حذیفة بن یمان

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسنده

چکیده

حذیفه از اصحاب سرّ پیامبر اکرم و امیرمؤمنان علی بود که در زمان حیات حضرت، منافقان را به اسم می‌شناخت و پیامبر او را از افشای آن اسامی بر حذر داشت. نوشتار پیشرو شرحی از زندگانی اوست. حذیفه بعد از رحلت پیامبر به خلافت امیرالمؤمنین بعد از پیامبر پابرجا بود و لحظه‌ای در این اعتقاد، درنگ نکرد و سست نشد. او به مقامی رسید که توانست حضرت روح الامین جبرئیل را در قامت انسانی ببیند که به علی بن ابی طالب به عنوان امیرالمؤمنین خطاب و سلام می‌کند و از سوی پیامبر اجازه یافت که آن را برای مردم روایت کند.
پیامبر او را از خبر غیبی جنگ جمل آگاه نمود و نیز «حبّه عرنی» روایت می‌کند که حذیفه پیش از قتل خلیفه سوم، ما را از وقوع چنین رخدادی مطلع نمود. او از راویان جدی جنگ خندق و دلیری‌های امیر مؤمنان در رویاروی با عمروبن عبدود، نیز بوده است.
 

کلیدواژه‌ها


زندگی پر برکت حذیفة بن یمان، دربردارنده درسهایی برای حیات امروز ماست. ایستادگی این صحابی بزرگ در راه حقّ و پیروی از رهبری در این مسیر دشوار و دفاع همهجانبه از دین از ویژگیهای برجسته اوست. همین ویژگیها بود که از او شخصیّتی محبوب در چشم پیامبر۹ و اهل بیت: ایجاد کرد و به نوعی صاحب سرّ ایشان شد. حقمداری و ولایتمداری در تمام ابعاد زندگی او به چشم میخورد؛ چه آن زمانی که والی مدائن شد و چه آن وقتی که واقعه مهمّ غدیر را روایت میکرد و یا از فضائل مولی الموحّدین۷ سخن میگفت.

زندگینامه حذیفه

نام اصلی او حذیفة بن حِسل یا حُسَیل و از قبیله عَبس است؛ پدرش حسیل بن جابر بن عمرو بن ربیعة بن جروة بن حارث بن مازن بن قطیعة بن عبس بن بغیض بن ریث بن غطفان است. کنیهاش «ابوعبدالله» و لقبش «عَبسی» است. مادرش رباب دختر کعب از خاندان اشهل بود و غیر از حذیفه، سه پسر دیگر به نام سعد و صفوان و مُذلج و سه دختر به نام لیلی و سلمه و فاطمه داشت. (ابن سعد، ۱۳۷۴ش، ج۶، ص۲۱۵؛ ج۷، ص۳۱۸؛ ج۸، ص۳۴۲)

یَمان لقب حسیل بن جابر است؛ چنانچه ابن کلبی میگوید: یمان لقب جروة بن حارث است (ابن سعد، بیتا، ج۷، ص۳۱۷) و به این خاطر به او یمان میگفتند که به مدینه رفت و با طایفه بنی عبدالأشهل که از انصار بودند، هم پیمان شد و قبیلهاش او را یمان نامیدند؛ (ابن اثیر،۱۴۱۴ق، ج۳، ص۴۱۷) زیرا با یمنیها همپیمان شده بود. (ابن اثیر، ۱۴۰۹م، ج۱، ص۳۹۲) امیرمؤمنان علی بن ابیطالب۷ و ابوعبیده و خلیفه دوم و قیس بن أبی جزم و أبووائل و زید بن وهب و دیگران روایت کردهاند که حذیفه از پیامبر۹ نظرخواهی کرد که برود یا بماند؟ پیامبر۹ او را در انتخاب هجرت و نصرت مخیّر نمود و او نصرت و همراهی با پیامبر۹ را برگزید. (ابن عبدالبر، ۱۹۹۲م، ج۱، ص۳۳۶) همراه پیامبر۹ در جنگ اُحد شرکت کرد و پدرش در همان جنگ کشته شد.

او صاحب اسرار رسول خدا۹ بود و تنها کسی بود که پیامبر۹ نام منافقان را به او گفته بود. (ذهبی، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۴۹۳) روزی خلیفه دوم از او سؤال کرد که آیا در میان کارگزاران من کسی از منافقان هست؟ حذیفه پاسخ داد: بله! خلیفه پرسید: آن شخص کیست؟ پاسخ داد: نمیگویم. هرگاه شخصی از دنیا میرفت خلیفه دوم، به دنبال حذیفه می فرستاد، اگر حذیفه به نماز آن شخص حاضر میشد، خلیفه بر او نماز میّت میخواند و اگر حذیفه نمیآمد، خلیفه هم به نماز او حاضر نمیشد. (ابن اثیر، ۱۴۰۹، ج۱، ص۴۶۸)

حذیفه در جنگی در نهاوند شرکت کرد؛ وقتی نعمان بن مقرن فرمانده سپاه کشته شد، پرچم را به دست گرفت و به سمت فرماندهی رسید و فتح همدان و ری و دینور به دست او انجام شد. (بلاذری، ۱۳۳۷ش، ص۴۲۷) او در نصیبین سکنی گزید و در همان جا ازدواج کرد. همیشه از پیامبر اکرم۹ کارهای زشت را میپرسید تا ترک کند. پیامبر در شب جنگ احزاب او را با یک گروه اطلاعاتی فرستاد تا از سپاه کفّار خبر بیاورند. حذیفه در جنگ بدر شرکت نکرد؛ زیرا مشرکان از او پیمان گرفته بودند که با آنها جنگ نکند. از پیامبر۹ کسب تکلیف کرد که بجنگد یا نه؟ حضرت فرمود: «مرگ بر مشرکان و کفّار. ما از خدا کمک پیروزی بر آنها را میخواهیم.» (ابن اثیر، ۱۴۰۹م، ج۱، ص۳۹۱؛ ابن سعد، ۱۳۷۴ش، ج۷، ص۳۱۷ )

روزی شخصی از حذیفه پرسید بدترین فتنه کدام است؟ پاسخ داد: اینکه در معرض کار خیر و شر قرار بگیری و ندانی که کدام را مرتکب شوی. (ابن اثیر، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۴۶۸، ش۱۱۱۳)

روزی خلیفه دوم به اطرافیانش گفت: هر یک آرزویی کنید! هر کدام چیزی گفتند، یکی گفت: آرزو میکنم که خانهام از جواهر پر شود تا آنها را در راه خدا انفاق کنم. خلیفه گفت: ولی من آرزو میکنم اشخاصی مثل حذیفه در کنارم باشند و از وجودشان در راه خدا بهرهمند شوم. سپس اموالی را برای حذیفه فرستاد تا شخصیت او را به همگان نشان دهد. همه دیدند که او آن اموال را میان مستمندان تقسیم کرد. خلیفه به شاهدان گفت: من به شما نگفتم که حذیفه چنین است؟

