نویسنده
چکیده
مقدمه
بسیاری از بزرگان علم حدیث، معتقدند که «حدیث» عبارت است از: شنیدن بیواسطه از استاد و شیخ، و این سماع مستقیم نسبت به قرائت ارزش بالاتری دارد (ابن جماعه، 1353ق، ص87). تمایل شدید علما به حفظ سلسله سند روایات، شنیدن حدیث از بچهها را ـ که به سن تشخیص رسیده باشند ـ نیز مجاز میکرده است (ابن الصلاح، 1416ق، ص97). امامیه بر این اصرار دارند که حدیث شنیده شده از امام معصوم7 چون از اعتماد و اطمینان ارتباط مستقیم با معصوم برخوردار است، جای هیچ شکی در آن باقی نمیماند.
سفرهای علمی در نگاه امامیه نشئت گرفته از دو عامل اساسی است: «عامل دینی و عامل علمی». بُعد دینی در دوران حیات امامان معصوم: و در دیدار و ملاقات با آنان شکل مییافته و تا پایان دوره غیبت صغری در سال 329قمری ادامه داشته است؛ زیرا نقل حدیث از ائمه:، به نظر امامیه، همچون روایت کردن از پیامبر9 است؛ چون معصوم7 مبلغ پیام رسول خدا9 است و رسول خدا9 نیز پیام خداوند متعال را به انسانها میرساند و تبلیغ میکند (فیاض، 1967م، ص105). دلیل مطلب، سخن
امام صادق7 به یکی از اصحابش است که فرمود:
اگر ما به رأی و خواست خود سخن بگوییم، از هلاکشدگان خواهیم بود. ولی ما چیزهایی را به شما میگوییم که از رسول خدا9 آموخته و اندوختهایم؛ همچنانکه مردمان طلا و نقرهشان را اندوخته میکنند. (مفید، بیتا، ص280؛ مجلسی، بیتا، ج2، ص172)
در زمان ائمه: بسیاری از طالبان علم، سعیشان بر این بود که هر سال خدمت امامان معصوم: برسند و از زبان ایشان حدیث و روایت بشنوند (علامه حلّی، 1423ق، ص317). در این میان موسم حج بهترین مناسبت در تأمین این منظور به شمار میآمد و گروههای متعدد از مشتاقان معارف ناب اسلامی، خدمت ائمه: ـ که بیشتر عمرشان در مدینه منوره (مرکز تعلیم و تعلم حدیث) میگذشت ـ میرسیدند و از آنها کسب فیض میکردند و چه بسا جنبه علمی و دینی در یک مسیر قرار میگرفت.
امام صادق7 به هوادارانش توصیه میفرمود: «از مکه آغاز کنید و به ما ختم کنید» یا «حج، با دیدار و رفتن به خدمت امام کامل میگردد». (کلینی، 1365ق، ج4، ص549؛ شیخ صدوق، 1386ق، ج2، ص459)
پس از این مرحله، سفرهای علمی در مراحل بعدی ادامه یافت و طالبان علم،
در شهرهای مختلف در پی رجال و عالمان موثق به گردش در آمدند و در محضر اصحاب مورد وثوق ائمه: حاضر شدند؛ چنانکه از آنها حدیث شنودند و علوم به میراث برده از معصومان: را از ایشان اخذ کردند. این راویان و محدثان ثقه، در احداث مراکز فکری جدید در دنیای اسلام سهم بسزایی داشتند که شهر حلّه یکی از این مراکز است. حلّه شهری است که پس از عصر ائمه: تأسیس شد و فقیهان پرورشیافته در آن، قبله مقصود دانشجویان و اندیشهوران قرار گرفتند. (آل یاسین، 1971م، ص27 و 28؛ سودانی، 1999م، ص8)
افزون بر آنچه گذشت، آنچه طالبان علم را به هدف جنبه علمی سفرهای تحصیلی به تکاپو وامیداشت، این مسئله بود که از دیدگاه آنان علم و تعلیمی که به طور مستقیم و از زبان استاد اخذ شود، بسیار قابل اعتمادتر از دانشی است که از لابهلای کتابها و متن نوشتهها فرا چنگ آید. از سوی دیگر، در روایات نبوی به مواردی برمیخوریم که طلب علم و سفر برای دانشاندوزی، ولو در سرزمینهای بسیار دور از مرکز دولت اسلامی، مطلوب دانسته شده و به آن تأکید شده است؛ چنانکه فرمود: «دانش را هرچند که در چین باشد، بجویید و بیاموزید». (طبرسی، 1385ق، ص239؛ ابن حیون، 1383ق، ج1، ص80)
با توجه به تأکیدات مکرر در باب اهمیت سفرهای علمی در آموزههای دینی، یک حرکت گسترده علمی در بسیاری از شهرهای اسلامی به وجود آمد؛ شهرهایی چون کوفه، بصره، مدینه، بلاد شام و مانند آن. (خطیب بغدادی، 1395ق، ص88)
سعید بن مسیب (تربیتشده دامان امیر مؤمنان7 و از حواریون امام حسین بن علی8) گوید: «برای به دست آوردن یک حدیث، شبها و روزها راه میپیمودم». (همان، 1395ق، ص127) خطیب بغدادی گوید:
یکی از دانشجویان حدیث، در یک سفر علمی، تمام شهرهای اسلامی به غیر از اندلس را گردید و دیگری، با پای پیاده، سرزمینهای متعددی چون بغداد و مکه را درحالیکه کتابهایش را بر دوش داشت، پشت سر نهاد تا دانشی بیاموزد. (همان، 1395ق، ص209)
ناگفته نماند که سفرهای علمی، مخصوص شیعه نبود؛ بلکه مسلمانان، از نحلهها و گروههای عقیدتی مختلف، به این کار اقدام میکردند و بر آن مداومت داشتند. علت هم این بود که نزد علمای اسلام، یکی از مرجحات مربوط به راویان، شنیدن از شیخ و استاد است و از این جهت، راوی به سماع را بر راوی به اجازه ترجیح میدهند. (فیاض، 1967م، ص107 و 110)
شهر حلّه از جمله شهرهایی است که شمار بسیاری از عالمان دینی در آن پالیده و به چهرههای درخشان تاریخ اندیشه اسلامی تبدیل شدهاند. همواره دانشورانی از شهرهای مختلف عراق و دیگر سرزمینهای اسلامی به این شهر روی آورده و در طلب علم و شاگردی در محضر بزرگان، حلّه را مقصد و مأمن خویش ساختهاند. عدهای پس از اندوختن توشههای علمی به شهر خود بازگشتهاند، عدهای بارها به این شهر رفت و آمد کرده و گروهی در آنجا ماندگار شدند و تا پایان عمر در آن به سر بردند. دیگرانی نیز بارها سفرهای متعدد علمی به آن شهر داشته، در آنجا حلقههای درس و تدریس تشکیل داده و شاگردان بسیاری را پرورده و روایات و احادیث ائمه: را بر آنان خوانده و به تألیف کتاب پرداختهاند؛ چنانکه بعضی از آنها به حلّه منسوب شدهاند و به آنها «حلّی» گفته میشود؛ مثل حسن بن راشد حلّی، با اینکه اصالتاً بحرانی است و مانند احسائی حلّی و حلبی حلّی. همه این بزرگان را به جهت نقش بزرگی که در اعتلای حیات فکری شهر حلّه داشتهاند، حقیقتاً میتوان جزو عالمان و شخصیتهای ممتاز حلّه به شمار آورد.
دانشوران مهاجر به شهر حله
1. شیخ احمد بن فهد بن ادریس احسائی (م: 806ق./ 1403م.)
شهابالدین احمد بن فهد بن حسن بن احمد بن ادریس بن فهد مقری احسائی (آقابزرگ طهرانی، 1972م، ص2) عالم عادل محقق و از عالمان و فقیهان بزرگ امامیه است. (افندی، 1403ق، ج1، ص55) شیخ احمد بن فهد بن ادریس احسائی؛ در شهر احساءِ بحرین به دنیا آمد و در همان شهر نشو و نما یافت. از سال ولادت او اطلاع به دست نیامد، جز همین که در نیمه دوم قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) بوده است.
از جمله شگفتیها اینکه شخصیت مورد بحث، با شخص دیگری، در بسیاری از ویژگیهای شناختی، مشترک است؛ چندان که گویا یک نفر بیشتر نیستند؛ یعنی شیخ شهابالدین احمد بن فهد بن حسن بن ادریس احسائی و شیخ جمالالدین ابوالعباس احمد بن شمسالدین محمد بن فهد اسدی حلّی. به هر دو «شیخ احمد بن فهد» گفته میشود و هر دو نزد استادانی همچون شیخ فخرالمحققین و شیخ احمد بن متوّج بحرانی درس خواندهاند و هر دو کتابی به نام «شرح الارشاد» دارند و همعصر و ساکن حلّه بودهاند. اما با وجود این همسانیها، میتوان آنها را دو شخصیت متمایز دانست.
احمد بن فهد بن ادریس احسائی شهرتش «شهابالدین»، و اسم پدرش حسن بن ادریس، و معروف به «احسائی» است. درحالیکه احمد بن شمسالدین محمد بن فهد، به «زینالدین» شهرت دارد و کنیهاش «ابوالعباس» است و او را به «اسدی حلّی» میشناسند (زنوزی، 1412ق، ج1، ص610؛ بحرانی، 1414ق، ص343؛ بحرالعلوم، 1363ق، ج2، ص113 و 114). دیگر اینکه شیخ احمد بن فهد بن ادریس احسائی در حلّه سیفیه از دنیا رفت و قبرش در این شهر شناخته شده است. اما شیخ احمد بن فهد حلّی در سال 841ق./ 1437م. رحلت کرد و در کربلا، در باغ معروف به «باغ ابن فهد حلّی» به خاک سپرده شد. البته شیخ بحرانی در این مطلب تردید کرده و گفته است: «قبری که در کربلا و در نزدیکی خیام حسین قرار دارد، قبر ابن فهد احسائی است و بعضی اصحاب ما نیز چنین گفتهاند». (بحرانی، 1414ق، ص343)
استادان
شیخ احمد بن فهد احسائی نزد شماری از علمای بزرگ شاگردی کرد که از مهمترین آنها میتوان به شیخ احمد بن متوّج بحرانی اشاره کرد. (افندی، 1403ق، ج1، ص55) شیخ از شاگردان ممتاز استاد خود بود و یکی از طلابی بود که ابن متوّج اجازه روایت به آنها داد. (بحرانی، 1414ق، ص89) وی در سال 802ق./ 1399م. کتاب استاد خود، به نام مختصر التذکره را نزد او خواند (بحرانی، بیتا، ص177) و از او اجازه روایت گرفت. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص45)
شاگردان
شیخ ناصر بن متوّج بحرانی، زنده در 859ق./ 1454م. (بحرانی، 1414ق، ص67) و شیخ جمالالدین حسن جروانی احسائی، مشهور به ابن المطوّع (آقابزرگ طهرانی، 1972م، ص3) و شیخ محمد بن ابیجمهور احسائی زنده در 898ق./ 1492م.، از شیخ احمد بن فهد احسائی روایت نقل کردهاند.
سفر علمی
شیخ احمد بن ادریس احسائی، پس از پشت سرگذاشتن آغاز زندگی علمی خود در بحرین، آهنگ حلّه کرد و در آنجا در محضر ابن متوّج حلّی و به دست وی، به مدارج بالای علمی دست یافت. وی پس از ورود به حلّه آنجا را ترک نگفت و به نقل مصادر تا آخر عمر خود در سال 806ق./ 1403م. در آن شهر بماند (حرّ عاملی، 1385ق، ج2، ص21) و قبرش در حلّه واقع است. (کریم، 1419ق، ص367)
2. علی بن حسن بن حسین سُرابَشنوَی حلّی (زنده در: 806ق./ 1403م.)
