نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
چکیده
بنا بر اتفاق علمای خاصه و عامه، فاطمه3 دخت مکرم رسول خدا9 دو دختر داشت: یکی زینب کبرا با کنیة «ام کلثوم کبرا» و دیگری زینب صغرا که به وی «ام کلثوم صغرا» میگفتند. زینب صغرا دو سال پس از جناب زینب کبرا به دنیا آمد و در سال وفات جدش،
رسول خدا9 و مادرش، فاطمه زهرا3 سه یا چهار سال داشت.
گویا یکی از این دو دختر را عمر به همسری گرفت و دیگری به نکاح عبدالله بن جعفر در آمد. اما آنچه در بعضی کتب آمده و به تبع، بعضی خاصه نیز گفتهاند که عبدالله بن جعفر پس از درگشت همسرش زینب، و پس از مرگ عمر، با زینب زوجة او ازدواج کرد، یک اشتباه و از دروغها و خبرهای ساختگی است. بلکه به تصریح علامه نقدی، این مسئله از ساختههای زبیر بن بکار است (نقدی، بیتا، ج1، ص79).
عجیب است که علامه شهرستانی در حاشیة کتاب نهضة الحسین گفته است:
امیر مؤمنان7 دو دختر به نام زینب و ملقب به «ام کلثوم» داشت. زینب کبرا همان است که در واقعة عاشورا حاضر بود و ابن عباس با عنوان «عقیلة بنیهاشم» از او یاد میکرد. فاطمه زهرا3 وی را دو سال پس از تولد حسین7 به دنیا آورد و پس از وفات خواهرش زینب صغرا، در زمان خلافت عثمان یا معاویه، عبدالله بن جعفر او را به همسری گرفت. وی در کربلا، تکیهگاه اهل بیت امام حسین7 بود (شهرستانی، 1343ق، ص152).
علامه نقدی در شرح حال عبدالله بن جعفر به نقل از الاصابه و الاستیعاب گوید: «وی از شنیدن غنا ابایی نداشت». در این دو کتاب حکایتی در این باب نقل، و جزو مسلمات تلقی شده است. علامه نقدی پس از بیان این سخن میگوید:
به نظر بنده متهم کردن عبدالله بن جعفر به غنا و گرد آمدن شاعران نزد سکینه بنتالحسین و نقد و داوری اشعار از طرف وی و ماجرای طلاق دادن عبدالله بن جعفر، همسر زینب و اکثر حکایات بدگویانه و طعنهآمیز در حق بنیهاشم از روایات جعلی زبیر بن بکار است (نقدی، بیتا، ج1، ص79).
محدث قمی= پس از نقل کلام ابوالفرج اموی اصفهانی از زبیر بن بکار در موضوع ازدواج فاطمه بنتالحسین7 میگوید:
از گفتة ما معلوم شد که آنچه ابوالفرج اصفهانی مروانی از زبیر بن بکار ـ که به دشمنی با علویها و اولاد ائمه: مشهور است ـ ذکر کرده، هیچ مسلمانی به نقل آن راضی نیست؛ چه رسد که شیعه و از اهل ایمان باشد. البته چنین امری از این راوی که از نسل امویها و مروانیهاست، تعجب ندارد (قمی، 1429ق، ص611).
محمد بن طلحة شافعی نیز به تبع ابوالفرج، در کتاب مطالب السؤول سخن زبیر بن بکار را آورده است که میگوید:
ام کلثوم با عمر بن خطاب ازدواج کرد و دو فرزند برای او آورد و چون عمر کشته شد، به همسری عون بن جعفر درآمد؛ اما بچهدار نشد. او پس از مرگ عون، همسر محمد بن جعفر شد و برایش فرزندی زاد و آنگاه پس از محمد بن جعفر، عبدالله بن جعفر، پس از مرگ زینب دیگر، با او ازدواج کرد و فرزند یافت. زینب در همسری عبدالله از دنیا رفت (شافعی، 1999م، ص47).
فساد این سخن بسیار روشن است؛ چون با همة تواریخی که خاصه و عامه نوشتهاند و با روایات ایشان در تضاد است. همچنین وجود زبیر بن بکار در آغاز سند این روایت، دروغ بودن آن را از جهات مختلف اثبات میکند. بیشک جعل چنین روایاتی و نقل آنها در کتب ایشان، تنها به دلیل دشمنی آنها با اهل بیت: و پیروان آنان بوده است.
حاصل آنکه مسلّماً یکی از این دو زینب همسر عبدالله بن جعفر، و دیگری همسر عمر بوده است. اختلاف در این است که همسر عمر، زینب کبرا بوده یا زینب صغرا.
سخنان مورخان و محدثان عامه در این باره آشفته و ناهماهنگ است. بعضی از علمای شیعه نیز از سر غفلت و بیفکری همان حرفها را تکرار کردهاند. ابن حجر در الصواعق المحرقه روایت بیهقی را ذکر کرده که وقتی عمر گفت: «دوست دارم با رسول خدا9 پیوند سببی و نسبی داشته باشم»، امام علی7 به امام حسن و امام حسین8 فرمود: «عمویتان را همسر دهید». آن دو گفتند: «منظور او زنی از جملة زنان است که خود اختیاردار خویش است» (هیتمی، 1385ق، ص187). این روایت صراحت دارد که زینبِ مورد نظر عمر، دختر بزرگ امیر مؤمنان7 بوده است.
