون بن عمران، فلمّا وطیء بخت نصّر الشام و خرّب بیت المقدس وقتل بنی اسرائیل و سباهم، فارق البلاد واختلط بالوحش، فلمّا عاد بخت نصّر الی بابل أقبل إرمیا علی حمار له معه عصیر عنب و فی یده سلّة تین فرأی بیت المقدس خراباً فقال: (أَنَّىٰ یُحْیِی هَـٰذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللهُ مِائَةَ عَامٍ) (البقره: ۲۵۹)، ثم أمات حماره و أعمی عنه العیون، فلمّا انعمر بیت المقدس أحیا الله من إرمیا عینیه ثم أحیا جده و هو ینظر الیه و قیل له: (کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ...) (ابن اثیر، ۱۴۰۲ق، ج۱، ص۲۶۹).

ارمیا فرزند خلقیا (در بعضی نسخهها خرقیا) از نوادگان جناب هارون بن عمران است. پس زمانی که بخت نصر شام را لگدکوب، و بیتالمقدس را ویران کرد و بنیاسرائیل را کشت و اسیر کرد، حضرت ارمیا شهرها را رها کرد و همراه وحشیان و جانوران شد. پس زمانی که بخت نصر به بابل برگشت، حضرت ارمیا سوار بر الاغش، که همراهش آب انگور، و در دستش مَشک پُر از انجیر داشت، به بیتالمقدس روی آورد و دید بیتالمقدس ویران است. در اینجا بود که گفت: خداوند چگونه اهل اینجا را بعد از مرگ زنده خواهد کرد؟ که خداوند آن حضرت را صد سال میراند. سپس الاغ او را هم میراند و چشمها را از دیدن او نابینا کرد. پس وقتی بیتالمقدس آباد شد، خداوند چشمهای ارمیا و جسم او را زنده کرد؛ درحالیکه او نگاه میکرد، و به او گفته شد: چقدر درنگ کردی؟ او گفت: یک روز یا قسمتی از روز درنگ کردم... .

سپس ابن اثیر میافزاید که گفته شد آن کسی که خداوند او را صد سال میراند و سپس او را زنده کرد، حضرت عزیر بود. پس زمانی که او زنده شد، راهی منزلش، که به خیالش در بیتالمقدس بود، شد. پس جلوی خانهاش پیرزن زمینگیر کوری را دید که کنیز او بود و ۱۲۰ سال از عمرش گذشته بود. به او گفت: این منزل عزیر است؟ آن پیرزن گفت: بله و گریه کرد و گفت: کسی را غیر از تو ندیدم که یادی از عزیر کند! او گفت: من عزیر هستم. پیرزن گفت: عزیر، مستجابالدعوه بود؛ پس [اگر تو عزیر هستی،] از خدا برای من عافیت بخواه. عزیر برای او دعا کرد؛ پس بینایی او برگشت و او روی پا ایستاد و راه افتاد. پس وقتی او را دید، شناخت و عزیر، دارای فرزندی بود که ۱۱۳ سال سن داشت و او نیز دارای فرزندان پیری بود. پیرزن پیش آنها رفت و خبر عزیر را به آنها داد. پس آنان آمدند و وقتی او را دیدند، پسرش با خال سیاهی که در پشت عزیر بود، او را شناخت.