شرفالدین علی بن شیخ تاجالدین حسن بن حسین بن حسن سرابشنوی، عالمی صاحبفضل و فقیه بود. (افندی، 1403ق، ج3، ص399) ابن ابیجمهور درباره وی گوید: «مولای اعظم و اعلم، بزرگ فقیهان عصر خویش، شرفالدین علی... بن تاج حسن سرابشنوی». (ابن ابیجمهور، 1403ق، ج1، ص11 و 28؛ مجلسی، بیتا، ج105، ص10) وی در سایه عنایت پدر، که خود یکی از فقها بود، در خانوادهای اهل علم و دانش، پرورش یافت و بزرگ شد. علوم را نزد پدر فراگرفت و در سال 763ق./ 1361م. دو اجازه، مربوط به دو کتاب علامه حلّی، یعنی القواعد و المزبور، از والد خویش دریافت کرد. (آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج1، ص177)
در منابع اطلاعی از سال ولادت و وفات این عالم جلیل القدر ذکر نشده و هیچ تاریخی وجود ندارد. تنها طباطبائی، از اجازهای مربوط به کتاب الاحکام الشرعیة علامه حلّی یاد میکند که در پایان آن چنین آمده است: «این اجازه را بنده محتاج خداوند، علی بن حسن بن حسین سرابشنوی حلّی، در هفتم شؤال سال 806ق. نوشته است. وصلی الله علی نبینا محمد و آل محمد». (طباطبائی، 1416ق، ج2، ص142) با توجه به این نوشته، میتوان گفت که وی در این تاریخ زنده بوده است.
سفر علمی
سرابشنوی مطمئناً در حلّه زندگی کرده، اما نمیدانیم که زادگاه او نیز آنجا بوده یا در سرابشنو یا جای دیگر. پدر بزرگوار وی نیز سفری به حلّه داشت؛ چراکه در سال 726ق./ 1325م. موفق به دریافت اجازه از علامه حلّی شد. (آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج1، ص170) چه بسا سرابشنوی در حلّه به دنیا آمده، اما نسبت فامیلی خود را از پدرش، که زاده سرابشنو بوده، گرفته و به «سرابشنوی» معروف شده است. (طباطبائی، 1416ق، ج2، ص142)
3. ابراهیم بن منصور بن عشیرة البحرانی (زنده در: 809ق./ 1405م.)
وی در جزیره اُوالِ بحرین به دنیا آمد و به الجزایر رفت و آنگاه در طلب علم و زیارت عتبات مقدسه، راهیِ نجف و کربلا شد. در پایان شرحی که وی بر کتاب الفیه شهید اول در سال 809ق./ 1405م. نوشته، درباره او چنین آمده است: «فقیه امامی... ساکن الجزایر که عراق و عتبات را نیز زیارت کرد». (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص307)
4. علامه جمالالدین شیخ احمد بن شیخ عبدالله بن محمد بن علی بن حسن بن متوّج بحرانی (بحرانی، 1414ق، ص65؛ السماوی، 1422ق، ج1، ص104)
بحرانی در توصیف وی گوید: «به علم و فضل مشهور است و مراتب دانش و فضل و تقوای او در نوشتههای عالمان، مذکور». (بحرانی، 1414ق، ص177) تاریخ ولادت او نامعلوم است؛ تنها میدانیم که در بحرین زاده شد و در خانوادهای علمی و ریشهدار پرورش یافت و پدرش عبدالله بن محمد، یکی از عالمان بحرین و به «ابن المتوّج بحرانی» شهره بود. وی در زادگاه خود، بحرین، و در خدمت پدرش و نیز چند تن از علمای آن دیار شاگردی کرد و دانش آموخت.
ابن متوّج بحرانی کنیههای متعدد دارد: ابوناصر، جمالالدین، فخرالدین (بحرانی، 1414ق، ص86 و 87) برای ابن متوّج القابی چند نیز ذکر کردهاند: خاتم المجتهدین (سرآمد مجتهدان)، المنتشرة فتاواه فی جمیع العالمین (کسی که فتواهایش در همه جا گسترده است)، شیخ مشایخ الاسلام (بزرگِ علمای اسلام) و قدوة اهل النقض والابرام. (حکیمی، 1403ق، ص27)
اساتید
الف) پدر گرامیاش، عبدالله بن محمد بن متوّج بحرانی. (خوانساری، 1411ق، ج1، ص77)
ب) فرزند علامه حلّی، شیخ محمد بن حسن بن یوسف بن مطهرّ، معروف به فخرالمحققین (م: 771ق./ 1369م.). (زنوزی، 1412ق، ج1، ص613؛ قمی، 1420ق، 117)
شاگردان
الف) شیخ احمد بن فهد بن ادریس احسائی (م: 806ق./1403م.). (افندی، 1403ق، ج1، ص44)
ب) شیخ احمد بن فهد اسدی حلّی (م: 841ق./1437م.). (بحرانی، بیتا، ص176)
ج) جمالالدین ناصر بن احمد متوّج بحرانی (زنده در: 859ق/ 1454م.). (زنوزی، 1412ق، ج1، ص613)
د) شیخ فخرالدین احمد بن محمد بن عبدالله سبعی (زنده در: 860ق./ 1455م.). (بحرانی، بیتا، ص76)
سفر علمی
ابن متوّج، پس از گذراندن بعضی مدارج علمی نزد پدر و عدهای از علمای بحرین، رو به حلّه نهاد و تحت تربیت شیخ فخرالمحققین، فرزند علامه حلّی، قرار گرفت و بدان پایه از فهم و دانش نایل آمد که دربارهاش گفتهاند: «از ویژهترین شاگردان فخرالمحققین بود و با وجود سنّ اندک، میان محصلان به ذکاوت و حافظه قوی و تبحر در علوم مختلف شهرت داشت» (بحرانی، 1414ق، ص87) و «هر چیزی را که درمییافت و به خاطر میسپرد، از یاد نمیبرد». (حکیمی، 1403ق، ص27) در درس فخرالمحققین با همشاگردی خود، یعنی محمد بن مکی عاملی (شهید اول) م: 786ق./1384م.، به بحث و مناظره میپرداخت و غالباً بحث و گفتوگو با سخنان او پایان میگرفت. (بحرانی، 1414ق، ص89)
در منابع رجالی مربوط به ابن متوّج، درباره تاریخ ورود وی به شهر حلّه و خروج او از آن، تاریخ مشخصی وجود ندارد. اما روشن است که وی بارها به آن شهر رفت آمد داشت و در پی درخواست عدهای از شاگردانش، به حلّه برگشت تا عهدهدار امور شرعیه و فتوا و تدریس باشد.
این عالم بزرگ، شعر نیز میگفت. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج3، ص178) روزی در مراسم حج، دوست دیرین خود، شهید اول را در مکه مکرمه ملاقات کرد و درباره اندیشههای فقهی و علمی به مناظره پرداختند و سرانجام شهید4 بر او غالب آمد. این، از آن رو بود که ابن متوّج به امور اجرایی شرعی مشغول بود و از حوزه علم و تدریس برکنار مانده بود. (بحرانی، بیتا، ص89 و 90)
ابن متوّج در سال 820ق./1417م. در بحرین رحلت کرد. قبر وی در آن شهر شناخته شده است و مردم آن را زیارت میکنند. (بروجردی، 1410ق، ج2، ص426)
5. شیخ تاجالدین حسن بن راشد حلّی بحرانی (افندی، 1403ق، ج1، ص185)
شیخ حر عاملی وی را فاضل و فقیه و شاعر و ادیب دانسته (حرّ عاملی، 1962م، ج2، ص65) و افندی درباره وی گفته است:
در استرآباد کتابی دیدم از ایشان به نام مصباح المهتدین فی اصول الدین، نوشته شده در سال 883ق. نظر من این است که وی همان تاجالدین حسن راشد حلّی است؛ زیرا روزگارشان نزدیک به هم است و معمولاً شخص را به جدّش نسبت میدهند و امر شایعی است. (افندی، 1403ق، ج1، ص342)
اساتید و شاگردان
شیخ حسن بن راشد حلّی نزد استاد فاضلش، مقداد سیوری حلّی (م: 826ق./1422م.) شاگردی کرد و در جمله نزدیکترین و بارزترین شاگردان وی در آمد. (حرزالدین، 1391ق، ج2، ص330) فاضل مقداد، درباره شاگرد ممتاز خود قصیدهای سرود و نامش را «الجُمانة البهیة» گذاشت (شّبر، 1422ق، ج4، ص271) و در عوض، شیخ حسن تاریخ رحلت استاد خود را در شعری ماندگار ساخت. (امین، 1419ق، ج8، ص97)
شخصیت مورد بحث، با تعدادی از رجال فکر و اندیشه همعصر بود؛ از جمله: فاضل مقداد سیوری حلّی، شیخ احمد بن فهد حلّی، شیخ زینالدین علی بن حسن بن محمد بن صالح لویزی و شیخ علی بن یونس نباطی عاملی. (بهبودی، 1420ق، ج2، ص30)
سفرهای علمی
از بحرین به حلّه
در یکی از نسخههای شعر «الجمانة البهیة» نوشته شده است: «این شعر برای شیخ حسن بن محمد بن راشد بحرانی است». (امین، 1419ق، ج8، ص96) شیخ آقابزرگ طهرانی4 با توجه به همین نوشته، دور ندانسته که «وی اصالتاً بحرانی بوده و به حلّه نقل مکان کرده است». (آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج1، ص465)
در خلال تحقیق از این شخصیت علمی در منابع مربوط به علمای بحرین، دریافتیم که شخصیتی دیگر به نام «شیخ حسن بن راشد حلّی» وجود دارد که دربارهاش گفتهاند:
شیخ امام عالم علامه فاضل یگانه عصر خود شیخ ابن راشد حلّی... این عالم با شیخ احمد بن متوّج، معروف به شیخ جمالالدین بحرانی، (م: 820ق./1417م.) معاصر بوده است. (بحرانی، 1414ق، ص92)
بنا بر این نقل، سخن صاحب الذریعة تأیید میشود که وی از علمای اصالتاً بحرینی است؛ چون دوره زندگی او به عصر ابن متوّج بحرانی نزدیک بوده، بلکه معاصر هم بودهاند.
از حلّه به نجف و کربلا
پس از هجرت شیخ مقداد سیوری در آغاز قرن نهم هجری به نجف، شیخ حسن بن راشد حلّی نیز از حلّه به شهر نجف اشرف نقل مکان میکند و بین حلّه و نجف، در رفت و آمد بوده است. (افندی، 1427ق، ص92) البته معلوم نیست این مهاجرت علمی، پیش از سال 825ق./ 1426م. بوده یا نه. در شعری که وی در آن، رساله الفیة شهید اول را به نظم در آورده و شامل 653 بیت میشود، و آن را در شهر حلّه سروده، سال 825ق. ذکر شده است و این نشان میدهد که شیخ حسن بن راشد در این سال در حلّه بوده است. مطلع قصیده چنین است:
بنده فقیر خدا حسن بن راشد * به نام خداوند یگانه سخن میآغازد * این رساله الفیه است که * من در حلّه آن را به نظم در آوردم * و در سال هشتصد و بیست و پنج * سرودن آن را به پایان بردم. (امین، 1419ق، ج8، ص98)
شیخ حسن بن راشد مدتی را نیز در کربلا گذراند. افندی در این باره گوید:
در آخر نسخهای از کتاب مصباح الکبیر شیخ طوسی4، خط شیخ حسن بن راشد حلّی را دیدم که نوشته بود: «این نسخه از کتاب مصباح را در 17 شعبان سال 830ق. در حائر مقدس حسینی با نسخه صحیح به خط شیخ علی، معروف به الرمیلی، مقابله کردم. بنده فقیر الی الله حسن بن راشد. (افندی، 1403ق، ج1، ص186)
6. شیخ علی بن عبدالعزیز بن محمد (م: 850ق./1446م.)