ابن حجر آنگاه روایت دیگری به این مضمون نقل میکند:
عمر روی منبر رفت و... علی به زینب گفت که خود را بیاراید. پس او را نزد عمر فرستاد. عمر با دیدن زینب به سویش رفت و او را بوسید و برایش دعا کرد...؛ چون زینب برخاست، عمر ساق پایش را گرفت... .
این بوسیدن و در آغوش گرفتن و...، از سر تکریم و احترام بوده است؛ چون زینب با وجود کمی سن، به حدّ میل زنانه نرسیده بود که حرام باشد. اگر او کم سن و سال نبود، پدرش وی را نزد عمر نمیفرستاد (همان).
بیتردید این عذرآوری در صورتی که ازدواج در سال هفدهم هجرت واقع شده باشد، هیچ سودی ندارد؛ چه مورد ازدواج زینب کبرا باشد و چه زینب صغرا.
بنا بر آنچه از تواریخ و روایات ایشان برمیآید، باید زینب کبرا را همسر عمر بدانیم؛ هرچند که مشهور در سخنان علمای عامه، زینب صغرا است و این راهی است برای حفظ شئون خلافت و توجیه رفتارهای زنندة عمر.
بعضی علمای ما نیز، این روایات را پذیرفته و نقل کردهاند و ملتزم شدهاند که همسر عبدالله بن جعفر، زینب کبرا بوده است و این علاوه بر اینکه خلاف تحقیق و صریح تواریخ و بعضی روایات فریقین است، با عرف و عادت نیز نمیسازد؛ چون در تاریخ آمده است که وقتی عمر از زینب خواستگاری کرد، امام علی7 به وی فرمود: «من او را برای فرزند برادرم عبدالله بن جعفر در نظر گرفتهام» (ابن حجر عسقلانی، 1328، ج8، ص465).
بنابراین باید ازدواج زینب با عمر را پیش از ازدواج عبدالله بن جعفر با زینب دانست. در نتیجه ازدواج زینب صغرا پیش از زینب کبرا بوده است و این برخلاف عرف و عادت، از گذشته تا به امروز است. پس تحقیقاً باید گفت که همسر عبدالله بن جعفر، زینب صغرا بوده است.
بعضی مصائب ام کلثوم
زینب صغرا در شرافت و بزرگواری و تربیت و علم و بردباری و فضائل و عظمتها و شناخت الهی و انقطاع الیالله و زهدورزی و قناعت و عبادت و تحمل مصائب و تسلیم بودن در برابر امر خداوند و فصاحت و بلاغت و دیگر صفات پسندیده و اخلاق کریمانه، همچون خواهرش زینب کبرا بود و چرا چنین نباشد، درحالیکه در دامان یک مادر پرورش یافتند و در خانه نبوت و تحت تربیت ولایت رشد و تعالی پیدا کردند. ما در اثبات این مطالب به برهان و ذکر روایت نیاز نداریم و تنها از باب تیمن و تبرک، بعضی روایات وارد شده در فضایل وی و خواهر والامرتبهاش3 را در اینجا یادآور میشویم:
1. در ینابیع المودة شیخ سلیمان حنفی در باب پنجاه و هشتم آمده است:
ابوالشیخ ابن حبان در کتاب التنبیه الکبیر، و نیز حافظ جمالالدین محمد بن یوسف زرندی مدنی در کتاب درر السمطین، از ربیعة السعدی نقل کردهاند که گفت: نزد حذیفه رفتم و مطالبی از او پرسیدم. گفت: سخنانم را بشنو و خوب به خاطر بسپار و به گوش مردمان برسان. من رسول خدا9 را دیدم و با گوش خودم شنیدم. روزی حسین بن علی8 وارد مسجد شد و از منبر بالا رفت. پیامبر9 او را بر شانه گرفت و گفت: «مردم، این حسین بهترین پدربزرگ و مادربزرگ را دارد. جدش رسول خدا سرآمد فرزندان آدم است و جدهاش خدیجه، که از همه کس در ایمان سبقت گرفت. این حسین از جهت خاله و دایی نیز برترین است. داییاش قاسم و عبدالله و ابراهیم، و خالهاش زینب و رقیه و ام کلثوم است. این حسین بهترین مردم از جهت عمو و عمه است. عمویش حمزه و جعفر و عقیل، و عمهاش ام هانی است. این حسین بهترین پدر و مادر و برادر و خواهر را دارد. پدرش علی، مادرش فاطمه، برادرش حسن و خواهرش زینب و رقیه است». پس حسین را پایین آورد و کنار خود نشاند و فرمود: «ای مردم، این حسین، جد و جدهاش در بهشتاند؛ خالهها و داییهایش در بهشت، عموها و عمههایش در بهشت، پدرش در بهشت، مادرش در بهشت، برادرش در بهشت و خواهرانش در بهشتاند. ای مردم، آنچه به حسین بن علی8 عطا شده به هیچ یک از فرزندان پیامبران گذشته، جز یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، داده نشده است. ای مردم، فضل و شرافت و بلندمرتبگی و ولایت از آن رسول خدا و فرزندان اوست. اباطیل و یاوهگوییها شما را از راه به در نبرد» (قندوزی، بیتا، ج2، ص380).
بعضی همچون صاحب عمدة الطالب از این روایت استفاده کردهاند که ام کلثوم صغرا دو اسم داشته است: رقیه و زینب، و این، نظائر فراوان دارد؛ به خصوص در فرزندان خاندان پیامبر9.