و گفته شده که عزیر در عراق با بنیاسرائیل بود. پس به بیتالمقدس برگشت و تورات را برای بنیاسرائیل تجدید کرد؛ زیرا آنها به بیتالمقدس بازگشتند؛ درحالیکه تورات همراه آنان نبود؛ زیرا از آنان گرفته شده و سوزانده و معدوم شده بود. عزیر با اسیران بود. پس وقتی عزیر با بنیاسرائیل به بیتالمقدس برگشت، شب و روز گریه میکرد و از مردم جدا شده بود. پس در وقتی که اندوهناک بود، مردی بهسوی او آمد؛ درحالیکه او نشسته بود. گفت: ای عزیر، چه چیز باعث گریه تو شده است؟ او در پاسخ گفت: زیرا کتاب خدا و عهد و پیمان او در دست ما بود و معدوم شد. او گفت: آیا میخواهی خداوند آن را به شما برگرداند؟ عزیر گفت: بله. آن مرد گفت: برگرد و روزه بگیر و خود را پاکیزه کن و فردا همینجا وعدهگاه ما باشد. عزیر همین کار را کرد و فردا به همان مکان آمد و منتظر او شد. آن مرد هم با ظرف آبی به آنجا آمد و او فرشتهای بود که خداوند، او را به صورت مردی مبعوث کرده بود. پس از آن، آب را به عزیر نوشاند. پس تورات در سینه او مجسّم شد. پس عزیر بهسوی بنیاسرائیل برگشت و تورات را میان آنان گذاشت و آنان حلال و حرام و حدود و ویژگیهای تورات را میشناختند. بنابراین، آنان محبت شدید او را در دل گرفتند؛ بهطوریکه هیچ چیز را همانند او دوست نداشتند و او کار آنان را اصلاح کرد و عزیر میان آنان ماند تا اینکه خداوند او را قبض روح کرد و حوادثی پیش آمد تا اینکه بعضی از آنان گفتند: عزیر، فرزند خداست... (همان، ص۲۷۰).

شهابالدین نویری بعد از ذکر آیه {أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ} در نهایة الارب چنین میگوید:

ابواسحاق ثعلبی، که خدایش رحمت کند، میگوید درباره اینکه آن شخص که بوده، اختلاف کردهاند. عکرمه، قتاده، ربیع بن انس، ضحاک، سدی، ناجیة بن کعب و سلیمان بن بریده و سَلم خوّاص، گفتهاند: آن شخص، عزیر بن شرخیا بوده است.

وهب بن منبّه و عبدالله بن عبید بن عمیر میگویند آن شخص، ارمیا پسر حلفیا (یعنی خضر7) بوده است که از اعقاب هارون7 است.

او گوید همچنین در مورد دهکدهای که آن مرد از آن عبور کرده، اختلاف است. وهب و عکرمه و قتاده و ربیع، میگویند بیتالمقدس است. ضحاک میگوید که از سرزمین مقدس بوده است. ابن زید میگوید سرزمینی است که خداوند، آن چندهزار تن را که از مرگ (از بیم وبا یا طاعون) گریخته بودند، آنجا هلاک فرمود. کلبی میگوید جایی به نام سابرآباذ است و سدی میگوید جایی به نام سلم آباذ بوده است و (گروهی) هم گفتهاند دیر هزقل بوده است. برخی هم گفتهاند دهکده انگور است که در دو فرسخی بیتالمقدس قرار دارد.