وی به جمالالدین خُلیعی معروف، و اصالتاً موصلی و ساکن و مدفون در حلّه است. (یعقوبی، 1951م، ج1، ص136)
خلیعی از پدر و مادری ناصبی، که دشمنی خود را با اهل بیت: پنهان میداشتند، در شهر موصل به دنیا آمد. کارش راهزنی از کاروانهای زائران حسینی7 ـ که از بلاد شام (جبل عامل) و از راه موصل قصد کربلای معلا میکردندـ بود. (حداد، 1428ق، ص158) خلیعی بر اثر یک خواب، متنبه میشود و مذهب امامیه را برمیگزیند (شوشتری، 1365ش، ج2، ص555) و شعری نیز در این باره میگوید که این دو بیت، نمونهای از آن است:
اذا شئت النجاة فزر حسیناً
لکی تلقی الاله قریر عین
فان النار لیس تمس جسماً
علیه غبار زوار الحسین
اگر طالب نجات و رستگاریای، حسین را زیارت کن. تا با دلی آرام و شاد خداوند را ملاقات کنی.
آتش هرگز نرسد به جسمی که گرد و غبار زائران حسین بر آن باشد (یعقوبی، 1951م، ج1، ص136)
شیخ حرّ عاملی درباره وی گفته: «فقیه، امامی، شخصیتی فاضل، اهل موصل، شاعر، صاحب شعری نیکو با روشی آسان و معانی لطیف». (حرّ عاملی، 1385ق، ج2، ص192؛ شبستری، 1421ق، ج3، ص197)
سفرها
جمالالدین علی خلیعی، پس از انتخاب مذهب حق، برای زیارت امام حسین7 راهی کربلا میشود و مدتی را در آنجا میماند. آنگاه به حلّه میرود و ساکن میشود. (کرکوش، 1385ق، ج2، ص102) پس بار دیگر به زادگاه خود، موصل، برمیگردد و پس از چند سالی، دوباره عزم حلّه میکند (شبستری، 1421ق، ج3، ص198) و باقیمانده عمر خود را در تردد بین حلّه و کربلا و نجف اشرف میگذراند. (امین، 1419ق، ج6، ص24) اشعار بسیاری در رابطه با مناسبتهای دینی و زیارت از او باقی مانده است. شاید بتوان قصیده «تائیّه» او را ـ که به سبک «تائیه» دعبل خزاعی (شعری که وی آن را در محضر امام علی بن موسی8 خواند و صلهای ارزشمند دریافت کرد) سروده شده ـ از بهترینهای اشعار او دانست. (یعقوبی، 1951م، ج1، ص136)
درگذشت
سال وفات خلیعی را 850ق./1446م. در شهر حلّه دانستهاند. قبرش نزدیک باغی به نام «بوستان خلیعی» مشهور و معروف است؛ اگرچه هماکنون (زمان کرکوش، نویسنده کتاب تاریخ الحلّه) اثری از آن وجود ندارد. قبر خلیعی همجوار قبر رضیالدین بن طاووس و ابن حمّاد واسطی است. (کرکوش، 1385ق، ج2، ص102؛ یعقوبی، 1951م، ج1، ص136)
7. ابوالحسن محمد، معروف به «ابن حمّاد» بغدادیِ بصری (م: 850ق./1446م.)
وی از شاعران مشهور و فضلای بنام حلّه (شوشتری، 1365ش، ج2، ص558) و از معاصران علامه خلیعی است و با او مکاتبات شعری در رثای اهل بیت: داشته است. شعر او از روانی تعبیر و سلامت و لطافت اسلوب برخوردار بوده، ولی شعر خلیعی از جهت دقت و نوآوری و سلامت بر آن برتری دارد. (یعقوبی، 1951م، ج1، ص132) طریحی، در بخشهای مختلف کتاب خود اشعار ابن حماد را آورده و شوشتری و شبر بعض شعرها و قصائد او را ذکر کردهاند. (طریحی، بیتا، ج1، ص24، 26، 105، 168؛ شوشتری، 1365ش، ج2، ص560 و 565؛ شبر، 1422ق، ج4، ص308 و 316)
سفر علمی
از آنجا که ابن حمّاد به بغدادی و بصری و حلّی ملقب شده، این نشان میدهد که وی از این شهرها دیدن کرده و در آنها سکونت داشته است. همچنین در تاریخهای نامعلومی، به نجف و کربلا مشرف شده است. بیشک وی در حلّه زندگی کرده و در همان شهر از دنیا رفته است. قبر او نزدیک قبر خلیعی، مشهور و معروف است و زیارتگاه محسوب میشود. (یعقوبی، 1951م، ج1، ص142) ابن حماد، عمری دراز یافت. (همانجا)
8. شیخ زینالدین علی بن حسن بن حسین سرابشنوی حلّی (م: 851ق./ 1447م.)
وی در قاسان، از سرزمینهای ماوراءالنهر و بلاد ترک (حموی، 1995م، ج4، ص295) به دنیا آمد و سکونت گزید. به گفته آقابزرگ طهرانی: «وی در تاریخ 850ق./1446م. اجازه روایتی از یکی از اساتید خود دریافت کرده است». (آقابزرگ طهرانی، 1972م، 93) این استاد، همان عبدالملک بن اسحاق کاشانی است که شیخ زینالدین علی نزد او شاگردی کرد و در سال 850ق. اجازه روایت از او گرفت. (همو، 1403ق، ج1، ص207) پدر وی سفری به حلّه کرده است و گویا بین حلّه و قاسان، در رفت و آمد بوده و به همین جهت، او را «قاسانی سرابشنوی» لقب دادهاند. (افندی، 1403ق، ج3، ص397)
9. عطاء بن عبدالعزیز بن عبدالکریم بن عبدالله بن کمال محمد بن سعد، معروف به «ابن اللوکة» (م: 860ق./1455م.)
وی در ربیعالاول سال 794ق./1391م. در بصره پای به دنیا نهاد و همان جا بزرگ شد و حافظ قرآن گردید. مشغولیات ادبی و شعری داشت و بیشتر وقتش را به مطالعه دیوان اشعار میگذراند. شعر نیکو میگفت؛ به خصوص اشعاری با مضامین بدیع و تازه. (سخاوی، 2000م، ج5، ص131)
سفر علمی
وی بار سفر علمی خود را بست و از بصره روانه شوشتر و اطراف آن شد. نیز سفری به حلّه کرد و با اینکه شافعیمذهب بود، در خدمت شیخ احمد بن فهد حلّی و تعداد دیگری از عالمان حلّه، از آنان روایت شنید و دانشها آموخت و آنگاه به بغداد رفت. این نشان میدهد که در آن روزگار، چه انسجام و همجوشیای میان طوائف مختلف اسلامی، در فراگیری علم و زندهنگاهداشتن تلاشهای علمی وجود داشته است. (همانجا)
10. سید محمد بن فلاح بن احمد بن محمد بن احمد بن عبدالرضا بن ابراهیم واسطی مشعشعی (م: 870ق./1465م.) (نوری، 1415ق، ج2، ص166 و 167)
ابن شدقم سلسله نسب وی را به امام کاظم7 رسانده است. (ضامن بن شدقم، 1425ق، ج2، ص227) البته در مشاجرهای که میان قاسم بن محمد نوربخش با یکی از نوادگان محمد بن فلاح، به نام ابراهیم مشعشعی، در مجلس یکی از حاکمان هرات به وقوع پیوست، هر یک سعی کردند در نسب علوی دیگری تشکیک کنند و آن را بیاعتبار سازند. بعضی به استناد همین واقعه، خواستهاند نسب علوی محمد بن فلاح را مشکوک جلوه دهند. (شبّر، 1385ق، ص226) اما در منابع رجالی، این نسبت قطعی است. (افندی، 1403ق، ج2، ص341؛ شوشتری، 1365ش، ج2، ص399؛ نوری، 1415ق، ج2، ص166)
محمد مشعشعی در جنوب عراق، در شهر واسط، در آغاز قرن نهم هجری به دنیا آمد. پدرش وی را به حلّه برد تا درس بخواند (ضامن بن شدقم، 1425ق، ج2، ص227) و چیزی نگذشت که محمد از مقربین و نورچشمیهای شیخ ابن فهد حلّی قرار گرفت.
عقیده و مرام
در قرن نهم هجری، همپای علوم متعارف و رایج فقهی و لغت و حدیث و مانند آن، علوم دیگری نیز وجود داشت که بعضی طالبان علم به آنها میپرداختند و مورد بحث و گفتوگو بود. یعنی علومی همچون سحر و شعبده و مانند آن که در یک دستهبندی کلی عنوان «علوم غریب» را بر آنها میتوان نهاد. محمد بن فلاح از کسانی بود که بسیار به اینگونه علوم توجه نشان میداد و عامه مردم نیز اینگونه افکار را میپذیرفتند و به آن دامن میزدند. از طرف دیگر رابطه نزدیک وی با استادش، ابن فهد، و سکونت در حلّه و کربلا، زمینهای بود که وی علوم منقول و معقول، به خصوص فلسفه اشراقی را از او فرابگیرد و با ریاضت اعتکاف، به مجاهدت با نفس و سختگیریهای شرعی مشغول گردد. (کرکوش، 1385ق، ج2، ص98)
محمد مشعشعی برنامه خود را که از سال 828ق./1424م. شروع شده بود، در منطقه «حویزه» به شکل جدّی به اجرا در آورد و آن را پایگاهی برای حرکت خود ساخت و با شیوههای مبتنی بر سحر و شعبده و در هیئت مردی اعرابی و دورهگرد و بینوا سراغ مردم میرفت و با کارهای عجیب و شگفتآور خود، آنان را به خود متمایل میکرد. (عزاوی، 1415ق، ج3، ص109)
مشهور است که محمد بن فلاح، با تمسک به شیوه خاص خود، سرزمینهایی را تحت سلطه خود در آورد و مردمانی تابع و مطیع او شدند. روزی یکی از پادشاهان عجم با او مواجه شد. پس دو فرزندش علی و محسن را به جنگ با آنان فرستاد. ولی شکست خوردند و بازگشتند. محمد بن فلاح خود مشتی خاک برداشت و به تنهایی رو به لشکریان پادشاه نهاد و چون به آنها رسید، مشت خاک را به طرفشان پاشید و همین باعث شکست و گریز لشکر شد و پیروان محمد مشعشعی، اموال آنان را به غنیمت بردند. (ضامن بن شدقم، 1425ق، ج2، ص228)
با توجه به این مطالب، میتوان گفت که جهل و نادانی مردم و نبود فرهنگ صحیح دینی در بعضی مناطق اسلامی، عامل مهمی در گرایش جامعه به چنین افکار غیر معمول و غریبانه بوده است. گرسنگی و فقر و بیچارگی، که حکومتهای اجنبی با ظلم و جور بیحساب بر مردم تحمیل میکردند، به این منجر میشد که هر حرکت و جنبش مضاد و خلاف سلطهای مورد توجه قرار بگیرد و مردم با پیوستن به آن، امید خود به آزادی و رهاشدن از ظلم و بیعدالتی را جامه عینیت بپوشانند؛ و جایی که قانون ضامن تأمین حقوق مردم نباشد، توسل به چنین افکار و اعمالی طبیعی خواهد بود.