2. در بحار الانوار، از معانی الاخبار، از برقی، از پدرش، از ابن ابیعمیر، از جمیل بن صالح، از محمد بن مروان نقل کرده است که گفت:
به امام صادق7 عرض کردم: آیا این سخن رسول خدا9 است که «فاطمه خود را پاک و مطهر نگاه داشت و خداوند نسلش را از آتش برکنار داشت»؟ فرمود: «آری. منظور ایشان از نسل، حسن و حسین و زینب و ام کلثوم بوده است» (مجلسی، 1403ق، ج49، ص217).
3. در بحارالانوار از ابن الولید، از صفار، از ابن معروف، از ابن مهزیار، از وشاء، از محمد بن قاسم بن مفضل، از حماد بن عنان نقل شده است که گفت:
از امام صادق7 پرسیدم: معنای این سخن رسول خدا9 چیست که فرمود: «فاطمه خود را پاک و مطهر نگاه داشت و خداوند آتش را بر فرزندانش حرام کرد»؟ فرمود: «آزدشدگان از آتش، فرزندان بیواسطة فاطمه، یعنی حسن و حسین و زینب و ام کلثوماند» (همان، ج43، ص231).
همچنین در بحارالانوار از مناقب و تاریخ بغداد و کتاب سمعانی و اربعین مؤذن و مناقب فاطمه از ابن شاهین به اِسنادشان از حذیفه و ابن مسعود نقل شده است:
پیامبر9 فرمود: «فاطمه خود را پاک و مطهر نگاه داشت و خداوند ذریهاش را از آتش ایمن گرداند». ابن منده گوید: «این روایت، ویژه حسن و حسین است» و گفته شده که منظور، فرزندان بیواسطة فاطمه است.
ابن حجر در الصواعق و تمام و طبرانی و بزار و ابونعیم روایت کردهاند که رسول خدا9 فرمود: «فاطمه خویش را پاک و مطهر نگاه داشت و خداوند آتش را بر فرزندانش حرام ساخت». و در روایتی آمده است: «خداوند او و فرزندانش را از آتش ایمن گرداند». (همان، ص232).
این سخن پیامبر9 دربارة فاطمه3 که فرمود: «خداوند آتشی را بر فرزندانش حرام گردانید»، شاید از روایات متواتر باشد که خاصه و عامه در کتابها و صحاح خود آن را نقل کردهاند. قدر متیقن از فرزندان ـ که در احادیث خاصه به آنها اشاره شده است ـ حسن و حسین و زینب و ام کلثوماند.
همچنین اینکه حضرت فرمود: «خود را پاک نگاه داشت»، یعنی خود را از فساد و آلودگی حفظ کرد؛ همچنان که در تفسیر مجمع البیان در معنای آیة {وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها} (تحریم: 12) میخوانیم: «یعنی مریم دختر عمران خود را از ناپاکی و فساد برحذر میداشت و طهارت پیشه کرده بود». سخن اهل لغت نیز این معنا را تأیید میکند و دال بر آن است. در قاموس آمده است: «فرج همان عورت انسان است و بر پیش و پس اطلاق میشود» و عورت به تصریح لغتشناسان، نقص و عیب را گویند. پس معنای روایت این میشود که فاطمه خود را از نقص و کاستی و فساد محفوظ داشته بود و از آنجا که فساد در اصطلاح قرآن و روایات، هر گناهی را شامل میشود که ممکن است شخص مرتکب شود، منظور این است که فاطمه زهرا3 از هر معصیتی رویگردان بود و به پاداش این خویشتنداری، خداوند او و ذریهاش را از آتش در امان داشت.
ماجراها و حوادث زندگی
ام کلثوم در مصائب و رنجهای زندگی، با خواهرش زینب همراه بود و سختیهایی به او رسید که اگر بر کوهها وارد میشد، از هم میگسیختند و نابود میشدند. اما این بانو در همه حال صبور و تسلیم مقدرات الهی بود.
ایشان نخستین مصیبت را در سه سالگی و با رحلت جانسوز جدش رسول خدا9 و بلاهایی که پس از آن بر سر خاندان وی آمد، تجربه کرد. آنگاه شهادت مادرش فاطمه3 و حوادث ناگفتنی آن روزگار تیره و تار پیش آمد. مسمومیت و شهادت برادرش حسن7 و دیدن تکههای جگر وی در تشت و تیرباران شدن جنازه آن حضرت، واقعة تلخ و کشندة دیگری بود که روح لطیف ایشان را به سختی آزرد.
اما از همة صحنهها دهشتانگیزتر، واقعه کربلا و مشاهدة قتل برادرش امام حسین7 و دیگر اهل بیت و کشته شدن بزرگان شیعه بود. آنگاه بردبارنه ناگواریهای بسیاری را تحمل کرد: هجوم دشمنان به خیمهها و غارت و اسارت و اهانت و ضرب و شتم دختران خاندان نبوت و بازماندگان رسالت، و سرپرستی یتیمان و اطفال و زنان. آنگاه پا به پای کاروان اسیران، مسیر کربلا تا کوفه، و از آنجا تا شام را طی کردن، درحالیکه منزل به منزل و مجلس به مجلس ایشان را میبردند و میگرداندند و دیگر مصیبتهایی که زبان به گفتنشان نمیچرخد.
از آنجا که ام کلثوم بسیار به خواهرش زینب احترام میگذاشت و در برابرش متواضع بود، موقعیت او در حوادث کربلا با دیگر زنان یکی بوده و نقش خاصی در آن ایام از وی دیده و روایت نشده است.
در بعضی مقاتل، سخنان و کلماتی به ایشان نسبت داده شده است که معلوم نیست از اوست یا از خواهر بزرگش. اما قرائن نشان میدهد که بیشتر آن سخنان از زینب کبرا بوده است.