کسی که میگوید آن شخص، ارمیا (خضر) و آن شهر، بیتالمقدس بوده است، محمد بن اسحاق بن یسار است که از وهب بن منبه نقل میکند که میگفته است: چون قربانگاه بیتالمقدس آتش گرفت و هفت در از درهای بیتالمقدس فرو شد و خضر رفت و با جانوران وحشی بود و بختالنصّر و سپاهیانش آمدند و بیتالمقدس را خراب کردند، که این داستان را قبلاً نقل کردیم. چون بختالنصّر از بیتالمقدس بازگشت، ارمیا (خضر) درحالیکه سوار بر خری بود و کوزهای شیره با خود داشت و سبدی انجیر، از کنار بیتالمقدس گذشت. همینکه کنار آن ایستاد، ویرانی آن را دید و گفت: «خداوند چگونه این دهکده را پس از مرگش زنده میکند»؟ خر خود را با ریسمانی بست و خداوند، خواب را بر او چیره ساخت و همینکه خواباند و میرانید، شیره انگور و انجیر او هم همچنان کنارش بود. خداوند جسد او را از دیدهها پنهان داشت و با آنکه هنگام چاشت بود، هیچکس او را ندید. خداوند متعال، پرندگان شکاری و درندگان را هم از او بازداشت. چون هفتاد سال از خواب او گذشت، خداوند فرشتهای را نزد یکی از پادشاهان بزرگ ایران، که نامش بوسک بود، فرستاد. فرشته به او گفت: خداوند به تو فرمان میدهد همراه قوم خود، سوی بیتالمقدس بروی و آن را بهتر از آنگونهکه بوده است، بسازی. پادشاه هزار سرهنگ را برگزید که همراه هریک، سیصد هزار کارگر بودند و آنان شروع به آبادکردن بیتالمقدس کردند. خداوند متعال، یهودیانی را که در بابل بودند، نجات داد و هیچکس از ایشان در بابل نمرد و همهشان به بیتالمقدس برگشتند. سی سال آن را آباد میساختند تا آنکه بهتر از گذشته شد و این موضوع، پس از هفتاد سال ویرانی بیتالمقدس بود. چون یکصد سال گذشت، خداوند نخست دو چشم ارمیا را زنده کرد؛ درحالیکه دیگر اندامش مرده بود. سپس دیگر اندامهایش را هم زنده کرد و او به اطراف مینگریست. خر خود را دید که از آن فقط استخوانهای سپیدی که میدرخشید، پراکنده باقی مانده است. سروشی از آسمان شنید که میگوید: ای استخوانهای پوسیده، خداوندتان فرمان میدهد جمع شوید. آن استخوانها جمع، و به یکدیگر پیوسته شدند. سپس بانگی شنید که خداوند فرمان میدهد گوشت و پوست بر این استخوانها بروید و چنان شد. پس از آن، بانگی به گوش رسید که خداوندت فرمان میدهد زنده شوی. آن خر برخاست و شروع به بانگ برآوردن کرد. پس از آن، خداوند متعال به خضر (ارمیا) عمر جاودانه بخشید و او در فلاتها و صحراها دیده میشود و این است معنای آنکه خداوند میفرماید: «صدسال او را میراند و سپس او را برانگیخت». آنگاه به او گفته شد: «چه اندازه درنگ کردی»؟ گفت: «روزی یا قسمتی از روزی» و چنان بود که خداوند او را در آغاز روز و به هنگام برآمدن آفتاب میرانید و پس از صد سال، او را در ساعات آخر روز، پیش از غروب، زنده فرمود و او پس از اینکه زنده شد، نخست پنداشت خورشید غروب کرده است که گفت یک روز درنگ کردهام و چون متوجه شد هنوز از آفتاب باقی است، گفت قسمتی از روز را درنگ کردهام. به او گفته شد: نه چنین است؛ بلکه یکصد سال است که درنگ کردهای. اکنون به خوراکی خود و آشامیدنی خویش یعنی انجیر و شیره بنگر که رنگ و بو و مزه آن دگرگون نشده است و به خر خود بنگر و هرآینه تو را برای مردم نشانه و آیتی قرار میدهیم و به استخوانها بنگر که چگونه گرد آوردیم و سپس بر آن گوشت پوشاندیم و همینکه برای او روشن شد، گفت میدانم که خداوند بر هر کاری تواناست.

وهب میگوید: در بهشت، هیچ سگ و خری نیست، جز سگ اصحاب کهف و خر ارمیا که خداوندش، صد سال او را میراند و سپس او را برانگیخت. این گفتار کسانی است که میگویند آن شخص، ارمیا (خضر) بوده است. اما کسانی که میگویند آن شخص، عزیر بوده است، چنین میگویند که چون بختالنصّر، بیتالمقدس را ویران کرد، چهل هزار تن از قاریان تورات و دانشمندان را کشت. از خاندان عزیر، پدر و پدربزرگش را کشت. عزیر در آن هنگام، نوجوانی بود که تورات را خوانده و در کسب علم پیشرفته بود. بختالنصّر او را با بنیاسرائیل به بابل آورد و عزیر از اعقاب هارون7 بود.