لیث بن ابوسلیم میگوید: حذیفه که به مرگ نزدیک شد، بسیار گریه میکرد. وقتی از
او پرسیدند که چه شده؟ پاسخ داد: گریه من برای جداشدن از دنیا نیست، چون مرگ
دوست داشتنیترین چیز نزد من است. گریه من برای ورود به آخرت است که نمیدانم همراه با رضایت صاحبخانه است یا خشم او؟ لحظه احتضار گفت: این آخرین لحظات زندگی من در دنیاست، خدایا تو میدانی که چقدر دوستت دارم. پس ملاقاتمان را مبارک بگردان. این را گفت و روح پاکش به ملکوت پرواز کرد. او در سال ۳۶ق از دنیا رفت. (همان، ۱۴۰۹، ج۱، ص۴۶۹)

فرمانداری مدائن

وقتی از طرف خلیفه دوم والی مدائن شد، با نامهای به خط خلیفه راهی این شهر شد. به مدائن که رسید مورد استقبال خوانین آن منطقه قرار گرفت و آنها سر به تسلیم او نهادند. حذیفه گفت: کمی غذا برای من و مقداری علوفه برای مرکبم میخواهم و تا زمانی که بر این منطقه ولایت داریم چیزی بیش از این از شما نمیخواهم. (همان)

شیخ طوسی مینویسد: «حذیفه تنها چهل روز پس از بیعت با امیر مؤمنان۷ زنده بود. او ساکن کوفه بود، ولی در مدائن رحلت کرد.» (طوسی، بیتا، ش۱۷۸) طوسی او را از اصحاب پیامبر اکرم۹ و یکی از چهار رکن یاوران امام علی۷ میشمرد. (همان، ش۵۱۱)

روایات مدح

۱. ابن مسعود میگوید: نیمه شبی حذیفه از دخترش زمان را پرسید و سپس رو به آسمان کرد و گفت: شکر خدایی را که تاکنون مرا زنده نگه داشته، ولی دوستی هیچ ظالمی را نسبت به مظلومی نپذیرفتهام. این جمله وقتی به زید بن عبدالرحمان رسید گفت: دروغ میگوید او با عثمان دوستی داشته، برخی به زید گفتند: اشتباه نکن. عثمان بود که دوستی او را انتخاب کرده بود و این دوستی یکطرفه بود. (همان، ص۳۶، ح۷۲)

۲. امیر مؤمنان۷ میفرماید: به واسطه هفت نفر است که مردم روزی میخورند و دین اسلام نصرت میشود و باران میبارد، یکی از آنها حذیفه است. (همان، ص۶، ح۱۳)

۳. روزی از فضل بن شاذان درباره حذیفه و ابن مسعود پرسیدند. او پاسخ داد که حذیفه مثل ابن مسعود نبود. او رکن و ستون خیمه اسلام بود، ولی ابن مسعود با خلفا مراوده و به آنها تمایل داشت. (همان، ص۳۸، ح۷۸)

۴. عمران بن حصین میگوید: رسول خدا۹ به اولی و دومی فرمود که به علی بن ابیطالب۷ به عنوان امیر مؤمنان سلام دهید. آنها پرسیدند: این دستور از طرف خداست یا شما؟ حضرت فرمود: از طرف خدا و پیامبرش. ولی وقتی به حذیفه چنین دستوری داد، بیدرنگ اطاعت کرد. (همان، ص۹۴، ح۱۴۸)

۵. حذیفه به صفوان و سعید سفارش کرد که از امیر مؤمنان۷ جدا نشوند. آنها نیز در جنگ صفین روبروی چشم پدر به شهادت رسیدند. (سید بحرالعلوم، بیتا، ج۲، ص۱۶۲)

۶. ربیعه سعدی میگوید: نزد حذیفه رفتم و از او خواستم حدیثی از رسول خدا۹ بخواند که خود دیده باشد پیامبر۹ به آن عمل میکند. حذیفه گفت: ملازم قرآن باش. گفتم: من قرآن زیاد میخوانم. خدایا شاهد باش از حذیفه حدیثی خواستم و او کتمان کرد. حذیفه گفت: کمی صبر کن. قرآن آیاتش بهشتی و جهنّمی است، آیات بهشتی آن اهل بیت پیامبر۹ و آیات جهنمیاش دشمنان او هستند. (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۲۲، ص۱۰۴؛ مفید، ۱۳۸۰ش، ص۳۳۲، مجلس۳۹؛ طوسی، بیتا، ص۱۱۲، مجلس۴)

۷. خالد بن خالد شکری میگوید: روزی به مسجد کوفه رفتم و به مجلس موعظه حذیفه وارد شدم. شنیدم که میگفت: مردم از رسول خدا۹ کارهای خوب را میپرسیدند و من کارهای شر و خلاف را. وقتی دید که مردم تعجب کردهاند ادامه داد: اسلام آمد تا جاهلیت را کنار بزند و بدیها را از ببین ببرد. من کارهای بد را میپرسیدم تا از آن دوری کنم. (مجلسی، ج۲۲، ص۱۰۵، ح۶۵)

۸. زید بن صوحان روایت میکند که حذیفه برای مردم بصره سخنرانی میکرد و آنها را از فتنهای خبر میداد که تعدادی از مردم را به ارتداد میکشاند. او میگفت: مردم مراقب خودتان در این فتنه باشید. از او پرسیدند راه نجات چیست؟ پاسخ داد: ببینید علی بن ابیطالب۷ کجاست، همان جا باشید. از رسول خدا۹ شنیدم که فرمود: علی بن ابیطالب۷ امام نیکان و کشنده فاجران است. هر کسی به او کمک کند خدا کمکش میکند و هر کسی او را تنها گذارد خدا عقوبتش میکند و این سنّت تا روز قیامت ادامه دارد. (همان، ص۱۰۹، ح۷۳؛ طوسی، بیتا، ص۴۸۲، مجلس۱۷)

۹. صلة بن زفر میگوید: در آخرین لحظات حیات حذیفه به او گفتم: فتنهای در امت واقع خواهد شد. چه دستوری میدهی؟ حذیفه پاسخ داد: ملازم علی بن ابیطالب۷ باش. او همیشه با حقّ و حقّ همیشه با اوست. (همان)

۱۰. علی بن علقمه میگوید: حذیفه در آخرین ساعات عمرش مردم را به پیروی از علی بن ابیطالب۷ دعوت میکرد و میگفت: هر کسی میخواهد به امیر مؤمنان واقعی و حقیقی نگاه کند، به علی بن ابیطالب۷ نگاه کند. او را حمایت و از او پیروی کنید و یاریاش نمایید. (همان)

۱۱. ابوراشد میگوید: وقتی حذیفه را با وجود بیماری، برای بیعت با علی بن ابیطالب۷ آوردند به هنگام بیعت گفت: این یک بیعت با کسی است که حقّا امیر مؤمنان است. (همان)