در بعضی کتب، به خصوص دربارة ایشان به اموری تصریح شده است که جای شک و تردید در آنها نیست؛ از جمله خطبة معروفی که آن حضرت در روز ورود اسیران به کوفه ایراد کرد و محدثان و تاریخنویسانی همچون ابن نما در مثیر الاحزان، سید بن طاووس در اللهوف، مجلسی در بحار الانوار، اسفراینی در مقتل و... آن را پس از خطبة زینب کبرا یادآور شدهاند.
ما در اینجا این خطبه را که کوتاه اما پرمحتوا، دردمندانه و آگاهیبخش است، از لهوف سید بن طاووس نقل میکنیم:
ام کلثوم، دخت علی بن ابیطالب7، در آن روز از پس حجاب، سخنرانی کرد و با صدای بلند گریست و گفت: ای کوفیان، بدا به حال شما! از چه رو حسین را تنها گذاشتید و اموالش را به غارت بردید و زنانش را اسیر کردید و آن بلای فجیع را بر سرش آوردید. خدایتان نابود کند و به جهنم در آیید!
وإنّی لَأبکى فی حیاتی على اخی عَلَى خیر مَن بعدالنبی سَیُولَدُ
بدمعٍ عزیزٍ مستهلٍّ مُکَفکَفٍ على الخدِّ منّی دائماً لیس یَجمّدُ
و من تا زندهام میگریم، بر بهترین کسی که پس از پیامبر زاده شد
با اشکی فراوان و جاری که مدام بر گونههایم فرو میریزد و خشک نمیشود
راوی گوید: مردم به ضجه و فریاد گریستند و شیون کردند و زنان مو پریشان کردند و خاک بر سر ریختند و صورت خراشیدند و بر سر و روی کوفتند و واویلا و وامصیبتا سر دادند. مردان نیز گریان شدند و موی صورت کندند و در هیچ روزی مانند آن روز، چنان گریه و گریهکنندگانی دیده نشد (ابن طاووس، 1425ق، ص198).
رحلت و بارگاه
تاکنون دربارة تاریخ و چگونگی وفات زینب صغرا نظری درست و تحقیقی ابراز نشده است. البته بعضی معاصران و نزدیکان به عصر زندگی وی در کیفیت و تاریخ وفات او مطالبی گفتهاند که بسیاری از آنها قطعاً دروغ و غیر واقعی است.
در کتب گذشتگان ـ چه خاصه و چه عامه ـ آرایی که انسان درباره آنها آسودهخاطر باشد و بتواند به آنها اعتماد کند، دیده نمیشود. علمای عامه، به ویژه متأخرین، کتابهایی درباره زندگی زینب3 تألیف کردهاند که خوانندة دقیق و متأمل از خواندن آنها نیک در مییابد که تنها هدف از نگارش آنها رد کردن شیعه و اثبات این مطلب است که قبر ایشان در مصر قرار دارد. متأسفانه بعضی مؤلفان متأخر شیعه نیز، بیتحقیق و اندیشه، همان حرفها را تکرار کردهاند. بحث در این مورد و نفی و اثبات آنچه گفته شده، چندان به کار ما نمیآید؛ چه اینکه جماعتی از محققان و مؤلفان عامه تصریح کردهاند که زینب را دو قبر است: یکی در شام که شیعه بدان معتقد است و دیگری در مصر که نظر عامه است. اما از علامه نقدی تعجب است که با وجود اطلاعات تاریخی بسیار و تحقیقات گسترده، در موضوع رفتن زینب3 به شام و درگذشت وی، به مذهب عامه گرویده و با آنان همداستان شده است. خوب است کلام وی را با وجود اینکه طولانی است، بیاوریم تا مخالفتش با متن تواریخ خاصه و عامه روشن گردد:
بنابر نقل مؤلف کتاب السیده زینب، نسبشناس معروف «عبیدلی» در اخبار الزینبات گوید: زینب کبرا پس از بازگشت به مدینه شروع کرد به شوراندن مردم علیه یزید بن معاویه. عمر بن اشدق ترسید که کار از دستش بیرون رود. ازاینرو در نامهای موضوع را با یزید در میان گذاشت. نامهای از یزید به دست عمر رسید که باید رابطة زینب را با مردم قطع کند. والی مدینه دستور داد از مدینه به هر جا که میخواهد برود. زینب اِبا کرد و گفت: «خداوند خود میداند که چه بر سر ما آمده است. بهترین افراد ما کشته شدند و بازماندگان همچون گوسفندان به این سو و آن سو رانده شدند. به خدا سوگند بیرون نخواهم رفت، اگرچه خونمان را بریزند». زینب دختر عقیل به وی گفت: «دختر عمو، خداوند به وعدهاش دربارة ما وفا کرده و هر زمینی را که بخواهیم، در اختیارمان گذاشته است. پس خوشحال باش که خداوند ظالمان را کیفر خواهد کرد. آیا میخواهی بار دیگر خوار و ذلیل شویم. به شهر و سرزمینی امن کوچ کن و آسوده خاطر باش».
آنگاه زنان بنیهاشم نزد وی آمدند و با کلامی خوش با وی سخن گفتند. پس مصر را انتخاب کرد و با فاطمه و سکینه، دختران حسین7، راهی آنجا شد و در اواخر ماه ذیحجه به مصر درآمد. والی مصر، سلمة بن مخلد انصاری، با عدهای به پیشواز آنان آمدند و او را در خانهای در الحمراء منزل دادند. زینب یازده ماه و پانزده روز در این خانه بود در شام یکشنبه پانزدهم ماه رجب از سال 62 قمری از دنیا رفت و در حمراء القصوی، کنار باغهای عبدالله بن عبدالرحمن بن عوف زهری، در اتاق شخصیاش به خاک سپرده شد.