او گوید چون عزیر از بابل بیرون آمد، با خر خود کوچ کرد. چون کنار شهر دیر هزقل رسید، که بر کناره دجله قرار داشت، وارد آن شد. هیچکس را در آن ندید و همه درختان پُرمیوه بود. از میوه درختان خورد و شیره انگور بگرفت و مقداری از آن بیاشامید. بقیه میوه را در سبد، و بقیه افشرده انگور را در شیشهای (مَشکی) ریخت و چون ویرانی آن دهکده و مرگ و نابودی مردمش را دید، گفت: «خداوند چه زمانی آن را پس از مرگش زنده مینماید» و بقیه داستان را همچون داستان خضر نقل میکند. گروهی در تفسیر این گفتار الهی که میفرماید: «به خر خودت بنگر»، گفتهاند خداوند، خر او را نمیرانید و خداوند، نخست دو چشم و سر عزیر را زنده کرد و دیگر اندامهایش مرده بود و به او فرمود: به خرت بنگر. او به خر خود نگریست که همچنان برپا ایستاده است؛ همچون روزی که زنده بود و او را بسته بود و حالآنکه یکصد سال چیزی نخورده و نیاشامیده بود. ریسمان را هم همچنان بر گردن آن جانور، نو و تازه دید. این، سخن ضحاک و قتاده است؛ ولی دیگران گویند مقصود، استخوانهای خر اوست. همانگونهکه در روایت قبلی درباره خضر گفته شد، گفتار الهی که میفرماید تو را آیت و نشانهای برای مردم قرار میدهم، مقصود این است که دلیل و نشانهای بر برانگیخته شدن پس از مرگ است. ضحاک میگوید چون او به شهر خود برگشت، فرزندان و فرزندزادگانش پیرمرد و پیرزن شده بودند و حال آنکه هنوز موهای سر و ریش او سیاه بود.

از ابن عباس2 روایت شده است که خداوند متعال، عزیر را پس از یکصد سال مبعوث و زنده فرمود. او سوار بر خرش شد و به محله خود آمد. نه مردم او را میشناختند و نه او مردم را میشناخت. خانهها را هم نمیشناخت. از روی گمان میرفت تا به خانه خود رسید. ناگاه با پیرزنی فرتوت و کور، که ۱۲۰ سال از عمرش گذشته بود، روبهرو شد که خدمتکار خانواده عزیر بود و وقتی عزیر رفته بود، آن زن بیست سال داشت و کاملاً او را میشناخت؛ ولی در آن هنگام فرتوت و زمینگیر شده بود. عزیر به او گفت: ای زن آیا اینجا خانه عزیر است؟ گفت: آری، همین جاست. سپس گریست و گفت: سالهاست که ندیدهام کسی نامی از عزیر ببرد و او را فراموش کردهاند. گفت: من عزیرم. زن گفت: سبحان الله! صد سال است که او را از دست دادهایم. گفت: من عزیرم؛ خداوند صد سال مرا در زمره مردگان قرار داد. سپس مرا زنده فرمود. آن زن گفت: عزیر، مردی مستجابالدعوه بود که برای بیماران و گرفتاران دعا میکرد و آنها بهبود و عافیت مییافتند. اکنون از خداوند مسئلت کن تا چشم مرا به من برگرداند تا تو را ببینم و اگر به راستی عزیری، بشناسمت. عزیر از خداوند مسئلت کرد و خدا دعایش را برآورد. با دست خود بر چشم و چهره آن زن کشید و او سلامت یافت. آنگاه دست آن زن را گرفت و گفت به فرمان خداوند متعال از جای برخیز. خداوند پاهای آن زن را سلامت بخشید و چنان سالم از جا برخاست که گویی از بند رسته است و به او نگریست و گفت: گواهی میدهم تو عزیری. آن زن به محلههای بنیاسرائیل رفت و آنان در انجمن خانههای خود بودند. از آنها پسر عزیر بود که مردی ۱۱۸ ساله بود و فرزندان او پیرمرد شده بودند. زن بانگ برداشت که این عزیر است که پیش شما آمده. سخن او را باور نکردند. گفت: من هم فلان خدمتکار و کنیز شمایم که عزیر برای من دعا کرد و خداوند، چشم مرا به من برگرداند و پاهایم را بهبود بخشید و عزیر، تصور میکند که خداوند صد سال جان او را گرفته و باز زندهاش فرموده است. مردم برخاستند و پیش عزیر آمدند. پسرش گفت پدرم خال سیاه بهشکل هلال میان دو شانهاش داشت و چون جامه از دوش خود کنار زد، دیدند که عزیر است (شهابالدین احمد نویری، ۱۳۶۴ش، ج۹، ص۱۵۸).