۱۲. ربیعه سعدی میگوید: وقتی بعد از کشتهشدن عثمان، علی بن ابیطالب۷ به خلافت رسید، در نامهای به حذیفه او را از وقایع مطّلع نمودند. نامه حضرت که به وی رسید، روی زمین نشست و سه مرتبه گفت: به خدا قسم که امیر مؤمنان واقعی بر شما ولایت پیدا کرد. در میان جمع، جوانی بود که شمشیر به کمر بسته بود، جلو آمد و اجازه سخن گرفت و گفت: آیا علی بن ابیطالب امروز امیر مؤمنان شد یا از ابتدا امیر مؤمنان بود؟ حذیفه پاسخ داد: به خدا قسم از ابتدا امیر مؤمنان بود. (همان، ج۳۷، ص۳۲۵، ح۶۰؛ سید بن طاووس، ۱۳۷۴ش، ص۳۸۶)

خبر غیبی از جنگ جمل

حبّه عرنی میگوید: از حذیفه یک سال پیش از کشتهشدن عثمان شنیدم که میگفت: گویا میبینم که همراه مادرتان حمیرا (عایشه) در حالی که روی شتر سوار است و شما به دست و پا و دم آن شتر آویختهاید و به آن تبرک میجویید، در حالی که دو طایفه ازد و بنوضبّه در اطرافش هستند و به او کمک میکنند. حبّه عرنی میگوید: گذشت تا اینکه جنگ جمل روی داد و هر آنچه حذیفه خبر داده بود، واقع شد. حتی یادم هست وقتی حذیفه نام بنوضبّه را آورد، آنها را نفرین کرد و گفت: خدا پاهایشان را قطع کند. در صحنه جنگ جمل دیدم که بیشتر طائفه بنیضبّه پاهایشان قطع شده بود و فهمیدم دعای حذیفه در حق آنها مستجاب شده است. (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۱۸۶؛ مفید، ۱۳۸۰ش، ص۵۸، مجلس۷، ح ۳)

علامّه حلّی در «شرح تجرید الاعتقاد» مینویسد: حذیفه میگوید: وقتی عمرو بن عبدود مسلمانان را دعوت به مبارزه کرد، همه در لاک خود فرو رفتند، مگر علی بن ابیطالب۷ که با او جنگید و او را به درک واصل کرد. قسم به خدایی که جان حذیفه در دستان اوست کار او در آن روز بزرگترین پاداش اعمال امت محمّد۹ را تا روز قیامت دارد. فتح در آن روز به دست علی بن ابیطالب۷ بود. حذیفه ادامه میدهد که پیامبر اکرم۹ فرمود: ضربت علی در روز خندق برتر از تمام عبادتهای جن وانس است.» (طوسی، بیتا، ص۳۸۲؛ مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۳۹، ص۱)

حذیفه ادامه میدهد که پیامبر اکرم۹ به علی بن ابیطالب۷ فرمود: بشارت بر تو باد علی جان! اگر وزن کار امروزت را با تمام کار امت محمد مقایسه کنند، کفّه عمل امروز تو سنگینتر است؛ زیرا هیچ خانهای از خانههای مشرکان نبود، مگر اینکه ترسی به واسطه کشتهشدن عمرو به آنها افتاده بود و هیچ خانهای از خانههای مسلمانان نبود، مگر اینکه خوشحال بودند و احساس عزّت میکردند. (طبرسی، ۱۴۱۰ق، ج۸، ص۳۴۳)

ربیعه سعدی میگوید: روزی به نزد حذیفه رفتم و گفتم: ای اباعبدالله! مردم درباره علی بن ابیطالب۷ و مناقب او صحبت میکنند. اهل بصره میگویند: شما در مدح این مرد افراط میکنید. آیا مطلبی دارید که من برای مردم بگویم؟ حذیفه پاسخ داد: ای ربیعه! از چه فضیلتی از علی سؤال میکنی و من به تو چه بگویم؟ به خدا قسم که اگر تمام اعمال خیر امت محمد را در یک کفه ترازو بگذارند، از ابتدای بعثت تا روز قیامت، و در کفه دیگر یک عمل از اعمال علی بن ابی طالب۷ را قرار دهند، کفّه ظرف علی سنگینتر است. ربیعه گفت: مردم طاقت و ظرفیت درک و قبول این منقبت را ندارند و من هم فکر میکنم که تو زیادهروی میکنی! حذیفه پاسخ داد: ای نادان! چرا قابل پذیرش نباشد؟ مسلمانان در روز نبرد خندق کجا بودند؟ در حالی که عمرو و یارانش آمده بودند و بیادبی میکردند و هل مِن مبارز میگفتند. مسلمانان سر در لاک خود فرو برده بودند تا اینکه علی بن ابیطالب۷ آمد و آن کافر را به قتل رسانید. قسم به کسی که جانم در دست اوست همین عمل او از تمام اعمال امت محمد۹ تا روز قیامت سنگینتر است. (همان)

مرحوم مجلسی روایت میکند که روزی حذیفه به اطرافیانش گفت: اگر به شما بگویم که چه از رسول خدا۹ شنیدهام مرا انکار میکنید. آنها گفتند: سبحان الله! ما چنین میکنیم؟ حذیفه گفت: اگر به شما خبر دهم که برخی از همسران رسول خدا۹ رو در روی جانشین رسول خدا۹ با شما میجنگد، باور میکنید؟ آنها گفتند: سبحان الله! کیست که بتواند چنین چیزی را باور کند؟ حذیفه گفت: حُمیرا (عایشه) چنین میکند.» (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۱۸، ص۱۴۲، ح۴۱، ج۳۲، ح۲۳۳)

عبدالله بن سائب میگوید: وقتی عثمان کشته شد، حذیفه در مدائن بود. شخصی نزد او آمد و گفت: ناگهان شخصی روی پُل ظاهر شد و به من گفت که عثمان کشته شد. حذیفه پرسید: او را شناختی؟ آن مرد گفت: شاید او را دیده باشم، ولی یقین ندارم. حذیفه گفت: او یکی از جنّیان خبررسان به نام «عیثم» است. بعدها معلوم شد که عثمان در همان لحظهای که آن شخص با خبر شده، کشته شده است. (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۶۰، ص۹۴، ح۵۱)

کلینی به نقل از امام صادق۷ مینویسد: روزی پیامبر اکرم۹ حذیفه را دید و دستش را جلو برد تا دست حذیفه را بگیرد، ولی حذیفه دستش را پنهان کرد. پیامبر اکرم۹ فرمود: ای حذیفه! آمدم دستت را بگیرم، دستت را عقب بردی. او پاسخ داد: یا رسول الله! من دوست دارم دستتان را بگیرم، ولی جُنُب هستم و دوست ندارم در این حالت دستم، دست مبارک شما را لمس کند. پیامبر اکرم۹ فرمود: مگر نمیدانی وقتی دو مسلمان همدیگر را ملاقات میکنند و دست یکدیگر را میفشارند گناهانشان به مانند برگ درختان به وقت پاییز فرو میریزد؟ (کلینی، ج۲، ص۱۸۳، ح۱۹؛ مجلسی، ج۷۳، ص۳۲، ح۲۹) امیر مؤمنان علی۷ فرمود: این مرد [حذیفه] اسامی منافقین را میداند و اگر از احکام خدا از او بپرسید، او را آشنا به آن خواهید یافت. (بحار الأنوار، مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۱۰، ص۱۲۳، ح۲؛ طبرسی، بیتا، ج۱، ص۲۶۰)