ناشر کتاب الزینبیات در پاورقی، در موافقت با این نظر، از ابن عساکر در تاریخ کبیرش، و مورخ ابن طولون دمشقی در الرسالة الزبنبیه مطالبی نقل کرده است. همچنین در کتاب لواقح الانوار شعرانی، اسعاف الراغبین شیخ محمد صبّان، نور الابصار شبلنجی، الاتحاف شبراوی، مشارق الانوار شیخ حسن العدوی به نقل از الانوار القدسیة شعرانی و الطبقات علامه مناوی و الرسالة الزینبیه جلالالدین سیوطی و علی مسلسل عاشوراء علامه اجهوری سخنانی موافق آنچه عبیدلی گفته، وجود دارد.
مؤلف کتاب السیده زینب گوید: یک سال پس از وفات زینب، در روز رحلتش، اکثر مردم مصر با حضور فقیهان و قاریان و... بر سر مراز وی گرد آمدند و به رسم معهود خود، مراسمی بزرگ در تجلیل از او بر پا کردند و این تکریم سالانه، تا اکنون باقی مانده و هر سال برگزار میشود... . در این روز، شمار کثیری از عالمان و اولیا و فضلا، قبر زینب را زیارت میکنند و این عادت، تا به امروز در میان اهل سنت جاری و معمول است. (قرشی، 1420ق، ص329).
اینکه علمای عامه از زینب به «کبرا» تعبیر میکنند ـ همچنان که اشاره شد ـ در واقع برای حفظ این اصل است که عمر با زینب صغرا ازدواج کرده تا بدین وسیله ایرادهایی که بر رفتار ناهنجار عمر در رابطه با زینب وارد شده، منتقی گردد. اما گفتیم این حرفها و توجیهات از اساس باطل است و ارزش تاریخی ندارد.
ناگفته نماند که آنچه عبیدلی و دیگر مورخان و راویان موثق ایشان نقل کردهاند، با همة تواریخ معتبر و مورد اعتماد، از جهات مختلف ناسازگار است و آنکه اندکی با تاریخ آشناست، ضعف و بیاعتباری این مطلب را به خوبی در مییابد.
ایرادات مختلفی بر این قول عبیدلی وارد است؛ از جمله یکی اینکه بنا بر تصریح تاریخ خود عامه، زینب صغرا در روز یکشنبه پانزدهم رجب سال 62 قمری رحلت کرده است. از طرفی تاریخ ورود او به مصر را اواخر ذیحجه سال 61 قمری گفتهاند و دانستیم که طبق آنچه اکثر محدثان و مورخان گفتهاند، واقعه عاشورا در سال 61 قمری رخ داده است. حال جز با تکلف و توجیهات بعید نمیتوان این دو قول را جمع کرد و با هم سازگارشان نمود.
ایراد دوم اینکه: به تصریح مورخان خاصه و عامه، قیام عبدالله بن زبیر پیش از بازگشت اهل بیت به مدینه بوده است. زبیر با شایع شدن خبر حادثة کربلا در مدینه و مکه، علم قیام برافراشت و مردم را به خود دعوت کرد و مدینه و دیگر شهرهای حجاز علیه امویها دگرگون شدند و این، در سال 61 قمری، پیش از رسیدن علی بن حسین8 به مدینه بود. به دنبال این ماجرا، مردم مدینه بیعت با یزید را شکستند و از خلافت برکنارش نمودند و با عبدالله بن حنظله و غسیل الملائکه بیعت کردند. در مکه نیز مردم با ابن زبیر بیعت کردند.
ایراد سوم اینکه: یزید در سال 61 قمری عمرو بن سعید اشدق را از ولایت مکه و مدینه و دیگر مناطق حجاز برکنار کرده و ولید بن عتبه را به جای او نشانده بود. طبری میگوید: «یزید، عمرو بن سعید بن عاص را در آغاز ذیالحجه سال 61 قمری عزل کرد و ولید بن عتبه را والی گرداند و او در سال 61 قمری امیرالحاج بود» (نقدی، بیتا، ج1، ص79).
سیرهنویسان در این مطلب اختلافی ندارند که سلمة بن مخلد انصاری، والی مصر، در سال 61 قمری از دنیا رفت. همة اینها با اینکه بگوییم واقعه کربلا در سال 61 قمری اتفاق افتاده و در همان سال زینب صغرا وارد مصر شده است، منافات دارد. این مطلب حتی با قول به وقوع حادثة عاشورا در سال 60 قمری نیز سازگار نیست؛ مگر با تکلّف بسیار.
این سخن که گفتهاند زینب مردم را علیه یزید شوراند و به مخالفت با او برانگیخت نیز، نادرست است؛ زیرا امام علی بن حسین8 ـ به تصریح مورخان ـ پس از بازگشت به مدینه، از مردم دوری گزید و کسانی را که خواستند با او بیعت کنند، نپذیرفت و در مکاتبه با یزید، به او نوشت که سر جنگ ندارد و او و خاندانش قصد ندارند قیام کنند؛ بنابراین از عبدالله بن حنظله و ابن زبیر کناره جست و با همراهانش به بوستانی اطراف مدینه رفت. در روایتی آمده است که حضرت7 به طائف رفت؛ همچنین گویند که به ینبع رفت. این همه ازآنرو بود که آن حضرت در قیامها مداخله نکرد و قصد نداشت موضع بگیرد.