۳. مسعودی در اثبات الوصیة چنین میگوید:

در چهل و هفتمین سال حکومت بختالنصّر در بیتالمقدس، خداوند متعال حضرت عزیر را مبعوث کرد و گروهی از مؤمنان، از ترس کشتهشدن از بیتالمقدس بیرون آمدند و در جوار عزیر فرود آمدند. پس وقتی عزیر آنان را دید و از ایمان آنان شنید، آنان را از افراد خاصّ خود قرار داد. سپس یک روز یا کمتر، از میان آنان غایب شد و سپس بهسوی آنان برگشت و دید همه آنان غش کرده و مردهاند و فرارشان نتوانسته است آنان را از مرگ نجات دهد. حضرت عزیر گفت: خداوند چگونه اینها را بعد از مرگشان زنده میکند. اینجا بود که خداوند او را هم میراند و به آنان ملحق کرد. پس صد سال میان آنان درنگ کرد. سپس خداوند پیش از آنان، او را زنده کرد و آنان را هم در حضور او زنده نمود. پس حضرت عزیر، به استخوانها و مفاصل نگاه میکرد که چگونه جمع، و به هم افزوده میشوند و هر مفصلی، به صاحب اصلیاش اضافه و سپس با گوشت پوشانده میشد. پس اینجا بود که عزیر گفت: دانستم که خداوند بر هر چیزی تواناست (المسعودی، ۱۴۱۷ق، ص۸۷).

محل دفن عزیر۷

متأسفانه، درباره محل دفن عزیر در کتابهای تاریخی و حدیثی چیزی نیامده است و فقط در پایاننامهای، که به تازگی ملاحظه شد، چنین آمده است:

«در متون اسلامی و کتاب مقدس، هیچ اشارهای به مدفن حضرت عزیر7 نشده؛ اما دو مقبره در عراق و سوریه به آن حضرت منسوب است که در ادامه به آنها اشاره میشود:

۱. مزار منسوب به حضرت عزیر7 در عراق، از شهرت بیشتری برخوردار است. این بقعه در روستای «العزیر» در شصت کیلومتری شمال غربی بصره، بر سر راه بصره به عماره، در حاشیه رود دجله قرار گرفته است. ابن زکریا قزوینی در قرن پنجم قمری (یازده میلادی) درباره این منطقه نوشته است:

میان منطقهای است با روستاها و نخلستانهای بسیار بین بصره و واسط و اهالی آن، شیعه هستند و قبر عزیر پیامبر، در آنجا مشهور و پُررونق است و یهودیان به خدمت در آن مشغولاند و موقوفاتی برای آن هست و نذورات خود را به آنجا میبرند (قزوینی، ص۲۶۴).

رابی بنیامین تودولایی در سفرنامهاش به سال ۵۶۸ قمری (۱۱۷۳م.) درباره این زیارتگاه چنین نوشته است:

از بصره به شهر سامره با شطالعرب در مزار ایران میرسیم... معلم مذهبی ـ عزرا ـ در اینجا دفن شده. چون وقتی از اورشلیم نزد اردشیرشاه بازگشت، در همان جا فوت کرد. در مقابل قبر او، کنیسه بزرگی قرار دارد و در سوی دیگر، عربها مسجدی ساختهاند که در آن به عبادت میپردازند. عربها برای عزرا احترام زیادی قائلاند (رابی بنیامین تودولایی، ص۱۱۸).

در صفحه ۲۷ از کتاب اماکن مقدسه عراق، به اختصار آمده است:

صومعه عزیر7، کنار نهر دجله، و معروف است که عزیر کاتب، آنجا مدفون است. جغرافینگاران عرب در قرن هفتم اسلامی(۱۳م.)، آوردهاند در آن نقطه، دعا به اجابت مقرون است و به آن سبب، در آن زمانْ مشهور آفاق بوده. مقام عزیر7 چند مرتبه خراب شده و بنا گردیده است و آنچه امروز دیده میشود، از آثار تازه است (بلاغی، ج۱، ص۴۸۷).