سعد و حذیفه در روز غدیر خم از جمله محافظان پیامبر اکرم۹ بودند که آیة شریفة {وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ} (مائده، ۶۷) نازل شد. آنگاه پیامبر۹ به محافظانش فرمود: «به دنبال کارهای خود بروید، خدا مرا از شرّ مردم حفظ میکند.» (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۱۷، ص۱۷۶؛ طبرسی، ۱۴۱۰ق، ج۳، ص۲۲۴)

حذیفه روایت میکند که در جنگ احزاب، محاصره یک ماه طول کشید و گرسنگی و ترس بر مسلمانان غالب شد. پیامبر۹ بعد از نماز نیمه شب به جمع مسلمانان آمد و فرمود: آیا مردی در بین شما هست که از سپاه دشمن خبر بیاورد تا خدا او را در بهشت رفیق و همراه من قرار دهد. هیچ کس پاسخ نداد. من برای اینکه فرمایش پیامبر۹ بیجواب نماند به ناچار برخاستم و لبیک گفتم. پیامبر۹ فرمود: برو خبر بیاور و کاری نکن تا برگردی. حذیفه میگوید در تاریکی شب خود را به سپاه دشمن رساندم و جایی پیدا کرده و نشستم. ابوسفیان از مقرّش بیرون آمد تا برای مشرکان صحبت کند. ابتدا گفت: نکند جاسوسی باشد به بغل دستی خود نگاه کنید ببینید چه کسی کنارتان نشسته است. حذیفه میگوید: برای اینکه مرا نشناسند بیدرنگ به دست راست خودم نگاه کردم و به شخص کنار دستم گفتم: تو کیستی. او هم خودش را معرفی کرد. حذیفه میگوید: ابوسفیان شروع به صحبت کرد. با خودم گفتم تیری به قلب این دشمن خدا میزنم که حداقل کاری کرده باشم. تیر و کمان خود را آماده کردم و قلب ابوسفیان را نشانه گرفتم که یاد فرمایش رسول خدا۹ افتادم که فرمود: کاری نکن تا برگردی. به همین دلیل از تصمیم خود برگشتم و تیر و کمان را روی زمین گذاشتم و به نزد رسول خدا۹ برگشتم. (مجلسی، ۱۴۱۴ق، ج۲۰، ص۲۰۸؛ طبری، ۱۳۷۵ش، ج۳، ص۱۰۸۰؛ ابن اثیر، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۱۸۴؛ کلینی، بیتا، ج۸، ص۲۷۸) شبیه این داستان در منابع دیگر نیز آمده است. (قمی، ج۲، ص۱۶۲)

وصیت به فرزند

ابوحمزه ثمالی روایت میکند که حذیفه در لحظات آخر به فرزندش وصیت کرد: از آنچه در دست مردم است اظهار ناامیدی کن که خدا تو را از آن بینیاز کند. بر حذر باش که از درخواستهای مکرّر از مردم دوری کنی، چرا که یکپارچه فقر است. امروز بهتر از دیروز باش و وقتی نماز میخوانی به مانند کسی باش که از دنیا میروی و بر نمیگردی و کاری نکن که عذر بخواهی. (صدوق، بیتا، ص۲۶۵)

حذیفه والی مدائن

وقتی عثمان به خلافت رسید، ابتدا «حارث بن حکم» را به ولایت مدائن فرستاد؛ ولی او بر اهالی آنجا بسیار سخت میگرفت و با مردم بدرفتاری میکرد. مردم مدائن گروهی را نزد عثمان فرستادند و از او شکایت کردند. عثمان نیز حذیفه را والی مدائن قرار داد و این کار در اواخر خلافت عثمان انجام شد که به قتل او و خلافت علی بن ابی طالب۷ منتهی گردید. امام علی۷، در نامهای به حذیفه، او را به ولایت و امارت بر مدائن ابقا نمود. متن نامه چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم. از بنده خدا علی امیر مؤمنان به حذیفة بن یمان

سلامٌ علیک

من تو را به ولایت آن سامان که پیش از این والی آن بودی منصوب میکنم. بدان که کارهای کارگزاران و مالیاتبگیران به تو منسوب میشود، پس افراد مورد اعتمادت را به آن کارها بگمار، از کسانی که به دیانت و امانت آنها اطمینان داری برای اداره امور کمک بگیر، چرا که این موجب عزّت تو و ولیّ تو میشود و دشمن تو را سرکوب و منکوب میکند.
من تو را به تقوای الهی و اطاعت از او در نهان و آشکار دعوت میکنم. پس از عقوبت آشکار و پنهانی خدا بترس و با خودی نیکی کن و بر دشمن سخت بگیر. تو را به رفق و مدارا با مردم سفارش میکنم و اینکه در بین آنها به عدالت رفتار کنی، چرا که در این کار مسئول هستی.
تا میتوانی با مظلوم انصاف داشته باش و عیوب مردم را نادیده بگیر و روشی نیکو میان مردم داشته باش که خدا به نیکوکاران پاداش خیر میدهد. به تو فرمان میدهم که مالیات را با حق و انصاف بگیری و نه تجاوز از حق کن و نه اینکه چیزی را فرو گذار و در امور تازه، بدعت نکن. آنچه از مالیات جمع میکنی در میان اهلش به طور مساوی و عادلانه تقسیم کن. در مقابل مردمت متواضع باش و مجلس جلوست با آنها مساوی باشد. آشنا و غریبه در پیشگاه تو در برابر حق مساوی باشند و میان مردم به عدالت و حق حکم کن و از هوای نفس پیروی نکن و در راه خدا از سرزنش سرزنشکنندگان نترس که خداوند میفرماید: «خدا با اهل تقوا و احسانکنندگان است.» (نحل ۱۲۸)

من نامهای جداگانه نیز نوشتهام تا برای مردم مدائن بخوانی تا بدانند که ما چه دیدگاهی درباره آنها و مسلمانان داریم. پس آنها را جمع کن و نامه را برای آنها بخوان و از کوچک و بزرگ برای ما بیعت بگیر. ان شاء الله تعالی.

وقتی عهدنامه امیر مؤمنان۷ به حذیفه رسید، همه مردم را جمع کرد و بر آنها درود فرستاد و دستور داد تا نامه را بیاورند. سپس نامه را بر آنها خواند.

بسم الله الرحمن الرحیم

از بنده خدا امیر مؤمنان به هر مسلمانی که این نامه من به دستش میرسد؛ سلام علیکم. من در محضر شما خدایی را سپاس میگویم که خدایی جز او نیست و از او میخواهم که بر محمد و آل محمد درود بفرستد.