حتی وقتی مروان بن حکم خواست به شام برود، همسرش عایشه، دختر عثمان بن عفان، و دیگر زنان قومش را نزد علی بن حسین8 فرستاد تا از فتنه و قتل و اسارت در امان بمانند. امام نیز آنان را پناه داد و حفظ کرد. حتی وقتی یزید، مسلم بن عقبه را به مدینه گسیل داشت، توصیه کرد که به علی بن حسین8 آسیب نرساند و شأن و حرمت و مقام او را ملاحظه کند.
با این همه چگونه میتوان پذیرفت که صدیقه [زینب]3 با امام سجاد7 از در ناسازگاری درآمده و مردم را علیه یزید شورانده باشد؛ درحالیکه تاریخ خلاف این را میگوید.
تمام این سخنان ناروا به آنچه عبیدلی در کتاب الزینبیات خود آورده برمیگردد و به هیچ روایت و اصل درست یا تاریخ معتبری استناد نکرده است؛ بلکه شاید از شنیدههای وی، یا جعلیات زبیر بن بکار یا روایات ساختگی عبدالله بن حکم باشد. چه بسا سخن مشهوری که به یک تن باز میگردد.
با این همه اثبات وفات و خاکسپاری صدیقه در مصر، بسیار بعید است و حتی گمان به درستی آن هم نمیرود.
از جمله چیزهایی که سستی، بطلان و دروغ بودن این باور را روشن میکند، این است که گفتهاند: «هنگام ترک مدینه، فاطمه و سکینه، دختران حسین بن علی8 نیز، با او بودند» و این خلاف تواریخ خاصه و عامه است. در نهایت برای کلام او میتوان این توجیه را آورد که بگوییم در بعضی کتب عامه همچون نور الابصار، المنن و... آمده که قبر سیده زینب در نزدیکی قناطر السباع و الحمراء القصوی است. البته آنان معیّن نکردهاند که این زینب، همان دختر فاطمه است یا زینب دیگری است. عدهای معتقدند که هموست و بعضی تصریح کردهاند که دختر علی است؛ اما نه از فاطمه.
در تحفة الاحباب آمده که منظور، زینب دختر یحیی متوج بن حسن الانور بن زید بن حسن سبط بن علی بن ابیطالب7 است و زینبیها به زینب دختر یحیی المتوج منسوباند (سخاوی، 1406ه ، ص70). هم در کتابهای عامه دیدهام و هم کسی که به مصر سفر کرده بود، برایم نقل کرد که آنجا حدود شش قبر وجود دارد که همه به قبر سیده زینب مشهورند و روی یکی از آنها نوشته شده: این قبر شریف زینب، دختر احمد بن عبدالله بن جعفر بن محمد بن علی بن ابیطالب7 است.
من پس از تحقیق و پژوهش بسیار در کتب انساب و تاریخ، به ظن نزدیک به علم، بلکه به علم یقینی مطمئنم که قبر زینب صغرا ـ روحی فداها ـ حدود یک فرسنگی شام است ... بارها به زیارت این قبر تشرف یافتهام و نزدیک سه ماه مجاور آن بارگاه بودهام و آثار شگفت و کراماتی بزرگ از آن مزار دیدهام.
جمعی از مورخان موثق به صراحت قبر زینب صغرا را در شام میدانند و این قول در الدر المنثور به شیعه نسبت داده شده است. چگونگی دفن آن بانوی مکرم اینگونه گزارش شده است که گفتهاند: عبدالله بن جعفر در زمان معاویه به شام رفت. معاویه به او خوشامد گفت و او را گرامی داشت. در این سفر میان او و معاویه ماجراهایی رخ داد که معروف است. از جمله هدایای معاویه به او تکه زمین زراعتی و آبادیای حوالی شام بود؛ همان جایی که قبر زینب صغرا در آنجا تا به امروز شناخته شده است. چون عبدالله بن جعفر به مدینه بازگشت، هر سال خراج آن مِلک به دستش میرسید؛ یعنی تا زمان عبدالملک بن مروان. آنگاه پس از قیام مدنیها علیه یزید و خلع او از خلافت و بیعت مکیّان با ابن زبیر و پیش آمدن واقعه حرّه و مردن یزید و ماجراهای بعدی، مردم مکه و مدینه و به خصوص بنیهاشم در مخمصهای سخت قرار گرفتند و عبدالله بن جعفر که به جود و سخاوت معروف بود و یکی از چهار سخاوتمند آن عصر به شمار میآمد نیز در تنگدستی افتاد. چون کار مِلک کشاورزیاش مختل شد و خراج سالانه به دستش نرسید، راهی شام شد تا کار خود را به سامان آورد. در این سفر که در عصر عبدالملک بن مروان بود، همسرش، زینب صغرا و یکی از بنیهاشم نیز با او بودند. وقتی به آبادی رسیدند، زینب در آنجا اقامت گزید و به شهر شام نرفت. اما عبدالله به مجلس عبدالملک رفت و آمد میکرد. بانو صدیقه، همان جا بیمار شد و پس از چند روز رحلت نمود و به خاک سپرده شد. علت بیماریاش این بود که روزی هنگام عبور از کوچههای قریه، نگاهش به دیواری افتاد که در سفر اول شام وقتی کاروان اسرا به آنجا رسیده بودند، نیزهداری که حامل سر امام حسین7 بود، نیزه را بر آن دیوار تکیه داد و اثر خون سر آن حضرت بر آن دیوار ماند. زینب با مشاهدة این صحنه و یادآوری آن سر مقدس به گریه افتاد و مضطرب و پریشان شد و بیمار و بستری گردید و با همان حال از دنیا رفت.