۲. برخی یهودیان معتقدند که مزار حضرت عزیر7 در روستای «تاکف»، از توابع شهر حلب در شمال سوریه، است. در سفر یوحاسین، نوشته یاکوب سیکلی آمده:

من به حلب رفتم. از حلب تا محل مقبره عزرای کاتب، به اندازه دو روز پیاده راه است. عزرا توراتش را در اینجا نگاشت و هنوز شمعدانهای بزرگی که عزرا برای نوشتن از آن استفاده میکرد، در اینجا باقی است. این روستا تاکف نام دارد و در اینجا کنیسهای وجود دارد. قابل توجه است که ناصرخسرو قبادیانی نیز در سفرنامهاش آورده است که مزار حضرت عزیر7 را در نزدیکی شهر عکا در شمال غربی فلسطین زیارت کرده است: (در نزدیکی عکا) به دهی رسیدیم که آن را اعبلین میگفتند و قبر هود7 آنجا بود. زیارت آن را دریافتیم. اندر حظیرة او درخت خرتوت (خرنوب) بود و قبر عزیر النبی7 در آنجا بود. زیارت کردم.

همچنین گفته میشود که مزار حضرت عزیر7، بر سر راه بیتالمقدس به دمشق قرار گرفته است.

۳. در شصت کیلومتری شهرستان شاهرود بهطرف خراسان، دو روستا وجود دارد: یکی به نام اسرائیل و دیگری به نام ارمیان (از توابع میامی) که گفته میشود در آن، قبر حضرت ارمیا (عزیر) قرار دارد» (صادقزاده، ص۱۸ به بعد، با اندکی ویرایش).

مقبره حضرت عزیر

قدیمیترین تصویری که از این عمارت وجود دارد، عکسی سیاه و سفید متعلق به سال ۱۲۸۹ شمسی (۱۹۱۰م.) است و گنبد قبلی حرم را با گلویی بلند نشان میدهد.

در نقاشی رنگ و روغن، متعلق به سال ۱۲۹۶ شمسی (۱۹۱۷م.) نیز دورنمایی زیبا از این بقعه و نخلهای اطرافش در کنار رود دجله به تصویر کشیده شده است. این بقعه، پیشتر دارای گنبدی خشتی و بدون تزئینات معماری بود. در دهۀ دوم قرن سیزده شمسی (۲۰م.) گنبد قبلی تخریب، و گنبد جدیدی به جای آن بنا شد. در سالهای اخیر، گنبد حرم حضرت عزیر۷ به کاشیهای آبیرنگ پوشانده، و قسمتهایی از آن تعمیر گردید. زیر گنبد مطهر، صندوقی به ارتفاع ۵/۱ متر وجود دارد که با پارچههای سبزرنگ پوشانده شده و زیارتنامهای نیز روی صندوق نهادهاند. داخل روضه مبارکه، که گچاندود است و گچبریهای سادهای در آن به چشم میخورد، بقعه حضرت عزیر۷ از خشت پخته ساخته شده و اطراف آن را نخلستانی احاطه کرده است (رامیننژاد، ۱۳۸۷، ص۱۸۸).

نتیجهگیری

حضرت عزیر، پیامبری است که نامش در قرآن آمده: یک بار در آیه سیام از سورۀ توبه، به صراحت و بار دیگر در آیه ۲۵۹ از سورۀ بقره با تعبیر (کَالَّذِی)، که طبق تصریح بعضی احادیث و بعضی تواریخ، منظور همان عزیر است. ازاینرو، در مقاله پیشرو ابتدا شخصیت این بزرگوار در آیات قرآن و تفاسیر بررسی شد و سپس در احادیث متعددی که درباره آن پیامبر در کتب حدیثی آمده است، مورد کنکاش قرار گرفت که احادیث مربوط او به سه دسته تقسیم شدهاند:

دسته اول، احادیثی است که در آنها تصریح شده که آن حضرت، از پیامبران است که در زمان حکومت بختالنصّر و پس از شهادت حضرت یحیی بن زکریا به رسالت مبعوث شد.