شیبی درباره وی مینویسد:
محمد بن فلاح به مسئله مهدویت هم بیتوجه نبود و خود را نائب ائمه و باب مهدی یا وکیل او میدانست و همواره به دنبال فرصتی بود که دامنه ادعای خود را به مهدویت و نبوت و چه بسا الوهیت گسترش دهد. (شیبی، 1386ق، ص304)
وی در کتابی با عنوان کلام المهدی، بهطور صریح معتقدات خود را در نامههایی به امرا و بزرگان بیان کرده و از امام مهدی[ و مادر بزرگوار حضرت و سال تولد و غیبت او یاد آورده است. این نشان میدهد که وی تا سال نگارش این مطلب، که خود تاریخ زده است، یعنی 855ق. ادعای مهدویت نداشت و تنها خود را نائب امام[ میدانست. وی مینویسد:
... اگر محمد بن حسن عسکری، که سرّ دائر خداست، ظاهر شود، من شیعه و دیگران را به او میسپارم و هیچ معارضهای نخواهد بود. و اگر نشانههایی از خود بروز دهد و بگوید علی7 چنین بود و چنان کرد، هیچ مخالفتی رخ نخواهد داد. اما بر خداوند است که سر خود را پوشیده بدارد و این سید (یعنی محمد بن فلاح) را به عنوان نیابت آشکار نماید تا اختیار و گزینش صحیح واقع شود. و البته خداوند به واجب اخلال نمیکند و هرکس در این سخن من تردید دارد، بیاید و هر چه میخواهد بپرسد والسلام. (مشعشعی، بیتا، ورقه 31)
ادعای مشعشعی به همین جا ختم نمیشود و او در خلال سخنان خود، مدعی میشود که مهدی و قائم، اوست:
پیامبر9 فرمود: «هرکس بشنود که یکی از اهلبیت من به حق دعوت میکند، اما او را اجابت ننماید، خداوند او را به رو در آتش میافکند». و این سید (محمد مشعشعی) یکی از دعوتگران اهل بیت است که با بصیرت به سوی خدا فرا میخواند. هر کس این داعی الی الله و قیامکننده به امر خدا را، که جان خود را در راه خدا و مجاهدت با گمراهان و خوارج و ناصبیها به کف گرفته، دشنام دهد، رسول خدا را دشنام داده و کافر است و کشتنش واجب. (همان، بیتا، ورقه 50)
نکته دیگر درباره محمد مشعشعی، باور غلوآمیز او درباره امیرمؤمنان علی بن ابیطالب7 است. یکی از جنبههای مهم در دعوت این شخص، جنبه اعلامی و تبلیغی است. این جنبه تبلیغی از طرف محمد بن فلاح و هواداران او چنان گسترده و فعال است که با توجه به جهالت و نادانی عمومی، به راحتی در دلها و اندیشهها رسوخ میکند و با وجود ناحق و باطل بودن، عده بسیاری را تحت تأثیر خود قرار میدهد و به خود متمایل میسازد. اینجاست که فکر مشعشعی عمیقاً در پیروان او مؤثر واقع میشود و عقیدهای در آنها شکل میگیرد که سالیان متمادی استمرار مییابد و در فرزندان و نوادگان او ادامه پیدا میکند؛ عقیدهای که سرانجام به حلول و تناسخ و غلو در حق علی بن ابیطالب7 و قول به الوهیت او منجر میگردد:
هر کس به خدایی علی معتقد نباشد و اینکه محمد رسول او، و فاطمه کنیز او، و یازده امام فرشتگان او و پیامبران رسولان او و کتابهای آسمانی کلام او و هستی آفریده اوست، بیشک کافر شده و مورد لعن است و در جنگ و غلبه آینده، کشته خواهد شد ان شاء الله. (همان، بیتا، ورقه 196)
و در جای دیگر به صراحت، خود را مهدی میخواند و ادعای مهدویت میکند:
... و این سید (محمد بن فلاح) مهدی اوست و خداوند نور خود را کامل خواهد کرد و همه این وجودها زندهاند و نمردهاند؛ ولکن خود نمیدانند. (همان، ورقه 155)
شیبی درباره محمد مشعشعی گوید:
او برای خود زیارتنامهای نوشت که یارانش هر روز او را به وصف امام، با آن زیارت مورد خطاب قرار میدهند و یاد میکنند. همچنین مناجاتی برای اصحاب خود نوشت تا با آن به عنوان ولی الله او را بخوانند و با او مناجات کنند و نزد خداوند شفیعش قرار دهند. این زیارت و مناجات در کتاب او، کلام المهدی، آمده است. (شیبی، 1386ق، ص305)
سخن آخر اینکه این حرکت، احیای دوباره حرکات و عقائد غلوآمیز گذشته و آبشخور اندیشههای غلوآمیز آینده به شمار میآید.
سفر علمی
محمد مشعشعی از واسط به حلّه کوچ کرد تا از عالمان آن سرزمین علم و دانش بیاموزد. یک سفر هم با استادش، احمد بن فهد حلّی، از حلّه به کربلا و به کوفه رفت و میان حلّه و زادگاهش در رفت و آمد بود. آنگاه رو به اهواز کرد و در حویزه دعوت خود را علنی ساخت و آنجا را پایتخت حرکت دینی و سیاسی خویش گرفت. (شوشتری، 1365ش، ج2، ص399)
11. شیخ مفلح بن حسین بن راشد بن صلاح صیمریِ بحرانی (م: 880ق./ 1475م.) (حرّ عاملی، 1962م، ج2، ص324؛ آقابزرگ طهرانی، 1408ق، ص461؛ اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص282)
گویند نام پدر و جدّش «حسین بن رشید» بوده، درحالیکه متداول «حسین بن راشد» است. صیمر، نام دو شهر است: یکی در بصره و دیگری در بحرین. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص282؛ بحرانی، 1414ق، ص95) گفتهاند مفلح بن حسین در صیمر بصره به دنیا آمد و به بحرین نقل مکان کرد. (بحرانی، 1414ق، ص68) وی عالمی فاضل و دانشور و فقیهی برجسته بود. (افندی، 1403ق، ج5، ص215) در فقه مهارت بالا یافت و کتابهایی ارزنده تألیف کرد و فتواهایش معروف شد و در کتب فقها مورد استفاده قرار گرفت. شعر نیکو میگفت. (سماوی، 1422ق، ج2، ص326) نزد پدرش شیخ حسین صیمری و شیخ احمد بن فهد حلّی تعلیم دید و عالمی ممتاز و برجسته گردید.
سفر علمی
با پدرش، شیخ حسین، از صیمره بصره کوچ کرد و در یکی از قریههای بحرین به نام سلماباد سکنا گزید (بحرانی، 1414ق، ج1، ص485) آنگاه از بحرین آهنگ حلّه کرد و در آنجا پای درس احمد بن فهد حلّی حاضر شد تا اینکه از جمله مردان بزرگ علم به شمار آمد و در علوم فقه و اصول دین و حدیث و مانند آن به شهرت رسید. (خوانساری، 1411ق، ج7، ص160؛ اللجنة العلمیة، 1420ق، ج3، ص244)
صیمری میان حلّه و بحرین آمد و شد میکرد و چون به یکی از فقهای مبرز عصر خود تبدیل شد، حکم به کفر یکی از اعیان بحرین، به نام «ابن قرقور»، که شرع مقدس را بازیچه کرده بود، داد و رسالهای با عنوان رساله تکفیر ابن قرقور تألیف کرد و به سبب این موضعگیری، او را از بحرین بیرون راندند. البته وی سالها بعد به بحرین بازگشت و همان جا از دنیا رفت و به خاک سپرده شد؛ حدود سال 880ق./1475م.، و گفتهاند حدود سال 900ق./1494م. درگذشت. (بحرانی، 1414ق، ص95؛ آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج11، ص156؛ سماوی، 1422ق، ج2، ص328)
12. شیخ محمد بن شیخ زینالدین بن الحسن علی بن حسامالدین ابراهیم بن حسن بن ابراهیم بن ابیجمهور هجری احسائی (زنده در: 898ق./1492م.)
وی را احصاوی نیز میگویند. (خوانساری، 1411ق، ج7، ص25) عالمی فاضل و روایتگر و متکلم و مجتهد و محقق بود و پدرش از زمره عالمان عصر خود به شمار میرفت؛ به همین جهت وی را باید پرورشیافته خانوادهای علمی دانست. (نوری، 1415ق، ج1، ص331؛ بحرانی، بیتا، ص167؛ بحرانی، 1414ق، ص343)
اساتید
ابن ابیجمهور احسائی نزد چند تن از فقهای عصر خود تعلیم دید که شماری از آنها عبارتند از:
الف) پدر ایشان شیخ زینالدین ابوالحسن علی بن حسام. وی در آغاز اجازه خود از پدرش چنین یاد کرده است: «از شیخ و استاد و پدر حقیقیام: شیخ پارسا و عالم و عابد، زینت ملت و آیین حق، ابوالحسن علی بن شیخ ... بن ابراهیم بن ابیجمهور احسائی». (افندی، 1403ق، ج5، ص50)
ب) شیخ زینالدین علی بن هلال جزائری. وی همان کسی که ابن ابیجمهور تا «کرک نوح»، از قرای جبل عامل، با او همراه بود و در این مصاحبت، نزد وی علم آموخت و از او بهرهها برد و این وقتی بود که در سال 877ق./1472م. از مراسم حج باز میگشت. (قمی، 1420ق، ص65؛ شوشتری، 1365ش، ج1، ص581)
ج) حرزالدین اُوالی
د) شمسالدین محمد بن احمد موسوی حسینی. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج10، ص245)
ه) حسن بن عبدالکریم فتّال غروی حلّی. (امین، 1419ق، ج8، ص292)
و) وجیهالدین عبدالله بن عبدالملک کاشانی قمی. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج10، ص245)
شاگردان
شماری از فقها، درسآموخته ابن ابیجمهور احسائیاند که توانستند در تاریخ فکر اسلامی نقشهای مهم ایفا کنند؛ از جمله:
الف) شیخ احمد بن زینالدین بحرانی.
ب) سیدحسین بن حیدر عاملی. (خوانساری، 1411ق، ج7، ص33)
ج) شیخ شمسالدین محمد بن صالح غروی حلّی. (قمی، 1420ق، ج1، ص238)
د) سیدمحمد بن محسن بن محمد رضوی مشهدی (خوانساری، 1411ق، ج7، ص33)
ه) سیدمحمود بن علاءالدین بن جلال هاشمی طالقانی. (قمی، 1420ق، ج1، ص238)
سفرهای علمی
به حجاز
بیش از یک بار به خانه خدا مشرف شد و در خلال مراسم حج سال 877ق./ 1472م. به تعلیم و تعلم اشتغال داشت. هنگامی که از راه بلاد شام به احساء برمیگشت، در کرک نوح، از قرای جبل عامل، خدمت شیخ علی بن هلال جزائری، که او نیز آن سال به حج رفته بود، رسید و یک ماه کامل پای درس او حاضر شد و آنگاه به وطن خود، احساء، بازگشت. (خوانساری، 1411ق، ج7، ص26) همچنین در سال 894ق./ 1488م به زیارت خانه خدا توفیق یافت. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج10، ص245)
به حلّه
پس از بازگشت از سفر حج در سال 877ق./1472م.، از جبل عامل به بحرین آمد و سپس رو به عراق نهاد تا عتبات مقدسه را زیارت کند. آنگاه به خراسان رفت و طبق ثبت تاریخ، در سال 888ق./1483م. در حلّه بود و همان جا اجازهای مربوط به کتاب قواعد الاحکام علامه حلّی، برای شاگردش علی بن قاسم بن عُذاته نوشت. این اجازه به خط خود او، در پایان نسخه کتاب مذکور، نوشته شده است. (خوانساری، 1411ق، ج7، ص26؛ طباطبائی، 1416ق، ج2، ص140)
به بلاد فارس
وی پس از خروج از عراق، به زیارت امام علی بن موسی الرضا8 میرود و قصد اقامت در طوس میکند و در آنجا با بسیاری از عالمان مشهد به بحثهای کلامی و فقهی مشغول میشود. (خوانساری، 1411ق، ج10، ص26؛ حسن، 1415ق، ص348) در سال 878ق./1473م. در مشهد، میان ابن ابیجمهور و هروی بحث و مناظرهای درباره مسئله امامت در میگیرد و ابن ابیجمهور، با دلایل قاطع و روشن، بر خصم خود غالب میشود. این جلسه در سه مرحله و با حضور جمعی از طلاب و فقها و بزرگان شهر بود. آنگاه مشهد را ترک میکند و متوّجه حلّه و سپس نجف میشود و پس از مدتی بار دیگر در سال 898ق./1492م. به حلّه برمیگردد و در همان سال از آنجا به استرآباد میرود. (افندی، 1403ق، ج5، ص51)
به نجف
ابن ابیجمهور پس از بازگشت از مراسم حج سال 894ق./1488م. وارد نجف اشرف میشود و تا سال 895ق./1489م. آنجا میماند و شاگردش سیدمحمد بن محسن مشهدی غروی، نزد وی فقه و حدیث میآموزد. وی کتاب الملجی را در سال 895ق. در نجف تألیف میکند. (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج10، ص245)
13. شیخ تقیالدین ابراهیم بن علی بن حسن بن محمد بن صالح عاملی کفمعی (زنده در: 900ق./1494م.)