امّا بعد! به درستی که خداوند اسلام را به عنوان دین خودش و فرشتگان و پیامبرانش برگزید تا محکمسازی در آفرینشش و حسن تدبیرش و عنایت به بندگانش نموده باشد. خداوند متعال محمد۹ را به سوی مردم فرستاد تا کتاب و حکمت را به ایشان تعلیم دهد تا بر آنها تفضّل کرده باشد و پیامبر اکرم۹ نیز مردم را هدایت کرد و اختلافشان را به اجتماع تبدیل کرد. بعد از رحلت پیامبر۹ برخی از مردم سراغ آن دو شخص رفتند و به روش آنها راضی شدند و سپس سومی آمد و کارهایی انجام داد و امّت علیه او قیام کردند و به شدّت علیه او رفتار کردند و بعد از سومّی، سراغ من آمدند و پی در پی آمدند و رفتند و با من بیعت کردند و من از خدا طلب هدایت میکنم و او را بر رعایت تقوا در نظر گرفته و از او کمک میخواهم و حق با شماست که ما به کتاب خدا و سنّت پیامبر عمل کنیم و سنّت او را زنده کنیم و در عیان و نهان خیر خواه شما باشیم. در تمام این امور از خدا کمک میخواهم که او ما را کفایت میکند و بهترین وکیل است. من حذیفة بن یمان را به عنوان والی مدائن به سوی شما فرستادم. او از کسانی است که به درستی هدایت یافته و من به خیرخواهی او برای شما امیدوارم. من به او دستور دادهام که به نیکان شما احسان کند و به دشمنان و بدخواهان شما سخت بگیرد و با همه شما مدارا کند. از خداوند برای او و شما بهترینها را میخواهم و میخواهم که انتصاب او برای شما، احسان به شما باشد که رحمت او دنیا و آخرت را فرا گرفته است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

علی۷ بهترین و تنهاترین گزینه خلافت بعد از پیامبر خدا۹

روزی حذیفه به منبر رفت و ستایش خدا گفت و بر پیامبرش درود فرستاد و گفت: ای مردم! ولی شما خدا و پیامبرش و امیر مؤمنانِ حقیقی است. (امیر المؤمنین علی بن ابیطالب۷) که بهترین شخص بعد از پیامبر اکرم۹ است. او از همه مردم بر خودشان اولویت دارد و به امر خلافت از همه سزاوارتر است. او به راستی و درستی نزدیکتر از دیگران است و بهتر از دیگران به عدالت رهنمون میکند و هدایتگریاش در راه خدا از دیگران برتر است. او نزدیکترین وسیله به خداست و در خویشاوندی از دیگران به رسول خدا۹ نزدیکتر است. به اطاعت اولین مسلمان بشتابید، او که دانشش از همه بیشتر و راهش به خدا از همه نزدیکتر و ایمانش مقدم بر ایمان دیگران و در بهترین حالت یقین قرار دارد. او از همه اصحاب پیامبر۹ معروفتر و در جهاد فی سبیل الله پیشگامتر و از جهت جایگاه و منزلت عزیزتر است. برادر و پسر عموی رسول خدا۹ پدر حسن و حسین۸ و همسر زهرای بتول سیدة النساء العالمین است. پس ای مردم برخیزید و بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش با ولی خدا علی بن ابی طالب۷ بیعت کنید که رضایت خدا در همین و صلاح و خیر شماست. والسلام.

سپس مردم به بهترین شکل با امیر مؤمنان علی۷ بیعت کردند. جوانی به نام مسلم برخاست و گفت: ای امیر! شما میگویید ولی ما خدا و پیامبرش و امیر مؤمنان واقعی است و کنایه به کسانی میزنید که قبل از علی بن ابی طالب سمت خلافت داشتند و اینکه آنها امیرمؤمنان واقعی نبودند. پس ای امیر این مطلب را بیشتر برای ما روشن کنید و چیزی را از ما پنهان نکنید. شما از کسانی بودید که تمام این دوره را دیدهاید و خدا شاهد بر شما در خیرخواهی شما برای امّت و گفتار درست درباره پیامبر۹ است. حذیفه گفت: ای مرد سؤال کردی پس خوب گوش کن. کسانی که پیش از علی بن ابی طالب۷ سمت خلیفه داشتند و امیر مؤمنان نامیده میشدند، مردم چنین لقبی به آنها دادهاند و خودشان هم این لقب را بر روی خود گذاشتند؛ ولی علی ابن ابیطالب۷ توسط جبرئیل ملقّب به امیر مؤمنان شد و جبرئیل هم مأمور خدای متعال است و رسول خدا۹ شاهد بود که جبرئیل به علی بن ابیطالب با عنوان امیر مؤمنان خطاب میکند و حتی اصحاب پیامبر اکرم۹ در زمان حیات رسول گرامی اسلام، علی بن ابیطالب را به عنوان امیر مؤمنان، خطاب قرار میدادند.

حذیفه روایت میکند همراه امیر مؤمنان۷ بر پیامبر اکرم۹ وارد شدیم و سلام کردیم. شخصی که نزد حضرت بود پاسخ داد: و علیک السلام یا امیرمؤمنان و رحمة الله و برکاته.

این را گفت و رفت. پیامبر اکرم۹ به چهره علی بن ابیطالب۷ لبخندی زد و فرمود: ای اباالحسن! این شخص را شناختی؟ او جبرئیل بود. ای علی جان! تمام فرشتگان خدا و ساکنان سماوات به عنوان امیر مؤمنان به تو سلام میکنند، آنهم پیش از آنکه زمینیان چنین کنند. یا علی جان! این کار جبرئیل به دستور خدای متعال بود و از طرف خدا بر من وحی شد که این کار را بر زمینیان واجب کنم و ان شاء الله این کار را خواهم کرد. حذیفه میگوید: فردای آن روز به دستور رسول خدا۹ به منطقه فدک رفتم. در آنجا مردم دربارة دستور عمومی پیامبر اکرم۹ نسبت به خطاب علی۷ به امیرمؤمنان، صحبت میکردند و اینکه جبرئیل این دستور را از جانب خدا آورده است. گفتم: پیامبر خدا۹ درست میگوید. شنیدم که جبرئیل با این عنوان به علی بن ابی طالب سلام میکند و ماجرا را برای آنها تعریف کردم.

عمر بن خطاب پرسید: تو جبرئیل را دیدی و صدایش را شنیدی؟ مواظب سخنت باش! ادّعای بزرگی است، نکند عقلت کم شده است. گفتم: خودم صدای جبرئیل را شنیدم و خودش را دیدم. عمر که شرمنده شده بود، گفت: چیزی عجیب دیدهای و شنیدهای.