دسته دوم، روایاتی است که میگویند حضرت عزیر، کسی است که خداوند در سوره بقره فرمود که مردی بر قریهای عبور کرد که دیوارهای آن فرو ریخته بود. او با خود گفت: خداوند چگونه این ویرانهها را پس از مرگ زنده میکند؟ خداوند برای اینکه پاسخ این سؤال را برای او روشن کند، او را صد سال میراند و او و الاغش را دوباره زنده کرد.

دسته سوم، روایاتی است که در آنها پسر خدا بودن عزیر، که یهودیان آن را مطرح کردهاند، بهشدت و با استدلال ردّ شده است و بیان شده است که علت این فرزندخواندگی، این بود که او تورات ازبینرفته و سوختهشده را دوباره احیا کرده بود.

در بخش بعدی، عزیر در تاریخ مطرح شد که در تاریخ، مسئلة احیا کردن تورات و صدسال مردن و زنده شدن او، با تفصیل بیشتری آمده است.

در آخر، محل دفن او مطرح شد که درباره آن اختلاف هست و بنا بر مشهور، قبر او در عراق، و طبق بعضی نقلها در سوریه، و طبق بعضی گفتهها هم در ایران است.

  1. قرآن کریم.

    1. ابن اثیر، علی بن محمد (۱۴۰۲ق). الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
    2. جوادی آملی، عبدالله (۱۳۸۶). تفسیر تسنیم، قم، مرکز نشر اسراء.
    3. حسن بن علی8 امام یازدهم، التفسیر المنسوب الی الإمام ابی محمد الحسن بن علی العسکری (۱۴۳۳ق). قم، مؤسسة الإمام المهدی[ .
    4. رامیننژاد، (۱۳۸۷ش). مزار پیامبران، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ اول.
    5. شیخ صدوق، محمد بن علی (۱۴۰۴ق). عیون اخبار الرضا، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
    6. ______ (۱۴۱۶ق). کمالالدین و تمام النعمة، قم، مؤسسه النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین.
    7. صادقزاده، محمد (بیتا). بررسی تطبیقی دیدگاه قرآن، روایات و عهدین در مورد حضرت عزیر7، پایاننامه، نرمافزار دفتر تبلیغات اسلامی.
    8. طباطبائی، سیدمحمدحسین (۱۳۹۰ق). المیزان فی تفسیر القرآن، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم.
    9. طبرسی، فضل بن حسن (۱۳۸۴ش). مجمع البیان فی تفسیر القرآن، قم، انتشارات اسوه.
    10. طریحی، فخرالدین بن محمد، (۱۳۶۷ش). مجمع البحرین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم.
    11. عیاشی، محمد بن مسعود (۱۴۱۱ق). تفسیر العیاشی، بیروت، مؤسسة اعلمی، چاپ اوّل.
    12. فتال نیشابوری، محمد بن احمد (۱۳۷۵). روضة الواعظین، قم، الشریف الرضی.
    13. قطبالدین راوندی، سعید بن هبة الله (۱۴۰۷ق). الدعوات، قم، مدرسة الامام المهدی[ .
    14. ______ (۱۴۱۱ق). الخرائج والجرائح، بیروت، مؤسسة النور.
    15. قمی، علی بن ابراهیم (۱۴۲۶ق). تفسیر القمی، قم، دارالحجة، چاپ اول.
    16. متقی هندی، علی بن حسامالدین (۱۴۰۹ق). کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.
    17. مسعودی، علی بن حسین (۱۴۱۷ق). اثبات الوصیة، قم، مؤسسه انصاریان.
    18. مکارم شیرازی، ناصر (۱۳۸۸). تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
    19. نویری، احمد (۱۳۶۴ش). نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ اوّل.
    20. هاشمی رفسنجانی، اکبر (۱۳۹۵ش). فرهنگ قرآن، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم.
    21. ______ (۱۳۹۷ش). فرهنگ قرآن، بوستان کتاب، قم، چاپ سوم.