وی در یکی از قرای جبل عامل، به نام «لویز»، به دنیا آمد. اصالتاً جُباعی است و ملقب به «ابیالتقی حارثی». (حر عاملی، 1385ق، ج1، ص28) مردی فاضل، ادیب، شاعر، زاهد و پارسا بود و نسبش به حارث همدانی، صحابی امام علی7 میرسد. (زنوزی، 1412ق، ج1، ص89؛ مروّه، 1387ق، ص35؛ افندی، 1403ق، ج1، ص24)
سالزاد کفعمی
در اینکه کفعمی در چه سالی به دنیا آمده، اختلاف است. گفتهاند در سال 840ق./1436م. زاده شد. از سوی دیگر میگویند وی بعضی کتابهای خود را در خلال سالهای 848ق/1444م و اواخر سال 849ق./ 1445م. و سال 852ق./1448م. به پایان رسانده است. (زنوزی، 1412ق، ج1، ص85؛ افندی، 1403ق، ج1، ص22)
وی در خانوادهای اهل علم و تقوا پا به گیتی نهاد و تحت تربیت دینی قرار گرفت و نزد پدر و برادرش، که هر دو عالم و فقیه بودند، تعلیم دید و به گفتن شعر آوازهای داشت. از او نوشتهها و اشعاری در مدح پیامبر9 و ائمه: برجای مانده است. وی کار نسخهبرداری نیز میکرد و از جمله دو کتاب از سیدمرتضی شمسالدین محمد بن سیدشریف جرحانی، به نامهای غرة المنطق و درّة المنطق را رونویسی و استنساخ کرد. (قمی، 1420ق، ج2، ص591؛ افندی، 1403ق، ج1، ص25)
سفرهای علمی
کفعمی به یکی از توابع جبل عامل، به نام «جزین» سفر کرد و در آنجا علم نحو و معانی و منطق و بیان را آموخت و سپس رو به حلّه آورد و از فقها و متفکرین آن شهر دانشهای بسیار فرا گرفت و از آنجا کوچ کرد. سفری نیز به نجف اشرف و کربلای حسینی برای او ثبت شده است. (مروّة، 1387ق، ص36)
با توجه به آنچه ملاحظه کردید، روشن میشود که سفرهای علمی، از جمله مهمترین عوامل نشاط علمی و تعامل فکری میان شهر حلّه و دیگر شهرهای اسلامی بوده است. اما نادیده نباید گرفت که آنچه این نشاط و حرکت را میافزوده و به آن گرمای بیشتر میبخشیده، سفرهای علمی عالمان از خود شهرهای عراق به حلّه بوده که مسافت چندانی را شامل نمیشده است. در رتبه بعدی، بحرین قرار دارد؛ چراکه اکثر ساکنان این کشور از شیعیان و معتقدان به مذهب امامیه بودند و طبیعی است که برای علمآموزی به مراکز علمی امامی، همچون نجف و حلّه رو کنند. در رتبه سوم، باید از جبل عامل نام برد که فرزانگانی از آن دیار، به طلب چشمههای ناب معارف اسلامی، حلّه را مقصد و مقصود خود قرار میدادند.
هجرت عالمان حلّی به دیگر شهرهای اسلامی
تاریخ نام تعدادی از مردان فکر و اندیشه را ثبت کرده که در حلّه زاده شدند، اما برای درس و تدریس به دیگر شهرهای عراق و بلاد اسلامی بار سفر بستند و هجرت علمی کردند. شماری به زادگاه خود بازگشتند، عدهای در رفت و آمد بودند و دیگرانی یکسره وطن خود را ترک گفتند و مراجعت نکردند؛ از جمله:
1. شیخ عزّالدین حسن بن سلیمان بن خالد حلّی (زنده در: 802ق./ 1399م.)
در نام جد وی اختلاف وجود دارد. گاهی از او به «سلیمان بن محمد» (افندی، 1403ق، ج1، ص193) و گاه به «سلیمان بن خالد» نام آوردهاند. گاه نیز شخصی را به اسم جدّش نام مینهند. (همانجا)
شیخ عزالدین گاه به حلّه و گاه به حلب نسبت داده شده است. (همانجا؛ حرّ عاملی، 1385ق، ج2، ص66) چه بسا وی اصالتاً حلّی بوده و از حلب دیدن کرده باشد. این رأی مورد تأیید علامه طهرانی است که میگوید: «او شیخ حسن بن سلیمان بن محمد بن خالد عاملی حلّی است»؛ (آقابزرگ طهرانی، 1403ق، ج1، ص416) زیرا ممکن است مدتی را در جبل عامل گذرانده و از آنجا به حلب رفته. ازاینرو به هر دو شهر منسوب شده است. معمول است که در بسیاری از اوقات، فقها را به شهرهایی که در آن ساکن بودهاند، نسبت میدهند.
نسبت «عاملی» برای شیخ عزالدین شاید به جهت هجرت او به بلاد عاملیه باشد و شاید پدرانش روزگاری در آن سرزمین زندگی کردهاند. امّا نسبت به حلّه، با وجود اختلاف القاب او، ترجیح این است که وی را زاده حلّه بدانیم.
شهید اول در اجازه خود برای او مینویسد: «شیخ حسن بن سلیمان بن خالد حلّی، نزد بنده شاگردی کرد و از من و تعدادی دیگر از عالمان حلّه اجازه دریافت نمود و این در 22 شعبان 757قمری بود». همچنین در وصف وی گوید: «شیخ شایسته و با ورع و دیندار و بیمانند، عزالدین ابومحمد حسن بن سلیمان بن محمد حلّی». (همان، 1403ق، ج20، ص72)
این شیخ بزرگوار سفری هم به شهر مقدس قم داشته و ازاینرو گاه به «قمی» نیز ملقب شده است. محتمل است که در 742ق./ 1341م. به دنیا آمده باشد. چون اجازهای با تاریخ 757ق./1356م. برای او ثبت شده و نیز یکی از اجازههای او به تاریخ 23 محرم 802ق./1399م. است. با توجه به اینکه پس از این تاریخ حرکت علمی و فعالیت درسی از وی ثبت نشده و یادی از او در تواریخ نکردهاند، میتوان گفت که اندکی پس از این تاریخ رحلت کرده است.
اساتید
الف) شهید اول، محمد بن مکی عاملی (م: 786ق./1382م.)
ب) علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید حسینی (زنده در: 801ق./ 1398م.)
ج) شیخ محمد بن ابراهیم بن محسن بن محسن مطارآبادی (امین، 1419ق، ج8، ص158؛ نوری، 1408ق، ج12، ص326)
2. شیخ رضیالدین رجب بن محمد بن رجب بُرسی (زنده در: 813ق./1410م.)
وی فقیه، محدّث، صوفی، شاعر، نویسنده و ادیب بود و دو کتابش، مشارق انوار الیقین و کتاب الغدیر، مشحون از اشعار وی است (افندی، 1403ق، ج2، ص304؛ حرّ عاملی، 1385ق، ج2، ص117). بنابر نقل معروف، وی در قریه «بُرس»، بین کوفه و حلّه، به دنیا آمد (بروجردی، 1410ق، ج2، ص161). با این همه در بعضی کتابها اشارههایی وجود دارد مبنی بر اینکه زادگاه رضیالدین رجب، غیر از بُرس حلّه است. افندی در کتاب ریاض العلماء درباره نسبت وی مطالبی آورده که تردید در نسبت او به بُرس حلّه را تشدید میکند:
گاه توهم میشود که «بُرسی» نسبت شخص به شهر «بروسا»، مقرّ سلطنت سلاطین آل عثمان است؛ درحالیکه بنا بر نظر حق، بُرسی نسبتی است به قریهای در نزدیکی حلّه. چون در نسبت دادن شخص به بروسا و برسه، «بروسی» گفته میشود، نه «بُرسی»؛ ثانیاً هیچ یک از علمای امامیه برخاسته از شهر بروسا یا بروسه نبودهاند و نسبت بُرسی نداشتهاند. (افندی، 1403ق، ج2، ص309)
لغوی معروف زبیدی گوید: «برس قریهای است واقع در گیلان». (زبیدی، بیتا، ج4، ص107) درحالیکه شیبی در شرح حال رجب البرسی مینویسد: «برس قریهایست نزدیک به ترشیز در خراسان». (شیبی، 1386ق، ص254) روشن است که وی خواسته نسب برسی را به شهری از بلاد فارس برساند، نه عراق. در این صورت باید گفت که رجب برسی، از برس فارس به حلّه کوچ کرده است.
از جمله ویژگیهای رجب البرسی آن است که شخصیتی غامض و پیچیده دارد و معلومات مربوط به او به غایت اندک و غیرواضح است. همه منابعی که درباره او سخن گفتهاند، نه سال ولادتش را ذکر کردهاند و نه سال وفاتش را و هیچ اسم و رسمی از استادان و شاگردان او در کتابها نیست.
از نوشتههای او بر میآید که وی در علوم متعدد و گوناگون شهرت داشته و علم اسرار حروف و اعداد را میدانسته است. بعضی او را به افراط و غلو درباره ائمه: متهم کردهاند؛ به همین جهت روایاتش را، آن مقدار که خود وی به تنهایی ناقل آنهاست، نامعتبر شمردهاند. علامه مجلسی4 در این باره میگوید:
کتاب مشارق الانوار و کتاب الالفین از حافظ رجب البرسی، در مواردی که متفرد به نقل است، مورد اعتماد نیست؛ چراکه در آن اشتباه و خلط و غلو وجود دارد. ما تنها مطالبی از آن را که موافق روایات مأخوذ از منابع معتبر است، نقل کردهایم. (مجلسی، بیتا، ج1، ص12)
مطالعه مدقّانه آثار رجب البرسی نشان میدهد که وی به طور آشکار متوّجه این اتهام بوده و در موارد مختلف سعی در رفع اتهام از خود داشته است و در تعلیل اتهام غلو، مسئله حسادت دیگران را به خود مطرح میکند که چون نتوانستند به رتبه علمی او دست یابند، راه اتهام و تهمت پیمودند و از سر حسادت، افکار وی را افراطی و غلوآمیز شمردند. (حافظ برسی، 1424ق، ص33)
علامه امینی4 نیز از برسی دفاع کرده و او را از تهمت غلو بری دانسته و نوشته است:
حافظ رضیالدین رجب بن محمد بن رجب برسی حلّی، از عارفان و عالمان امامیه و فقهای آن است... با این همه تو در مییابی که کتابهای او سرشار از رشحه تحقیق و دقت نظر است و او در عرفان و علم حروف روش خاصی میپیمود. همچنان که در مسئله ولایت ائمه دین: آراء و نظریاتی داشت که گروه بسیاری از مردم آنها را برنمیتافتند و بدین رو وی را به غلو و افراط و زیادهگویی در حق ائمه: متهم میساختند. اما حق این است که تمام آنچه رجب البرسی نوشته و به قلم آورده، به حد غلو و گزافه نمیرسد. (امینی، 1425ق، ج7، ص33)
بروجردی نیز میگوید: «شیخ رجب البرسی... چه بسا به او نسبت غلو میدهند، درحالیکه وی از آن بری و پاک است». (بروجردی، 1410ق، ج2، ص162)
شایعه خبر غالی بودن برسی، عامل مهمی در دوری کردن طلاب علوم دینی از او و بیرغبتی ایشان نسبت به حضور در درس وی بود و این همه، نتیجهاش گوشهنشینی و تنهایی این شخصیت بود. ازاینرو وی برای آسودن خود از آن جو سنگین اتهام، زادگاه خویش را رها کرد و در شهر و دیار دیگری رحل اقامت افکند.