در حدیث دیگری حذیفه میگوید: بریدة بن حصیب أسلمی که سخنان مرا شنیده بود به من گفت: به خدا قسم ای حذیفه! رسول خدا۹ به مردم دستور داده تا به علی بن ابیطالب۷ به نام امیرمؤمنان سلام کنند. به او گفتم: آیا تو نیز آنروز شاهد آن وقایع بودی؟ پاسخ داد: بله! از ابتدا تا انتها را مشاهده کردم. به بریده گفتم: خدا بیامرزدت. آن وقایع را برایم بگو، زیرا من آن روز به دستور رسول خدا۹ آنجا نبودم. بریده تمام ماجرا را تعریف کرد. و نیز گفت: مسلمانان یکییکی با عنوان «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» به حضرت علی ۷ سلام کردند و نپرسیدند چرا؛ مگر ابوبکر، عمر، طلحه، سعد بن مالک، عثمان و ابوعبیده که پیش از سلام، از پیامبر۹ سؤال کردند آیا این دستور از سوی خدا و پیامبرش است؟! بعد از انجام این دستور، پیامبر اکرم۹ رو به همه مردم کرد وگفت: به گوش و هوش باشید! من به شما دستور دادم که به علی بن ابیطالب۷، امیر مؤمنان بگویید. برخی از من پرسیدند که آیا این دستور از جانب خدا و پیامبرش است؟ در حالی که محمد هیچ کاری را از سوی خودش انجام نمیدهد، بلکه به وحی خدا و دستور اوست. به خدا قسم که اگر از این پس از انجام این دستور سر باز زنید، کُفران نعمت کردهاید و از آنچه من بدان مبعوث شدهام جدا شدهاید. پس هر که میخواهد ایمان آورد و هر که میخواهد کافر بماند.

بریده میگوید: وقتی از مجلس خارج میشدیم، شنیدیم که برخی از کسانی که در جلسه حضور داشتند، میگفتند: دیدید محمد پسر عمویش را چه بالا برد. اگر میتوانست بعد از خودش او را به نبوّت میرساند و آن دیگری پاسخ داد: کمی صبر کن این کار برایت گران نیاید. بعد از اینکه محمد بمیرد این دستور او زیر پاهای ما خواهد بود. حذیفه ادامه میدهد: بریده به شام رفت و وقتی برگشت که رسول خدا۹ رحلت فرموده بود و مردم با ابوبکر بیعت کرده بودند. بریده به مسجد رفت و دید که ابوبکر روی منبر است و عمر یک پله پایینتر نشسته است. از همانجا فریاد کشید: ای ابوبکر و عمر. آنها پاسخ دادند: بریده چه شده؟ مگر دیوانه شدهای؟ پاسخ داد: به خدا دیوانه نشدهام، ولی یادتان رفته که دیروز به
علی بن ابی طالب۷، امیر مؤمنان میگفتید؟ ابوبکر پاسخ داد: وقایعی پیش آمد که تو نبودی و ما بودیم، و شاهد چیزهایی را درک میکند که غائب درک نمیکند.

بریده پاسخ داد: یعنی شما دو تن چیزی را دیدید که خدا و رسولش ندیدند؟ عُمر به آنچه گفته بود وفا کرد که بعد از اینکه محمد بمیرد این دستور او زیر پاهای ما خواهد بود! دیگر بر من حرام است که در مدینه زندگی کنم و به این شهر نخواهم آمد تا بمیرم. بریده همراه خانوادهاش از مدینه بیرون رفت تا وقتی که امیرمؤمنان۷ به خلافت رسید. بریده به سوی او رفت و همراه او بود تا اینکه به عراق رفتند. راوی میگوید: بعد از به شهادت رسیدن حضرت به خراسان رفت و آنجا بود تا از دنیا رفت.

حذیفه میگوید: این اخباری بود که میدانستم. شخصی بلند شد و گفت: خدا خیر ندهد به کسانی که در جلسه رسول خدا۹ بودند و دستورش را شنیدند، ولی خیانت کردند و خلافت را از وصّی پیامبر۹ سلب کردند و به چیزی معتقد شدند که خدا و رسولش به آن راضی نبودند. به خدا قسم که پس از آن به رستگاری نرسیدند و نخواهند رسید. سپس رو به حذیفه کرد و گفت: پس چرا سکوت کردید و شمشیر هایتان در غلاف ماند و بر گردن غاصبین فرود نیامد و آنها قدم به قدم جلو آمدند؟

حذیفه پاسخ داد: به خدا قسم تقدیر چنین رقم زد که ظالمان بر مسند قدرت بنشینند و ما هم از مرگ ترسیدیم و دنیا برایمان جلوه کرد. تعداد آنها زیاد و یاریکننده حق کم بود و ما از خدا می خواهیم که گناهان ما را ببخشد و در باقی زندگیمان در این دُنیا ما را حفظ کند؛ چرا که او مالک همه چیز و مهربان و رحیم است. حذیفه این را گفت و به خانه رفت و مردم پراکنده شدند.

در روایتی دیگر، عبدالله بن سلمه میگوید: در واپسین روزهای حیات حذیفه برای عیادت او به دیدنش رفتم. و این وقتی بود که امیر مؤمنان علی بن ابیطالب۷ هنوز به عراق و شهر کوفه نیامده بود. من کناری نشستم و عیادتکنندگان میآمدند و میرفتند. صحبت از ولایت مولی الموحدین۷ شد و خاطرات آن روزی که پیامبر۹ به مردم دستور داده بود که علی۷ را امیر مؤمنان خطاب کنید، بازخوانی شد و اینکه عدّهای از این فرمان الهی خشنود نشدند و با یکدیگر وعده سرپیچی از آن را بعد از رحلت پیامبر۹ گذاشتند. کمی صحبت طولانی شد. به حذیفه گفتم: من دوست دارم با شما همصحبت باشم، ولی شما کسالت دارید و من خوش ندارم که شما را خسته کنم. بلند شدم که بروم حذیفه گفت: بنشین که به این صحبت ادامه بدهیم. یکی از حاضران از حذیفه درخواست کرد که مطلبی بگوید که بصیرت دینیاش افزوده شود. اینجا بود که حذیفه خاطراتش از حجة الوداع را بازگو کرد و گفت: تا آن روز که سال دهم هجرت بود، هیچ کسی وارد به اسلام نشده بود، جز اینکه همراه پیامبر۹ عازم حجّ شد. دستور این بود که همه همراه پیامبر۹ بروند تا همة ابعاد حجّ را به مردم نشان دهد و مناسک حجّ را به آنها بیاموزد. همه همراه پیامبر۹ حرکت کردند و این آخرین حجّ پیامبر اکرم۹ بود که به حجّ خداحافظی یا همان حجة الوداع معروف شد. بعد از اینکه اعمال حج به پایان رسید و همه ابهامات در مورد حج پاسخ داده شد و مکه و کعبه از هر آنچه از آثار مشرکان بود پاک و مطهّر گردید و حجر الأسود به جای سابقش برگشت، پیامبر۹ هنوز در مکّه بود که جبرئیل آیات ابتدایی سوره عنکبوت را نازل کرد که مضمونش این است که آیا مردم گمان میکنند همین که بگویند ایمان آوردیم ما آنها را به حال خود رها میکنیم و آزمایششان نمیکنیم! رسول خدا۹ از جبرئیل پرسید: این آزمایش چیست؟ جبرئیل عرض کرد: خدا به تو سلام میرساند و میگوید همه انبیای پیش از تو به دستور خدا دارای جانشینی بودند که سنت آن پیامبر را زنده نگه میداشته و احکام دینش را اجرا میکردند. ای محمد! نزدیک است که به نزد پروردگارت بیایی. او به تو دستور میدهد که علی بن ابیطالب۷ را جانشین خود قرار دهی. پس این را به مردم بگو و علی بن ابیطالب۷ را به جانشینی منصوب کن. آزمایش امّت تو همین است. خدا به تو دستور میدهد که هر آنچه میدانی به او تعلیم دهی و هر امانتی نزد توست به او واگذار کنی؛ زیرا او امین و مورد اعتماد است. خداوند میگوید: ای محمد من تو را از بین بندگانم به نبوّت و او را به جانشینی تو انتخاب کردم و... ادامه ماجرا که در غدیر خم رخ داد و نزد همگان مشهور است. (مجلسی، ج۲۸، ص۸۶؛ مفید، ۱۳۸۰ش، ص۳۳۹)