ابن بطوطه در سفرنامهاش مینویسد:
در قریهای نرسیده به دمشق، زیارتگاه ام کلثوم، دختر علی بن ابیطالب از فاطمه8، قرار دارد. میگویند نامش زینب بوده و به دلیل شباهتش به ام کلثوم، دختر رسول الله9، پیامبر او را به «ام کلثوم» مکنّا کرده است. بر قبر او مسجدی بزرگ ساختهاند و پیرامونش سکونتگاههای متعددی وجود دارد و موقوفاتی نیز متعلق به اوست. مردم شام به آن، «قبر السّت ام کلثوم» میگویند (ابن بطوطه، 1346ق، ص60).
در کامل بهائی آمده است «میگویند ام کلثوم، خواهر حسین7، در دمشق از دنیا رفت» (بهائی، 1383ش، ص645).
فرزندان
مورخان در تعداد فرزندان زینب صغرا اختلاف دارند.
به اتفاق نسبشناسان وی از عبدالله بن جعفر دختری داشت با کنیة «ام کلثوم». اما درباره نام این دختر آرای گوناگونی وجود دارد. نام او در ناسخ التواریخ، «زینب»، و در تعدادی منابع، «فاطمه» ذکر شده است. معروف و مورد اتفاق است که وی با پسر عمویش، قاسم بن محمد بن جعفر طیار، ازدواج کرد. قصة این ازدواج در کتب خاصه و عامه، با اختلافی اندک، مذکور است و ما آن را از الکامل ابوالعباس مبرد به نقل از محمد بن هشام، در اینجا میآوریم:
زبیریها میگویند معاویه به مروان بن حکم ـ که والی مدینه بود ـ نوشت: «اما بعد. امیر مؤمنان دوست میدارد که الفت و دوستی را برگرداند و دشمنی را بردارد و صلة رحم به جای آورد. چون نامهام به تو رسید، ام کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر را برای یزید خواستگاری کن و مهریه را بالا بگیر». مروان به سراغ عبدالله بن جعفر رفت و نامة معاویه را برایش خواند و به او گفت که این کار اسباب نزدیکی و الفت و اجتماع دعوت است. عبدالله گفت: «باید با داییاش حسین7 رایزنی کنم. صبر کن تا بیاید» ... چون حسین7 باز آمد، عبدالله بن جعفر مطلب را با او در میان گذاشت. امام7 برخاست و نزد ام کلثوم رفت و گفت: «پسرعمویت، قاسم بن محمدبن جعفر بن ابیطالب، برایت بهتر و سزاوارتر است. شاید به مهریه بسیار تمایل داری. اگر چنین است، مزرعة بغیبغه را به تو میبخشم».
وقتی جماعت برای عقد گرد هم آمدند، مروان شروع به سخن کرد و گفت که معاویه قصد داشت پیوند خویشی را به جای آورد و اختلافات را بردارد. در اینجا حسین7 سخن آخر را گفت و ام کلثوم را به همسری قاسم درآورد (مبرّد، 1407ق، ج3، ص132).
در بحار الانوار به نقل از مناقب ابن شهرآشوب آمده است:
معاویه به کارگزار خود در مدینه، یعنی مروان بن حکم نوشت: «ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرم یزید خواستگاری کن». مروان نزد عبدالله رفت و او را از خواستة معاویه آگاه کرد. عبدالله گفت: «اختیار این دختر دست من نیست. داییاش حسین7 در این باره تصمیم میگیرد». ازاینرو مروان به سراغ امام حسین7 رفت. امام7 فرمود: «من در این باره از خداوند طلب خیر خواهم کرد، خداوندا، آن کسی را از خاندان محمد9 که صلاح میدانی، همسر این دختر قرار بده».
وقتی مردم در مسجد پیامبر9 گرد آمدند، مروان گفت: «معاویه مرا مأمور کرده که این ازدواج را سر و سامان دهم و مهریه را هر چه پدر دختر بگوید، هرچه باشد، بپذیرم، و صلح و سازش بین بنیامیه و بنیهاشم و ادا کردن قرض عبدالله جعفر نیز جزو مهریه است. میدانم کسانی که به ازدواج با یزید غبطه میخورند بیش از کسانی هستند که آرزوی پیوند با شما خاندان را دارند. در شگفتم که یزید چگونه مهریه قرار میدهد، درحالیکه شخصی است بینظیر و آبرومند. ای ابا عبدالله، این پیشنهاد را بپذیر».
در این هنگام امام حسین7 سخن را آغاز کرد و فرمود: «ستایش ویژة خداوندی است که ما را برای دین خود برگزید و از میان مردم انتخاب کرد... . ای مروان، آنچه را گفتی، شنیدیم. اما اینکه مقدار مهریه را به نظر پدر دختر منوط کردی، به جانم سوگند اگر این امر را میپذیرفتم، در میزان مهریه از سنت پیامبر خدا9 تجاوز نمیکردم. سنت این است که مهریه، دوازده اوقیه، معادل 480 درهم باشد. اما اینکه گفتی قرض پدرش را خواهی پرداخت، مگر چه وقت زنان ما بدهکاری ما را پرداخت کردهاند که این، بار دوم باشد. اما دربارة صلح و آشتی میان بنیامیه و بنیهاشم باید بدانی که ما در راه خدا با شما دشمنی داریم و هرگز برای دنیا با شما سازش نخواهیم کرد. به خدا سوگند، حسب و نسب نتوانسته ما را در کنار هم آورد؛ چه رسد به سبب. اما اینکه از مهریه قراردادن یزید در شگفتی، آنکه از یزید و پدر و جدّش بهتر بود، مهریه قرار داد. اما دربارة بینظیر و آبرومند بودن یزید، بدانکه هرکس پیش از این همسنگ و لایق یزید بوده، امروز نیز هست. این امارت چه چیزی بر مقام و شخصیت وی افزوده است؟ اما اینکه گفتی ابرها به آبروی یزید فرو میبارند، این صفت از آن پیامبر اسلام9 بود و نه یزید. اما غبطه خوردن عدهای برای همسری با یزید، این افراد آرزومند، همان جاهلاناند و آنان که مشتاق پیوند با ما خاندان هستند، افرادی دانا و فهمیدهاند».