اگر قول محدث قمی4 را بپذیریم که قبر برسی در مشهدالرضا7 قرار دارد، این از دو حالت خارج نیست: یا وی اصالتاً حلّی بوده و به جهاتی که ذکر شد از آنجا به مشهد کوچ کرده و همانجا از دنیا رفته، یا جزو مهاجران به حلّه بوده و پس از چندی راهی مشهد شده و آخر عمر خود را آنجا سپری کرده است. (قمی، 1357ق، ص181) اما چیزی درباره تاریخ وفات او ذکر نشده و نمیدانیم. تنها با توجه به تاریخ مرقوم در یکی از کتابهایش، که 518 سال پس از غیبت امام مهدی7 است (حافظ برسی، 1424، ص412)، میتوان گفت که دست کم تا سال 813ق./1410م. زنده بوده و سپس فوت کرده است.
3. شیخ زینالدین علی بن حسین بن علاله، یا علالا (افندی، 1403ق، ج3، ص408) حلّی (اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص150)
افندی درباره وی گوید: «انسانی صالح و فاضل و عالم و فقیه بود». (افندی، 1403ق، ج3، ص408) به گفته خوانساری، علی بن علاله یکی از شاگردان مقداد سُیّوری بود که در تاریخ دوم جمادی الاخره سال 822ق. به او اجازه روایت داد (خوانساری، 1411ق، ج7، ص162) افندی نیز به دو اجازه از مقداد سیوری برای این شاگرد اشاره کرده که یکی در دوم جمادی الاخره سال 822ق. بوده بر کتاب رسالة فی آداب الحج، و دیگری در 25 جمادی الاخره همان سال بر کتاب الاربعین حدیثا که این هر دو کتاب، از مقداد سیوری است. (افندی، 1403ق، ج3، ص408)
علامه طهرانی گوید:
کتاب المقنعة فی آداب الحج از شیخ محمد بن شجاع قطان انصاری حلّی (زنده در: 832ق./1428م.) است که شیخ علی بن حسین بن علاله، در 11 شعبان سال 822ق./2 ایلول 1419م. آن را استنساخ کرده و شاید اجازهای برای روایت آن از مؤلفش ابن شجاع قطان حلّی نیز داشته است. (آقابزرگ طهرانی، 1403، ج22، ص124)
4. شیخ جمالالدین مقداد بن عبدالله بن محمد بن حسین بن محمد سیوری اسدی حلّی (م: 826ق/1422م)
وی عالمی فاضل، محقق، دقیقنگر، متکلم، فقیه، اصولی و مفسر بود. (کحاله، بیتا، ج12، ص318) در خانوادهای اهل علم، که در شهر عالمپرور حلّه نمونه و ممتاز بود، به دنیا آمد و پرورده شد. جدّ مادریاش یکی از فقهای عامل در شهر حلّه و معاصر علامه حلّی و شاگرد او بود؛ یعنی رکنالدین محمد بن علی جرجانی که کتاب الفصول خواجه نصیرالدین طوسی را از فارسی به عربی برگرداند و کتاب غابة البادی فی شرح المبادی علامه حلّی را شرح کرد و در زمان حیات مؤلف در سال 697ق./1297م. آن را به پایان رساند. فاضل مقداد، این کتاب را در سال 788ق. نسخهبرداری کرد. (افندی، 1403ق، ج5، ص216)
اساتید
فاضل مقداد در نیمه دوم قرن هشتم هجری، جلسه درس و تعلیم زبدهترین فقهای عصر خود، همچون فخرالمحققین و شهید اول محمد بن مکی عاملی را درک کرد و از آنها شیوههای فقه و استنباط را آموخت و به خصوص کتابهای القواعد الفقهیة علامه حلّی، التهذیب شیخ طوسی و علل الشرایع شیخ صدوق را درس گرفت و کتابهای دیگر در فقه و اصول و حدیث را بر اساتید خود قرائت کرد. (شهید ثانی، 1410ق، ج1، ص119) آنگاه پس از آموختن علوم دینی از این اساتید بزرگ، که از فقهای برجسته مدرسه حلّه آن روز به شمار میرفتند، به جایگاهی شایسته نزد ایشان دست یافت. هر چند رابطه او با استادش، شهید اول، به گونهای دیگر و نزدیکتر بود؛ به این نشان که شهید4 کتابی تألیف کرد و نام آن را جوابات الفاضل المقداد گذاشت. کتاب عبارت بود از: جوابهای شهید به سؤالات فاضل مقداد که شامل 27 مسئله در باب فقه و عقاید و کلام که مورد نیاز عموم مردم و نیز راهگشای طالبان علم در آن روز بود و مشکلات فکری و عقیدتی و عملی مبتلابه را برطرف میساخت. (آقابزرگ طهرانی، بیتا، ص28)
شاگردان
ابوعبدالله مقداد سیوری، چندان در علوم دینی تبحر و مهارت یافت که پس از شهادت استادش، محمد بن مکی عاملی، جزو شخصیتهای طراز اول حوزه حلّه قرار گرفت و مجموعهای ممتاز از طلاب و راویان پیرامون او گرد آمدند که شاید بتوان از بارزترین آنها، به این نامها اشاره کرد: حسن بن علاله حلّی (زنده در: 822ق./1419م.)، حسن بن راشد حلّی (م: 830ق./1426م.)، شیخ محمد بن شجاع قطان حلّی (م: 832ق./1428م.)، شیخ جعفر بن حسن مکی (زنده در: 837ق./1433م.)، شیخ حمزة بن محسن حسینی عزالدین (همو که در سال 839ق./1435م. به خط خود نامهای به استادش مقداد نوشت و او را از چگونگی شهادت شهید اول آگاه ساخت)، شیخ احمد ابن فهد حلّی (م: 841ق./1437م.) شیخ عبدالله بن فاضل مقداد (م: نیمه اول قرن نهم هجری)، سیدرضیالدین بن عبدالملک واعظ قمی کاشانی (م: 851ق./ 1447م.) و دیگران.
سفرهای علمی
به نجف
مقداد سیوری پس از شکل گرفتن شخصیت علمیاش، روانه نجف شد و در آنجا مدرسهای تأسیس کرد که به نام وی (مدرسة مقداد السیوری) نامگذاری شد. این مدرسه در شمال شرقی حرم مطهر علوی قرار دارد. (حرزالدین، 1391ق، ج2، ص333) تاریخ این هجرت علمی معلوم نیست، ولی ترجیحاً باید آن را در اوائل قرن نهم هجری دانست؛ به خاطر کتابی که آن را به عنوان آخرین کار علمی خود در حلّه، سال 792ق./1389م. تألیف کرده است.
ورود این شخصیت مبرز فکری به نجف اشرف تأثیری بزرگ در به حرکت در آوردن فعالیتهای علمی داشت و این شهر را پس از ضعف و فتور علمی، که در اواخر قرن ششم هجری در روزگار ابن ادریس حلّی و انتقال مرکز اندیشه دینی از نجف به حلّه عارض آن شد، بار دیگر رونق بخشید. با وجود مهاجرت بسیاری از علما به حلّه، هنوز تعدادی از متفکران دینی در نجف بودند و همین کمک میکرد که بذرهای اندیشه در حوزه نجف به جنش در آیند و تلاشهای علمی، بیش از پیش، از سر گرفته شود. چندان که از گوشه و کنار جامعه اسلامی، بزرگانی روی به نجف اشرف آوردند و در مدرسه مقداد سیوری به تعلیم و تعلم مشغول شدند. (حکیم، 2006م، ج4، ص107)
وجهه ممتاز مدرسه سیوری این بود که ثمره فکری آن عمدتاً بر شرح کتابهای «علامه حلّی» متمرکز شده بود و این نشان از همان چیزی داشت که در قرن نهم هجری شاخصه اصلی حوزه نجف به شمار میآمد. (همان، 2006م، ص36)
به گفته طریحی، مدرسه مقداد سیوری تا روزگار وی باقی بود؛ جز اینکه نامش تغییر یافته بود و به آن «مدرسه سلیمیه»، منسوب به سلیمخان شیرازی که در سال 1250ق./1834م. آن را تعمیر و بازسازی کرد، میگفتند. (طریحی، 1423ق، ص107)
به شهربان
فاضل سیوری سفری نیز به «شهربان»، از توابع بعقوبه عراق داشت. به روایت خوانساری:
احتمال قوی نزد من آن است که بقعه و مزاری که در ابتدای شهربانِ بغداد واقع شده و مردم این ناحیه آن را میشناسند، مقبره مقداد و مدفن این مرد جلیل القدر است. بنا بر اینکه در این قریه از دنیا رفته باشد و به وصیت خودش او را در آنجا دفن کرده باشند؛ به جهت قرار داشتن در مسیر کاروانهایی که قصد عتبات عالیات دارند. (خوانساری، 1403ق، ج7، ص175)
آنچه این نظر را تأیید میکند، ماجرایی است که میگویند:
مردی به نام «علی جواد» معتقد بود قبری که در شهربان به قبر مقداد سیوری معروف شده، در واقع مزار مقداد بن اسود، صحابی بزرگوار رسول خداست و به همین نیّت آن قبر را تعمیر کرد و در مراسم افتتاحیه، نماینده آیتالله سیدحسن حکیم، یعنی شیخ جعفر عتابی، را به عنوان سخنران دعوت کرد. شیخ جعفر در سخرانی خود، با دلیل و مدرک برای حاضران ثابت کرد که این مرقد از آن شیخ مقداد سیوری حلّی، یکی از علمای شیعه امامیه در قرن نهم هجری است؛ نه قبر مقداد بن اسود کندی که در بقیع مدفون است. (حرزالدین، 1391ق، ج2، ص334؛ خوانساری، 1403ق، ج7، ص176).
درگذشت
مقداد سیوری حلّی در روز یکشنبه 26 جمادی الثانی سال 826ق./1424م. و گفتهاند در سال 828ق./1426م. از دنیا رفت. اغلب رجالنویسان، تاریخ اول را سال وفات او میدانند. (بحرانی، بیتا، ص172)
5. سیدجعفر بن محمد ملحوس حسینی حلّی (زنده در: 838ق./1434م.)
نسبش به ابوجعفر بن محمد بن عبدالله امیر که به «ادرع» (کسی که بسیار زره و لباس رزم میپوشد) معروف بود، میرسد. اعقاب و اولاد او در کوفه و خراسان و ماوراءالنهر سکونت داشتند. سیدجعفر فقیهی امامی، محقق و با عظمت بود. (کحاله، بیتا، ج3، ص133؛ اللجنة العلمیة، 1420ق، ج9، ص82) وی کتاب الدروس شهید اول4 را به تمامه خواند و برای تکمیل آن، این بخشها را به آن افزود: «ضمان، عادیة، ودیعة، مضاربة، اجارة، وکالة، سبق و رمایة، نکاح، صلاة، خلع و مباراة، ایلاء، ظهار، عهد، حدود، قصاص و دیات». خود در بیان انگیزه این کار میگوید:
وقتی دیدم کتاب دروس میان علما متداول است، با وجود کم بضاعتی و مشغولیت بسیار و رنجهای زمانه، خود را ممحض در تکمیل این کتاب کردم و سرانجام به آنچه مطلوب بود، دست پیدا کردم.