نکته مهم این است که حذیفه، راوی بلندترین روایت غدیر است. او مفصّلترین گزارش را از این واقعه مهم نقل میکند و بارها آن را به شکلهای گوناگون برای اطرافیان خود تعریف کرده است. (امینی، ۱۳۴۹ش، ج۲، ص۲۲۱؛ ابن طاووس، ۱۳۷۴ش، ص۳۰۵؛ ذهبی، ۱۴۰۹ق/۱۴۲۳ق، ج۱، ص۹۹)

پیشتر گفته شد کسانی در گردنه تبوک قصد داشتند شتر یا مرکب پیامبر۹ را پیکرده و حضرت را به قتل برسانند. ابن خرم اندلسی میگوید: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و سعد بن ابی وقّاص بودند که چنین قصدی داشتند. نکته اوّل این است که ابن خرم اندلسی خود از علمای اهل سنّت است، ولی عجیب است که وقتی ابن خرم از این افراد نام میبرد، میگوید: «رضی الله عنهم» و این بسیار جای تعجّب دارد. (ابن خرم، بیتا، ج۱۱، ص۲۴۴)

نکته سوم اینکه، ابن حزم به دلیل وجود ولید بن عبدالله بن جمیع، روایت را جعلی توصیف میکند؛ ولی وقتی به کتابهای رجالی اهل سنت مراجعه میکنیم، میبینیم که ولید بن عبدالله را توثیق کردهاند. (ابن حجر عسقلانی، ۱۴۱۵ق، ج۲، ص۲۸۶؛ عجلی، ۱۴۰۵ ق ،ج۲، ص۳۴۲؛ رازی، ۱۳۷۱ق، ج۹، ص۸؛ مزی، ۱۴۰۶ق، ج۳۱، ص۳۶؛ ذهبی، ۱۳۸۲ ق، ج۴، ص۳۳۷)

همچنین در «صحیح مسلم» دو مرتبه از ولید بن عبدالله روایت نقل شده است. (مسلم، بیتا، ج۵، ص۱۷۷؛ ج۸، ص۱۲۳) بنابراین به نظر اهل سنت ولید بن عبدالله، ثقه است.

حذیفه از جمله همان تعداد اندکی است که بر پیکر مطهر حضرت صدیقه کبری۳ نماز خواند. (قمی، ۱۳۸۶ش، ج۲، ص۱۳۲) او به دستور امیرمؤمنان۷، شهر بانو۳ را به عقد امام حسین۷ درآورد.

ماجرای شهادت پدر حذیفه

پدر حذیفه، حسیل بن جابر بود که در جنگ اُحُد به شهادت رسید. ماجرا از این قرار بود که در پی خیانت برخی، مسلمانان از دو جهت مورد حمله قرار گرفتند و تشخیص خودی و دشمن سخت شد. عدّهای از مسلمانان به خیال اینکه حسیل از سپاه شرک است، به او حمله کردند و او را کشتند. حذیفه با صدای بلند فریاد میزد که دست نگه دارید او پدر من است؛ ولی کار از کار گذشت و پدرش به شهادت رسید. اما حذیفه از قاتلان پدرش چیزی به دل نگرفت و آنها را بخشید. پیامبر اکرم۹ این روحیه او را تحسین کرد. برادر حذیفه، یعنی صفوان بن یمان، نیز در همین جنگ به شهادت رسید.

حذیفه برای کسانی که پدرش را به اشتباه کشته بودند، طلب مغفرت کرد. پیامبر اکرم۹ دستور داد که دیه پدرش را از بیت المال بپردازند. حذیفه آنرا گرفت و میان مسلمانان تقسیم کرد. (طبری ۱۳۷۵ش، ج۳، ص۱۰۳۸؛ بلاذری ۱۹۹۶م، ج۳، ص۴۳۲)

حذیفه از منظر امام علی۷

حاکم نیشابوری میگوید: امیرمؤمنان علی۷ در مورد حذیفه میگوید: او آگاهترین مردم به اسامی منافقین است. (حاکم نیشابوری، ۱۴۱۵ق، ج۳، ص۳۸۱)

روزی امیرمؤمنان۷ بر منبر رفت و فرمود: ای مردم! از هر آنچه میخواهید از من بپرسید. ابن لَوّاء چند سؤال پرسید. از جمله پرسید: نظر شما درباره حذیفه چیست؟ حضرت فرمود: او مردی است که اسامی منافقین را میداند و اگر از احکام خدا از او بپرسید، خواهید دید که آگاه به آن است.

فرمانداری مدائن

عمر بن خطاب، حذیفه را به فرمانداری مدائن منصوب کرد و نامهای به او داد که در آن نوشته بود: «به حرف او گوش دهید و از او اطاعت کنید و هرچه خواست به او بدهید.» حذیفه، همراه نامه خلیفه به طرف مدائن حرکت کرد. خبر ورود فرماندار جدید به مردم مدائن رسید. آنان برای استقبال به دروازه شهر آمدند و دیدند شخصی سوار بر الاغ در حال خوردن نان جو میآید. بدون توجه به او به پشت سریهایش گفتند: کدام یک از شما فرماندار هستید؟ گفتند: همان که بر الاغ سوار است.

سادهزیستی حذیفه آن هم در جایی که روزی پایتخت ایران بوده، بسیار جای شگفتی داشت. پس از مدّتی حذیفه رفت و سلمان فارسی به جای او آمد و پس از رحلت سلمان دوباره با حکم خلیفه دوم، به فرمانداری مدائن منصوب شد.

راوی حدیث

صحیح مسلم و بخاری ۲۳ حدیث به واسطه او از پیامبر۹ روایت کردهاند. دو روایت معروف «ضربة علی یوم الخندق افضل اعمال امتی الی یوم القیامه» و «أنا مدینة العلم و علی بابُها» از حذیفه است.