پس از این سخن، امام7 فرمود: «عموها، شاهد باشید که من ام کلثوم، دختر عبدالله جعفر را با مهریة 480 درهم به ازدواج پسرعمویش، قاسم بن محمد بن جعفر، در آوردم، و زمین زراعتی که در عقیق دارم و درآمدش سالانه هشت هزار دینار طلاست و انشاءالله این زن و شوهر را بینیاز میسازد، به او بخشیدم».
در اینجا رنگ مروان دگرگون شد و گفت: «ای بنیهاشم، شما پیمانشکنی میکنید. شما جز دشمنی چیزی نمیخواهید».
امام حسین7 داستان خواستگاری برادرش حسن7 از عایشه، دختر عثمان را که مروان مانع آن شده بود، یادآوری کرد و فرمود: «ای مروان، اکنون چه کسی عهدشکنی میکند؟» پس از این ماجرا، مروان این دو بیت شعر را سرود:
اردنا مهرکم لِنجدَّ وُدّاً قد اخلَقَهُ به حَدَثُ الزمان
فَلَما جئتکُم فَجَبَهُتُمُونی وَ بُحتُم بالضمیر من الشّنانِ
خواستیم داماد شما شویم تا تجدید محبت کنیم مودتی که حوادث روزگار کهنهاش کرده بود
چون نزد شما آمدیم، دستمان را پس زدید و آن خصومتهای پنهان را نمایان کردید
آنگاه ذکوان، که از آزادشدگان بنیهاشم بود، جواب مروان را اینگونه داد:
اماط اللّهُ منهم کل رجس وطَهَّرَ هم بذلک فی المثانی
فما لَهُمُ سواهُم من نظیر ولا کفوٌ هناک ولا مرانی
اتجعلُ کل جبار عنید الى الاخیار من اهل الجنان
خداوند هر پلیدی را از آنان زدوده و در قرآن به پاکی از آنان یاد کرده است
اهل بیت را به جز خود ایشان همانندی نیست و هم طراز و نزدیک و هم پایی ندارند
آیا هر ستمکیش کینه توزی را در کنار بهترین اهل بهشت قرار می دهی
(مجلسی، 1403ق، ج44، ص208).
طبق نقل ناسخ التواریخ:
مروان ماجرای خواستگاری را برای معاویه نوشت و اظهار کرد که: «ما از آنها خواستگاری کردیم، اما جواب رد دادند؛ هرچند که اگر از ما زن میخواستند، میپذیرفتیم» و این یکی از عوامل دشمنی یزید با امام حسین7 بود (سپهر، 1385ش، ج4، ص231).
نتیجهگیری
زینب صغرا معروف به امکلثوم، دختر امیرمؤمنان و حضرت فاطمه8 است که حضور مؤثری در صحنه کربلا، کوفه و شام داشت و در افشای جنایات بنیامیه و بیداری مردم نقش برجستهای ایفا کرد. با توجه به اخبار، گزارشهای تاریخی و قرائن موجود زینب صغرا همسر عبدالله بن جعفر بوده است.
منابع و مآخذ
ابن بطوطة، محمد بن عبدالله (1346ق)، رحلة ابن بطوطه، قاهره، مطبعة الازهریة.
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (1415ق)، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابن حجر هیتمی، احمد بن محمد (بیتا)، الصواعق المحرقه، مصر، مکتبة القاهره.
ابن طاووس، علی بن موسی (1425ق)، اللهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق و تقدیم فارس تبریزیان، تهران، دار الاسوه.
سپهر، محمدتقی (1385ش)، گزیدة ناسخ التواریخ، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
سخاوی، علی بن احمد (1406ق)، تحفة الاحباب و بغیة الطالب، قاهره، مکتبة الکلیات الازهریة.
شافعی، محمد بن طلحه (1999م)، مطالب السؤول، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، بیروت، نشر بلاغ.
شهرستانی، هبة الدین (1343ق)، نهضة الحسین، بیروت، دار الکتاب العربیة.
طبری، حسن بن علی (1383ش)، کامل بهائی، تحقیق اکبر صفدری قزوینی، تهران، انتشارات مرتضوی.
قرشی، باقرشریف (1420ق)، السیدة زینب رائدة الجهاد فی الاسلام، مطبعة شریف.
قمی، شیخ عباس (1429ق)، نفس المهموم، بیروت، دار المرتضی.
قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (1416ق)، ینابیع المودة لذوی القربی، تحقیق علی جمال اشرف حسینی، تهران، دار الاسوة.
مبرّد، محمد بن یزید (1407ق)، الکامل فی اللغة و الادب، تحقیق تعارید بیضون، بیروت، دار الکتب العلمیة.
مجلسی، محمدباقر (1403ق)، بحار الانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
نقدی، جعفر (بیتا)، زینب الکبری، قم، منشورات مکتبة المفید.