تا آنجا که در وصیت به فرزندش مینویسد:
فرزندم! عالمان و عاملانی را که علم را به پای دنیای خود هزینه نکرده و نمیکنند، بزرگ بدار. همانها که جان و هستی خود را به پای خواست الهی فدا کردند و پروردگار در کتاب خود مدح ایشان گفته است. در آنچه میگویم، به دقت بنگر و به وصیّتم عمل نما و به مطالب کتاب ما، المنتخب، متوّجه باش تا از رستگاران به شمار آیی. (نوری، 1415ق، ج2، ص309)
سفر علمی
کوچ علمی جعفر ملحوس حلّی، به نجف اشرف بود. طهرانی میگوید که نسخه اجازهای دیده که وی به یکی از شاگردان خود نوشته بود. در پایان این اجازه چنین آمده است:
خواندن این کتاب را ایشان ـ که بزرگیاش مستدام باد ـ در چندین جلسه که آخرین آنها روز پنجشنبه 21 جمادیالثانی سال 838ق بود، نزد من به اتمام رساند. فقیر درگاه خداوند متعال، جعفر بن احمد ملحوس حسینی که خدایش ببخشاید. (آقابزرگ طهرانی، 1972م، ص23)
چه بسا سال وفات وی، پس از این تاریخ بوده باشد.
6. شیخ جمالالدین ابوالعباس احمد بن شمسالدین محمد بن فهد اسدی حلّی (م: 841ق./1427م.)
دربارهاش گفتهاند: «فقیهی عالم و فاضل و پارسا و متقی و عابد و گران قدر بود». (زنوزی، 1412ق، ج1، ص342) به برخورداری و تبحر در موضوعات متنوع در علوم فقهی و به فضل و اتقان فکری و ذوق و عرفان و اخلاق و زهد، و جمع میان دانشهای عقلی و نقلی، و فروع و اصول، و ظاهر و باطن، و علم و عمل شهرت داشت. (قمی، 1425ق، ج1، ص435)
شیخ احمد بن فهد در شهر حلّه سیفیه به دنیا آمد. سال ولادتش یا 756ق./1356م. است یا 757ق./1356م. و قول دوم ترجیح دارد. (زنوزی، 1412ق، ج1، ص342) در شهر حلّه پرورش علمی یافت و پای درس مردان فکر و اندیشه این شهر مراتب بالای علمی و دینی را طی کرد تا آنجا که خود از مشهورترین عالمانِ شیعه عصر خود گردید.
اساتید
شیخ احمد بن فهد، زیر نظر تعدادی از علمای معروف حلّه علوم دینی را فراگرفت که شماری از آنها عبارتند از: شیخ ظهیرالدین علی بن یوسف بن عبدالجلیل نیلی
(م: 775ق./1373م.)، شیخ زینالدین علی بن خازن حائری (م: 793ق./1390م.)، سیدمرتضی بهاءالدین علی بن حمید نیلی نجفی (زنده در: 800ق./1397م.)، شیخ نظامالدین علی بن عبدالکریم نیلی حائری (زنده در: 801ق./1398م.)، شیخ فخرالدین احمد بن متوّج بحرانی (م: 820ق./1417م.)، شیخ فاضل مقداد بن عبدالله سیوری حلّی (م: 826ق./1422م.)، شیخ فقیه ضیاءالدین علی بن محمد بن مکی ـ فرزند شهید اول ـ (م: 856ق./1452م.) و دیگران.
وی پس از تلقی و دریافت علوم دینی از این اساتید و رسیدن به مدارج کمال علمی، یکی از زبدهترین اساتید حوزه شهر حلّه در «مدرسه زینبیه» شد و شاگردانی را به تعلیم و تربیت خود پروراند و در ابعاد گوناگون درسی، به رشد و بالندگی رساند. شاگردانی چون: شیخ علی بن فضل بن هیکل حلّی (زنده در: 837ق./1433م.)، سیدرضیالدین عبدالملک بن شمسالدین اسحاق قمی (م: 851ق./1447م.)، شیخ حسن بن حسین مطهر اسدی حلّی (زنده در: 859ق./1454م.)، شیخ فخرالدین احمد بن محمد سبعی (زنده در: 860ق./1455م.)، شیخ عزالدین بن علی (مشهور به ابن العسره کسروانی کرکی عاملی)
(م: 862ق./1457م.)، سیدمحمد نوربخش (م: 869ق./ 1464م.)، سیدمحمد بن فلاح مشعشعی (م: 870ق./1465م.) شیخ مفلح بن حسن صیمری (م: 880ق./1475م.) و دیگران.
با توجه به شهرهایی که شاگردان ابن فهد به آنجا منسوباند، میتوان دریافت که شهر حلّه چه اندازه در آن عصر مهم و مورد نظر بوده و در ارتباط با مراکز علمی دیگر، حوزهای سرآمد به شمار میآمده است.
سفرهای علمی
به کربلا
شیخ احمد بن فهد در طلب علم و اجازه و آموختن از محضر استادانی چون شیخ محمد بن خازن حائری ـ شاگرد شهید اول ـ وارد کربلا میشود و در سال 791ق./1388م. از استاد خود اجازهای اخذ میکند. آنگاه آوازه او در کربلای حسینی میپیچد و جمعی از طلاب علوم دینی پیرامون وی گرد میآیند. کربلا با حضور این جمع مشتاق به مرکزی علمی تبدیل میشود و در آن عصر، به شهرتی عظیم در علوم مختلف دینی دست مییابد و فضل وجود شیخ احمد، چهرهای تابناک و درخشنده به آن میبخشد.
از آثار برجسته شیخ احمد بن فهد در کربلا یکی کتاب التحریر است که میگویند آن را در پی یک رؤیا به نگارش در آورد؛ رؤیایی که در آن سید مرتضی علم الهدی در حضور امیرمؤمنان7 به وی میگوید: «آفرین به یاریکننده ما». آنگاه از تألیفات او سؤال میکند و از او میخواهد شروع به تألیف کتابی با عنوان التحریر کند. شیخ چون از خواب بیدار میشود، دست به کار نگارش کتاب مذکور میشود. (شوشتری، 1365ش، ج1، ص580؛ قمی، 1425ق، ج1، ص435)
وی آخرین کتاب خود را در حلّه 836ق./1432م. تألیف کرد. به جهت نزدیکی دو شهر حلّه و کربلا، طبیعی است که شیخ احمد بن فهد میان این دو رفت و آمد داشته و وجود قبر حسین بن علی8 و تقدس کربلا، انگیزه این کار را در او میافزوده است.
به شام
شخصیت مورد بحث ما سفری هم به بلاد شام داشته است؛ به شهر جزین که در آن عصر، پس از تأسیس مدرسه جبل عامل به دست شهید اول4، یکی از مراکز مهم فکری دنیای اسلام به شمار میآمد. (افندی، 1410ق، ص96؛ طباطبائی، 1404ق، ج1، ص83)
شیخ احمد در جزین به درس فقیه ضیاءالدین علی بن محمد بن مکی ـ فرزند شهید اول ـ حاضر شد و در 11 محرم الحرام سال 824ق./16 کانون اول 1421م.، پس از خواندن کتاب اربعین حدیثا شهید اول از او اجازه دریافت کرد و در سال 836ق./1432م. به حلّه بازگشت. (همانجا؛ بحرالعلوم، 1363ق، ج2، ص110)
شیخ احمد بن فهد حلّی و تصوّف
وی به تصوف متمایل بود و این تمایل را در بعض مؤلفات خویش تصریح کرده و نوشتههایی در تصوف از او بر جای مانده که دو نمونه آن، یکی کتاب التحصین فی صفات العارفین و دیگری عدة الداعی و نجاح الساعی است (شیبی، 1386ق، ص490). تأکید بر عزلت و گوشهگیری و بریدن از مردم، یکی از نشانههای این گرایش در اوست. در کتاب التحصین در توضیح عزلت مینویسد:
عزلت، همان انقطاع الی الله و پناه بردن به غار و گوشه مسجد و پستوی خانه است. بعضی عزلت را فرار کردن از مردمان و انس گرفتن با حق میدانند که این، اعم از معنای اول است... بیشک تنها کسانی بر این امر قدرت دارند که بتوانند نفس خویش را مهار کنند و از فضول دنیا و مشتهیات آن دوری نمایند. (ابن فهد حلی، بیتا، ص3)
بیگفتوگو، مسئله عزلت و گوشهنشینی، از جمله اموری است که صوفیه به آن دعوت کرده و آن را ادبی بزرگ و اساسی در طریقه خود شمردهاند. البته یک فرد یا یک جامعه اگر بخواهد به معنای حقیقی تصوّف پیشه کند، علاوه بر شرط عزلت، باید به امور دیگری همچون «امام»، «خرقه»، «صحبت»، «سلسله»، «طریقه» و مانند آن تن بدهد و به آنها به عنوان شروط ولایت تصوّف معتقد و پایبند باشد.
بعضی برای اثبات تصوّف ابن فهد، کاربرد بعض اصطلاحات صوفیه در کتابهای وی را ملاک گرفته و گفتهاند:
ابن فهد حدیثی از امام کاظم7 را در تألیفات خود میآورد که پر از اصطلاحات صوفیه است و از صبر و قناعت و رضا و اخلاص و یقین و توکل سخن میگوید. (شیبی، 1386ق، ص297)
این تنها ابن فهد نیست که به میل به تصوّف متهم شده، بلکه پیش از او بزرگانی همچون سید بن طاووس و خواجه نصیرالدین طوسی نیز صوفی خوانده شدهاند و پس از ابن فهد، به کسی چون شهید ثانی4 نیز چنین نسبتی داده شده است. (افندی، 1427ق، ص343)
نویسنده کتاب الحرکة العلمیة فی کربلاء معتقد است:
تصوفی که به این شخصیتهای جلیل القدر، مثل ابن فهد و سید بن طاووس و خواجه نصیر و شهید ثانی و مثل ایشان نسبت میدهند، چیزی جز توجه کامل به خالق متعال و بیاعتنایی به مظاهر فریبنده دنیا و فانی شدن در محبت الهی نیست و این البته شایسته مدح و تحسین است. این کجا و آنچه در تصوف اصطلاحی وجود دارد کجا؟! این توحید خالص کجا و اعتقاد به حلول و وحدت وجود و باورهای غلطی از این دست که به بعضی صوفیه منتسب است کجا؟! تصوّف پاک و متشرعانه علمای شیعه با تصوّفِ فساد اخلاقی و اعمال مخالف شرع در ریاضات و عبادات و اوراد ساختگی چه نسبتی میتواند داشت؟ (شاهرودی، 1410ق، ص118)
ابن فهد در کتاب عدة الداعی، روایتی را از امام صادق7، به نقل از رسول خدا9 ذکر کرده که توضیحی است روشن در معنای زهد در باور اهل بیت: و پیروان ایشان. روزی پیامبر9 از جبرئیل سؤال میکند: «ای جبرئیل، زهد به چه معناست»؟ میگوید:
زاهد کسی است که خواست پروردگارش را دوست میدارد و ناخواسته او را دشمن. از حلال دنیا کناره میگیرد و به حرام آن بیاعتناست؛ زیرا در حلالش حساب، و در حرامش عذاب است. بر همه مسلمانان همچون بر خود شفقت میورزد و از سخنان بیجا و سخن گفتن در امور بیربط به خود میپرهیزد و فراوان خوردن را همچون خوردن مردار متعفن برخود حرام میکند و همچنان که از آتش خودداری میکند، از خردهریزهای دنیا بیزار است و آرزوی دراز ندارد و مرگ را همواره پیش چشم میدارد. (ابن فهد حلی، 1425ق، ص118)
با توجه به این مطالب، روشن میشود که آنچه به عنوان میل تصوف و صوفیگری به عالمانی چون ابن فهد نسبت داده شده، همان زهد و پارسایی و تقواداری دینی است که اهل بیت، خود نمونه عالی آن بودهاند و به آن توصیه کردهاند و این ربطی به اعمال و آداب منحرفانه و بیاساس و ساختگی صوفیه در طول تاریخ ندارد و صرف استفاده از اصطلاحات و واژههای مشترک نمیتواند دلیل گرایش شخص به یک فرقه و گروه خاص باشد. پس ابن فهد نه یک صوفی مصطلح، بلکه یک عارف و زاهد و پیرو خالص مکتب اهل بیت: بود و نسبتی با گرایشهای مردود صوفیانه نداشت.