حذیفه از نخستین مسلمانان بود. او در مدینه مسلمان شد و با عمار یاسر، صیغه برادری خوانده بود. (ابن سعد، ۱۳۷۴ش، ج۳، ص۲۵۰)

او روایاتی در شأن و منزلت امام علی بن ابیطالب۷ و اهل بیت: روایت کرده است. (اربلی، ۱۹۸۵م، ج۲، ص۲۱۹)و از جمله راویان حدیث «الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنّة» است. (طبری، ۱۳۸۳ش، ص۱۰۲) همچنین او از جمله کسانی است که از قول پیامبر اکرم۹ بشارت به ظهور منجی موعود داده است. (طوسی، ۱۴۱۱ق، ص۴۷۰ )

بیعتنکردن با خلیفه اول

حذیفه به همراه عمّار، زُبیر، اُبی بن کعب، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر و بُراء بن عازب از بیعت با خلیفه اوّل خودداری کردند. (یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۵۲۴؛ مسعودی، ۱۳۶۲ش، ص۲۶۳) او به همراه تعدادی از این جمع، جلسهای شبانه در محلّه بنیبیاضه ترتیب دادند تا صبح فردا در مسجد مانع بیعت با ابوبکر شوند. حذیفه در این جلسه گفته بود که طایفه انصار که خودش همرنگی با آنها را پذیرفته بود در اندیشه نقض بیعت هستند. (جوهری، ۱۴۰۷ق، ص۴۷) از قرائن بر میآید این جلسه سرّّی به درخواست و رهبری حذیفه شکل گرفته است. (یعقوبی، ۱۳۷۱ش، ج۲، ص۱۲۵؛ بلاذری، ۱۹۹۶م، ج۲، ص۲۶۴ )

در دوره خلافت عثمان با وجود منع حکومتی، در خاکسپاری ابوذر شرکت کرد. (یعقوبی، بیتا، ج۲، ص۱۷۳)

وفات حذیفه

حذیفه در ۲۸ محرم سال ۳۶ق. در مدائن از دنیا رفت و در همان سرزمین به خاک سپرده شد؛ در حالی که تنها چهل روز از به خلافت رسیدن امیرمؤمنان۷ میگذشت. در سال ۱۹۳۱م که آب دجله بالا آمد و به قبر حذیفه و عبدالله بن جابر انصاری رسید قبرشان فرو نشست و به دستور آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، پیکر مطهر این دو صحابی گرامی به نزدیکی مزار سلمان فارسی که حدود دو کیلومتر با آن فاصله داشتند، انتقال یافت، در حالی که پیکر این دو صحابی بزرگ سالم بود. (ذهبی، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۱۶۱)

او بود که تدوین قرآن واحد را در پی پدیدارشدن اختلاف قرائت، به عثمان پیشنهاد کرد. حذیفه در روایتی تصریح پیامبر۹ بر امامان دوازدهگانه را نقل کرده است. (خزاز رازی، ۱۴۰۱ق، ص۱۳۶)

حذیفه از امیرمؤمنان علی۷ به عنوان اولین مسلمان یاد میکرد و میگفت: روزی که ما سنگ میپرستیدیم، علی۷ شب و روز با پیامبر اسلام۹ نماز میگزارد. (ابن ابی الحدید، ۱۳۶۳ش، ج۳، ص۳۶۰)

نتیجه گیری

صحابی گرانقدر رسول خدا۹ و امیرمؤمنان۷، جناب حذیفه بن یمان که در گفتار و کردار پیرو راستین این بزرگان بود و زندگی بابرکت او شاهدی محکم بر ولایتمداریاش در همه عرصهها میباشد. او محرم اسرار پیامبر خدا۹ و از جملة همان اندک کسانی بود که بعد از رحلت نبی مکرّم اسلام۹ جانشینی آن حضرت را فقط از آن علی بن ابی طالب۷ میدانستند. او در تشییع پیکر مطهّر صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا۳ شرکت کرد و لحظهای در حقانیت اهل بیت شک و تردید به خود راه نداد و از هر فرصتی برای تبیین مقامات و فضائل ایشان استفاده میکرد و نمونه یک شیعه واقعی بود.

  1. قرآن کریم

    1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله (۱۳۶۳ش). شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیت الله مرعشی نجفی.
    2. ابن اثیر، علی بن محمد (۱۳۷۱ش). الکامل فی التاریخ، بیجا.
    3. ابن اثیر، علی بن محمد (۱۴۰۹ق). أسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت.
    4. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (۱۴۰۱ق). الاصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دارالمکتب العلمیه.
    5. ابن حزم، علی بن احمد (بیتا). المحلّی فی شرح المجلّی، بیجا.
    6. ابن سعد، محمد بن سعد (۱۳۷۴ش). طبقات الکبری، تهران، فرهنگ و اندیشه.
    7. ابن طاووس، علی بن موسی (۱۳۷۴ش). طرائف، ترجمه داود الهامی، قم، نوید اسلام.
    8. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (۱۴۰۷ق). البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.
    9. اربلی علی بن عیسی (۱۹۸۵م). کشف الغمة فی معرفة الأئمة، بیروت، دارالفکر.
    10. امینی، عبدالحسین (۱۴۱۶ق). الغدیر فی الکتاب والسنة و الأدب، تهران، بنیاد بعثت.
    11. بحرالعلوم، سیدمهدی، رجال، (بیتا) دارالتراث.
    12. بلاذری، احمد بن یحیی (۱۴۱۷ق). الانساب الأشراف، بیروت، دارالفکر.
    13. جوهری، ابوبکر احمد (۱۴۰۷ق). السقیفه و الفدک، تهران، مکتبه نینوا.
    14. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (۵۱۴۱ق). المستدرک علی الصحیحین دارالکتب العلمیة، بیروت.
    15. خزاز رازی، علی بن محمد (۱۴۰۱ق). کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الأثنی عشر، قم، بیدار.
    16. شیخ صدوق، امالی (بیتا). بیجا، دارالکتب الاسلامیه.
    17. طبرسی، فضل بن حسن (۰۱۴۱ق). مجمع البیان، بیجا.
    18. طبری، عماد الدین (۱۳۸۳ش). کامل بهائی، تهران، مرتضوی.
    19. طبری، محمد بن جریر (۱۳۷۵ش). تاریخ الرسل والملوک، تهران، اساطیر.
    20. طوسی، محمد بن حسن (۱۴۱۱ق). الغیبه، قم، دارالمعارف الاسلامیه.
    21. طوسی، محمد بن حسن (بیتا). امالی، دارالکتب العلمیه، بیجا.
    22. عبدالبر، یوسف بن عبداالله (۱۴۱۲ق). الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، بیروت، دارالجیل.
    23. قمی، شیخ عباس (۱۳۸۶ش). منتهی الآمال، اصفهان، نقش نگین.
    24. کلینی، محمّد بن یعقوب (بیتا). الکافی، بیجا.
    25. مجلسی، محمدباقر (۴۱۴۱ق). بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، قم.
    26. مفید، محمّد بن نعمان (۱۳۸۰ش). الارشاد، تهران، انتشارات اسلامیه.
    27. یعقوبی، ابن واضح (۱۳۷۱ش). تاریخ یعقوبی، بیتا، تهران.