مناظرهها
عصر زندگی ابن فهد، دوران اضطرابهای سیاسی و فکری در گوشه و کنار عالم اسلامی بود. شهر حلّه نیز از این درگیریها برکنار نماند و در پی تهاجم نیروهای امیر اسبان ترکی حلّه و بغداد در سال 836ق./1432م. به اشغال در آمدند. یکی از کارهای امیر ترکی، جمع کردن عالمان زبده از فرقههای مختلف اسلامی و ترغیب آنان به بحث و مناظره بود. ابن فهد در این میان، زعامت گروه نمایندگی مذهب اثناعشری را بر عهده داشت و در مباحثات خود در حضور امیر اسبان ترکی، بر علمای مذاهب دیگر غالب آمد. در نتیجه امیر مذهب امامیه را پذیرفت و دستور داد بر منابر از ائمه: یاد کنند.
این قضیه معلوم میکند که ابن فهد، برای انجام این مناظره، سفری به بغداد داشته و نیز در کربلا، پیرامون حدیث «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»؛ «عالمان امت من، از پیامبران بنیاسرائیل برترند» با یک یهودی مناظره کرده است. (غیاثی، 1975م، 280؛ رفیعی، 2002م، ج1، ص212)
درگذشت
شایع است که ابن فهد در سال 841ق./1437م. از دنیا رفت (افندی، 1403ق، ج1، ص66) و به گفته خوانساری وی در هنگام مرگ 58 سال داشته و این با توجه به سال ولادتش 757ق./1356م. درست نمینماید و چنان که سید بحرالعلوم اشاره کرده، باید عمر او را 84 سال دانست؛ نه 58 سال. (بحرالعلوم، 1363ق، ج2، ص111)
قبر ابن فهد در کربلا، در باغی معروف به «مخیم» با گنبدی بلند و کاشیکاری مشهور و محل زیارت است. چند سالی است تجدید بنا شده و اطراف آن خانهها و سکونتگاهها ساختهاند.
فهرست منابع
آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن (1403ق). الذریعة الی تصانیف الشیعة، بیروت، دار الاضواء.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1972م). الضیاء اللامع فی القرن التاسع، تحقیق: علی نقی منزوی، قم، مؤسسه اسماعیلیان.
آل یاسین، محمد مفید (1971م). العلامة الحلّی جمالالدین حسن بن یوسف بن مطهر، بغداد، جامعة بغداد.
ابن ابیجمهور، محمد بن زینالدین (1403ق). عوالی اللآلی العزیزیة فی الاحادیث الدینیة، تحقیق: سید مرعشی و سید مجتبی عراقی، قم، مطبعة سیدالشهداء.
ابن جماعة، محمد بن ابراهیم (1353ق). تذکرة السامع والمتکلم فی آداب العالم و المتعلم، استانبول، دائرة المعارف العثمانیة.
ابن حیون، نعمان بن محمد (1383ق). دعائم الاسلام، تحقیق: آصف بن علیاصغر فیضی، قاهرة، دارالمعارف.
ابن الصلاح، ابوعمر و عثمان بن عبدالرحمان (1416ق). مقدمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث، تحقیق: ابوعبدالرحمان صلاح بن عویصه، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابن فهد حلی، احمد بن محمد (بیتا). التحصین و صفات العارفین، مخطوط مکتبة کاشف الغطاء فی النجف الاشرف.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (1425ق). عدة الداعی و نجاح الساعی، تحقیق: مؤسسة المعارف الاسلامیة، طهران، مؤسسة المعارف الاسلامیة.
افندی، عبدالله اصفهانی (1403ق). ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، تحقیق: احمد حسینی، قم، مکتبة المرعشی.
امین، سیدمحسن (1419ق). اعیان الشیعة، حققه و علق علیه: سیدحسن امین، بیروت، دار التعاریف للمطبوعات.
بحرانی، علی بن حسن بلادی (1414ق). انوار البدرین فی تراجم علماء القطیف و الاحساء والبحرین، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات.
بحرانی، یوسف بن ابراهیم بن احمد (بیتا). لؤلؤة البحرین فی الاجازات و تراجم الحدیث، تحقیق: سیدصادق بحرالعلوم، نجف، مطبعة النعمان.
بحرالعلوم، سید محمد مهدی (1363ق). رجال السید بحرالعلوم المعروف بـ : الفوائد الرجالیة، تحقیق: محمدصادق بحرالعلوم، طهران، مکتبة الصادق.
بروجردی، سیدعلیاصغر جابلقی (1410ق). طرائف المقال، تحقیق: سیدمهدی رجائی، قم، مطبعة بهمن.
حافظ برسی، رجب بن محمد (1424ق). مشارق انوار الیقین فی حقائق و اسرار امیرالمؤمنین، تحقیق: سید جمال عبدالغفار اشرف مازندرانی، نجف المکتبة الحیدریة.
حداد، سعد (1428ق). مراقد الحلّه الفیحاء، نجف، دار الضیاء للطباعة والتصمیم.
حرزالدین، محمد (1391ق). مراقد المعارف فی تعیین مراقد العلویین والصحابة والتابعین والرواة والعلماء والادباء والشعراء، تحقیق: محمدحسن حرزالدین، نجف، مطبعة الآداب.
حرّ عاملی، محمد بن حسن (1385ق). امل الآمل فی علماء جبل عامل، تحقیق: احمد حسینی، قم، مطبعة دار الکتاب الاسلامی.
حسن، عبدالله (1415ق). مناظرات فی الامامة، قم، مطبعة مهر.
حکیم، حسن عیسی (2006م). النجف الاشرف و الحلة الفیحاء صلات علمیة وثقافیة عبر عصور التاریخ، نجف، مطبعة الغربة المدینة.
حکیمی، محمدرضا (1403ق). تاریخ العلماء عبر العصور، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات.
خطیب بغدادی، احمد بن علی (1395ق). الرحلة فی طلب الحدیث، تحقیق: احمد عمر هاشم، بیروت، دار الکتاب العربی.
خوانساری، محمدباقر (1411ق). روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات، بیروت، الدار الاسلامیة.
زنوزی، میرزامحمدحسن (1412ق). ریاض الجنة، تحقیق: علی رفیعی، قم، مطبعة بهمن.
سخاوی، شمسالدین محمد بن عبدالرحمان (2000م). الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، ضبط و تصحیح: عبداللطیف حسن عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیة.
سماوی، شیخ محمد (1422ق). الطلیعة فی شعراء الشیعة، تحقیق: کامل سلمان الجبوری، بیروت، دار المورخ العربی.
سودانی، عبدالله عبدالرحیم (1991م). الشعر العربی فی ظل الامارة المزیدیة، بغداد، الجامعة المستنصریة.
شاهرودی، نورالدین (1410ق). تاریخ الحرکة العلمیة فی کربلا، بیروت، دارالعلوم.
شبّر، جاسم حسن (1385ق). تاریخ المشعشعین و تراجم اعلامهم، نجف، مطبعة الآداب.
شبّر، جواد (1422ق). ادب الطف و شعراء الحسین فی القرن الاول الهجری حتی القرن الرابع عشر، بیروت، مؤسسة التاریخ.
شبستری، عبدالحسین (1421ق). موسوعة مشاهیر شعراء الشیعة، قم، مطبعة ستاره.
شوشتری، نورالله (1365ش). مجالس المؤمنین، طهران، مطبعة کتابفروشی اسلامیه.
شهید ثانی، زینالدین بن علی (1410ق). الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، قم، مطبعة البر.
شیبی، کامل مصطفی (1386ق). الفکر الشیعی و النزعات الصوفیة حتی نهایة القرن الثانی عشر الهجری، بغداد، مکتبة النهضة.
ــــــــــــــــــــــــــــ (1383ق). الصلة بین التصوف و التشیع، بغداد، مطبعة الزهراء.
ضامن بن شدقم (1425ق). تحفة الازهار و زلال الانهار فی نسب ابناء الائمة الاطهار: الملک الغفار، تحقیق: کامل سلمان الجبوری، طهران، مرآة التراث.
طباطبائی، سیدعبدالعزیز (1416ق). مکتبة العلامة الحلّی، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، مطبعة ستاره.
طبرسی، علی بن حسن (1385ق). مشکاة الانوار فی غرر الاخبار، مقدمه: صالح الجعفری، نجف، المطبعة الحیدریة.
طریحی، محمد بن علی (بیتا). المنتخب فی مجمع المراثی و الخطب، بیروت، شرکة الکتبی للطباعة والنشر.
عزاوی، عباس (1415ق). تاریخ العراق بین احتلالین، قم، مطبعة شریعت.
علامه حلّی، حسن بن یوسف (1423ق). ترتیب خلاصة الاقوال فی معرفة علم الرجال، تحقیق: قسم الحدیث فی مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، مطبعة مجمع البحوث.
غیاثی، عبدالله بن فتح الله (1975م). التاریخ الغیاثی، دراسته و تحقیق: طارق نافع الحمدانی، بغداد، مطبعة اسد.
فیاض، عبدالله (1927م). الاجازات العلمیة عند المسلمین، بغداد، مطبعة الارشاد.
قمی، عباس (1357ق). فوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفری، طهران، مطبعة مرکزی.
ــــــــــــــ (1425ق). الکنی و الالقاب، مؤسسة نشر الاسلامی.
ــــــــــــــ (1420ق). هدیة الاحباب، ترجمه: هاشم الصالحی، قم، مؤسسة نشر الاسلامی.
کحاله، عمررضا (بیتا). معجم المؤلفین، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
کرکوش، یوسف (1385ق). تاریخ الحلّة، نجف، منشورات الشریف الرضی.
کلینی، محمد بن یعقوب (1395ق). الکافی، تحقیق: علیاکبر غفاری، طهران، دارالکتب الاسلامیة.
اللّجنة العلمیة فی مدرسة الامام الصادق (1420ق). موسوعة طبقات الفقهاء، اشراف: جعفر السبحانی، بیروت، دارالاضواء.
مجلسی، محمدباقر (بیتا). بحار الانوار الجامعة لدرراخبار الائمة الاطهار، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
مروّة، علی عباس (1387ق). تاریخ جباع ماضیها و حاضرها، بیروت، دار الاندلس للنشر.
مشعشعی، محمد بن فلاح (بیتا). کلام المهدی، قم، مخطوطة مرکز احیاءالتراث العربی الاسلامی.
مفید، محمد بن محمد (1993م) الرسائل فی الغیبة، تحقیق: علاء آل جعفر، بیروت، دار المفید.
نوری، حسین بن محمدتقی (1415ق). خاتمة مستدرک الوسائل، تحقیق: موسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، مطبعة ستاره.
یاقوت حموی، یاقوت بن عبدالله (1995م). معجم البلدان، بیروت، دارصادر.
یعقوبی، محمدعلی (1951م). البابلیات، نجف، مطبعة الزهراء.